پایگاه خبری تئاتر: چرا فيلم «تروماي سرخ» که براي نخستينبار در جشنواره فيلم فجر در سال 1395 به نمايش درآمد، تازه بعد از دو سال اکران شده است؟
از ابتدا قرار نبود فيلم با تأخير اکران شود! ولي پخشکننده قبلي «تروماي سرخ» نتوانست فيلم را اکران کند! بعد از دو سال، پخش فيلم را از ايشان گرفته و بهناچار به گروه «هنر و تجربه» سپردم تا اکران شود. از همان مرحله نگارش «تروماي سرخ» برايم روشن بود که جايگاه اين فيلم در «سينماي بدنه» نيست و بايد در «گروه آزاد» اکران شود. با پايان توليد، دنبال پخش براي اکران در گروهها هم نبودم و از همان ابتدا با پخشکننده براي اکران در«گروه آزاد» توافق کرديم، ولي با توجه با وضعيت آشفته و بدون قاعده «شوراي صنفي اکران» غير از اين نميتوانستم تصميم بگيرم! ظاهرا اين شورا را به دبيرخانه ثبت قرارداد سالندار و پخشکننده تبديل کردهاند و براي اکران فيلمها که محصولی صنعتي- هنري است، کسي جز سالنداران تصميم نميگيرد. آنها هم فقط با معيارهاي اقتصادي، کسب حداکثر سود و بنا بر مناسبات مادي با تهيهکنندگان و پخشکنندگان تصميم ميگيرند که چه فيلمي اکران شود. متأسفانه حاکميت بلامنازع منافع مادي و روابط غيرشفاف بر اکران سينما باعث شده فيلمهايي از جنس «تروماي سرخ» که سواي دغدغههاي مضموني و اجتماعي، نيمنگاهي هم به تجربههاي جديد در فرم و روايت دارند حتي در «گروه آزاد» هم به راحتي اکران نشوند! کمااينکه پخشکننده قبلي هم نتوانست فيلم را اکران کند!
چرا ميگوييد بهناچار فيلم را در گروه «هنر و تجربه» اکران کرديد؟
عملکرد گروه «هنر و تجربه» در ابتداي تأسيس در جلب مخاطبان جدي سينما و آن دسته از جواناني که گرايشات مختلف سينمايي را در سطح جهان دنبال ميکنند بسيار موفق بود و اين گروه در ارائه و نمايش آثار متفاوت با فرمهاي بديع که با پيشنهادهاي جديد در زمينههاي فرم و بيان سينمايي غيرمستقيم در ارتقای سطح کيفي زيباشناختي سينماي بدنه ايران مؤثر بودند، جايگاه درخوري پيدا کرد تا آنجا که نمايش دادهشدن فيلمي در آن گروه خود به «برند» بدل شده بود، ولي متأسفانه به دليل هجمه گرايشات سخيف سينماي بدنه و تضييقات «مافياي اکران» اين گروه دچار محدوديت در سالن نمايش شد و از طرف ديگر با وجود حسننيت مسئولانش به دليل برخي عملکردها، از جمله اولويت به کميت و تعداد فيلمهاي اکرانشده در سالنهاي محدود باعث «فيلمسوزي» فيلمهاي سينمايي در اندازه خود هنر و تجربه شد.
دقيقا نقد شما به «گروه هنر و تجربه» چيست؟
با اکران برخي فيلمهاي ضعيف سينماي بدنه که ماهيتا هنر و تجربه تلقي نميشدند وجهه و اعتبار شايسته قبلي «هنر و تجربه» مخدوش شد! دوستان درحالحاضر نيز با ادامه سياست اولويت کميت فيلمها و همچنين جاهطلبيهايي مانند برگزاري هفته فيلمهاي کشورهاي مختلف در همان سالنهاي محدودشان بدون اينکه متقابلا قدمي در برگزاري هفتههاي فيلمهاي ايراني هنر و تجربه در خارج از کشور برداشته و امکان نمايش فيلمهاي هنر و تجربه داخل را در خارج از کشور فراهم کنند، بيتوجه به سرنوشت فيلمهاي در حال اکران (بهويژه فيلمهاي سينمايي) هستند و صرفا دغدغه حفظ وضع موجود و حفظ برتري نسبي اين گروه در ظرفيت اشغال صندلي نسبت به سينماي بدنه (14 درصد در برابر هفت درصد) را دارند. همچنين به دليل بافت بوروکراتيک، دولتي و روحيه کارمندي، فقدان توجه و بررسي ويژه به هر فيلم، نبود نگاه کارشناسانه در نحوه ارائه، معرفي و تبليغ و اکران تکتک فيلمها و لحاظنکردن افتراقات و ويژگيهاي هرکدام از آنها، با توجيه اکران طولي بهجاي عرضي، به صورت فلهاي فيلمها را در سالنهايي با ظرفيت خيلي کم (گاه 10نفره) نمايش ميدهند. ضمن اينکه در اين ميان از وظايف اصلي يک پخشکننده حرفهاي فيلم شانه خالي کرده و اقداماتي از قبيل توليد و آمادهسازي مواد تبليغي پوستر، تيزر، آنونس، اخذ مجوز بيلبورد از شهرداري، پيگيري امور بوروکراتيک پخش تيزر از صداوسيما و... را به دوش فيلمسازاني که از چنين تجربياتي بيبهرهاند مياندازند. مجموعه اين مسائل باعث شده که فيلمسازان مستقل مثل سابق رغبت چنداني به اکران فيلمهايشان در اين گروه نشان ندهند!
با اين حال با توجه به وضعيت اسفناک اکران فيلمها، وجود همين «گروه هنر و تجربه» کورسويي است براي اکران فيلمهاي درخور. بگذريم؛ برسيم به خود فيلم. چرا عنوان «تروماي سرخ» را انتخاب کرديد؟ با توجه به داستان «زن سرخپوش»، بهتر نبود نام آن را مثلا «ياقوت سرخ» ميگذاشتيد؟
عنوان اوليه تروماي سرخ «تقصير من نيست» بود. البته اين عنوان متعلق به فيلمنامهاي بود که من به اتفاق خانم سارا سالار نوشته و سال 1394 براي آن درخواست پروانه ساخت کرده بودم. شوراي وقت پروانه ساخت وزارت ارشاد مجوز ساخت را صادر کرد؛ اما به انجام برخي اصلاحات وحشتناک فيلمنامه مشروط شد. اين اصلاحات بنيادين در صورت اعمال، فيلم را کاملا ابتر و بيخاصيت ميکرد. پس از مشورت با خانم سالار تصميم گرفتم توليد آن فيلمنامه را به فرصت ديگري موکول کنيم. بعد فيلمنامه جديدي نوشتم که داستان زنانهاي داشت و به عنوان نسخه بازنويسي «تقصير من نيست» به شوراي پروانه ساخت ارائه دادم. شخصيت اصلي فيلم سفر شهري و سفر دروني را توأم انجام ميداد. در زير متن آن به اسطوره شهري زن سرخپوش ميدان فردوسي تلويحا اشاراتي ميشد، ولي نميتوان گفت فيلم ماجراي «ياقوت» ميدان فردوسي را روايت ميکند؛ بنابراين عنوان «تروماي سرخ» به گمانم که هر دو وجه ماجرا را منعکس ميکرد، عنوان مناسبي بود که پس از پايان تدوين جايگزين «تقصير من نيست» شد.
اما به نظر ميرسد که داستان ياقوت، کمي تماشاگر را از فضاي اصلي داستان ميکند؟
همانطور که گفتم ماجراي ياقوت ميدان فردوسي زير متن فيلمنامه است و در جاهاي مختلف اشارهای تلويحي به آن ميشود. اما اخلالي در قصه اصلي ايجاد نشده است و ربط مستقيمي به داستان زندگي نگار، شخصيت اصلي فيلم ندارد. مثلا شخصيت اصلي با اتومبيلش از ميدان فردوسي عبور ميکند، دخترک داخل واگن زنانه مترو ترانه فريدون فروغي را که در مورد زن سرخپوش ميدان فردوسي ساخته شده است، «دابسمش» ميکند. از راديو تاکسي گوينده درباره آن حرف ميزند و شخصيت فرعي فروز که درباره رمانهاي عاشقانه تحقيق ميکند، از نگار ميخواهد خاطره مش بايرام (آتش تقيپور) از ياقوت و دکتر غلامحسين ساعدي را برايش ضبط کند و... .
در این فيلم به شخصیت اصلي (با بازي پريوش نظريه) روانکاوانه نگاه ميشود. اما چرا زن از فضاي خانه و فضاهاي مرتبط با خانواده دور است. اصلا دليل محدوديت فضا چيست؟ از تجربه اين نوع روايت بگوييد؟
اتفاقا بههيچوجه دور نيست! فيلم برشي از زندگي شخصيت اصلي، نگار را در يک نصفه روز نشان ميدهد که محل کارش را ترک کرده است. براي همسرش که جروبحث مختصري شب قبل داشتهاند، کادوي سالگرد آشنايي خريده و با دوست صميمياش (مريم) در حال طرح و برنامهريزي براي کشاندن شوهرش به خانه مريم براي آشتي و جشن سالگرد است. از طرفي در حال تماس با دختر کوچک و پسر بزرگش و پيگيري اوضاع آنهاست. ضمن اينکه با همه گرفتاريها به سفارش مادرش در گرفتن مستمري ماهانهاش هم عمل ميکند. پس ملاحظه ميکنيد که اتفاقا بيشتر در ارتباط با مسائل خانوادهاش است تا شغلياش. منتها به دليل نقطه ديد روايت اول شخص، نميتوان شخصيت نگار را رها کرد و سراغ لوکيشن خانه، محل کار شوهر يا سرخاک شوهر اولش که پسرش کاوه و فروز، خواهرشوهر سابقش آنجا هستند، رفت. از منظر رعايت نقطه ديد روايت اول شخص تجربه چالشبرانگيزي بود.
مثلث روابط فقط از طريق پيامکها قابل خوانش بود. به نظر شما اين حجم از محدودشدن در فضاي موبايل خستهکننده نيست؟
اگر منظورتان اين است که چرا ارتباط بين نگار و شوهرش، ايرج، در طول فيلم و چند ساعت زمان تقويمي داستان فيلم از طريق مبادله پيامک کتبي و صوتي (به اصطلاح اين ايام «وويس») صورت ميگيرد، جوابش در خود فيلم هست: اولا آن دو به دليل جروبحث شب قبل در حالت قهر با هم هستند. ثانيا اين ايام زن و شوهري که هر دو شاغل باشند، در ساعات کاري ارتباطشان بيشتر از طريق مبادله پيام صورت ميگيرد و کمتر به هم زنگ ميزنند. هرچند ايرج چند بار در تلاش براي برقراري ارتباط و آشتي زنگ ميزند، اما نگار پاسخ نميدهد.
اصلا چرا عمده ارتباط شخصيت فيلم با نزديکان و خانوادهاش و به عبارتي در کل فيلم عموما از طريق گوشي موبايل اتفاق ميافتد؟
هم به دليل طول زمان داستان در فيلم که چند ساعت روز کاري شخصيت را شامل ميشود و هم به علت بازتاب روح زمانه که دليل مهمتري از دليل اولي است؛ يعني تغيير سبک زندگي ما که در واقعيت هم شاهد استفاده زياد گوشي هستيم.
يکي از چالشهاي آگاهانه من در اين فيلم ساماندادن روايت از اين طريق بود. از آنجايي که تماشاگر هنوز برخلاف زندگي بيروني داخل سالن سينما عادت نکرده شاهد مبادلههاي دراماتيک پيامهاي عاشقانه و... باشد، شايد در برخورد اول خستهکننده جلوه کند. خب ذات سينماي تجربي اين است که گاه عادات کليشهشده تماشاگر را به چالش بکشد. من با پيشبيني عکسالعملهاي احتمالي تماشاگر، انتخابي آگاهانه کردهام. البته اگر دل بسپاريم به فضاي ذهني شخصيت اصلي و کمي گاردهايمان را باز کنيم، بهتدريج درگير درام جاري در پيامهاي متني و صوتي هم ميشويم. منتها کمي حوصله ميطلبد.
در تاريخ سينما همواره براي تجربههاي تازه ابتدا مقاومت و گارد وجود دارد. زماني که جامپ کات توسط سينماگران موج نو در فيلمها استفاده شد، اغلب آنها را آزاردهنده ارزيابي کردند. ولي امروز بهوفور شاهد شيوع وسيع کاربرد آن در فيلمها هستيم. يا مثلا اولين بار که «گريفيث»، تقطيع را در سينما به کار برد و از «کلوزآپ» در سينما استفاده کرد اغلب ابتدا مقاومت کردند و ميگفتند مگر ميتوان روي پرده فقط کله يک موجود انساني را ديد که فاقد تنه و بدن باشد!
به نظرم از نقطه نظر اين که فيلم در فضاي شهري ميگذرد تجربه جالبي است. چرا لوکيشنهاي پرازدحام را انتخاب کرديد؟
براي گذر شخصيت اصلي از فضاي شهري چند امکان حرکتي وجود داشت که بدون توجه به سهولت يا سختي فيلمبرداري استفاده از آنها ضرورت داشت: سوار بر ماشين شخصي، مترو، تاکسي و نهايتا پاي پياده. چون نگار عجله دارد به دليل ضيق وقت مسيري را از انبار شرکتشان طي کرده به امامزاده و محل اداي نذر هرساله برسد منطقي نبود که در لوکيشني بيخودي اسقرار يافته و متوقف شود. لذا بايد تا رسيدن به خانه مشبايرام او در حال طي مسير باشد از طرف ديگر به تاسي از لحن رئاليستي فيلم و همچنين اهميت لوکيشن ميدان فردوسي در فيلم، عمد داشتم حتما مسيري که شخصيت از جنوب تهران (اتوبان نواب) آغاز و به امامزاده عينعلي-ذينعلي ختم ميشود مسيري واقعي و مطابق با جغرافياي واقعي تهران باشد و لذا مثل باقي فيلمها نميشد عمل کنيم که بيتوجه به جغرافياي تهران سکانسهاي رانندگي را هر جايي که مقدور است می گیرند؛ و اين خب کمي کار را سخت ميکرد. موضوع وفاداري به مسيرهاي واقعي تهران حتي در خطوط مترو و ايستگاههاي مختلف و تغيير مسيرها هم رعايت شد و براي شهروندان تهراني آشنا به مترو مسيرها ملموس و مطابق با واقعيت است. البته يک وجه زيباشناسانه هم راهنماي انتخاب مسيرها چه در خيابانهاي تهران و چه خطوط مترو برايم وجود داشت و آن تعامل دو رنگ زرد و قرمز که در سرتاسر فيلم جاري و ساري بود که در خيابان با رنگ ماشينها و نردههاي کنار خيابان و داخل مترو در مسير و تابلوهاي ايستگاههاي مختلف مترو موکد ميشد.
علت انتخاب پريوش نظريه چه بود؟
البته ابتدا قرار بود خانم شبنم مقدمي اين نقش را بازي کنند. ولي به دليل ناراحتي که براي مادرشان پيش آمد، ايشان مجبور به مراقبت از ايشان بودند و از آنجا که اين نقش حضور هر روزه در سر صحنه را ميطلبيد ايشان از همکاري انصراف دادند. در بين گزينههاي ديگر تصور ذهني من از شخصيت نگار با ويژگي فيزيکي خانم نظريه بيشتر مطابقت داشت و لذا از ايشان دعوت به همکاري کرديم. براي شخصيت نگار با مشورت طراحان گريم سه نوع گريم (اول فيلم، وسط و پايان) طراحي شد که بهتدريج بايد سکانس به سکانس اين تغييری به صورت تدريجي اتفاق ميافتاد.
داستان شما ميتوانست سادهتر روايت شود. چرا آن را پيچيده کرديد؟
اتفاقا شايد ميتوان گفت از فرط سادگي پيچيده مينمايد. البته با الگوي سيدفيلدي با اين جنس فيلمنامهها نميتوان مواجه شد. تروماي سرخ فيلمنامه شخصيت محوري است که خط داستاني کمرنگ فاقد نقاط عطف، کشمکش و نقطه اوج خود را با روش افشای تدريجي روايت ميکند. تدبيري که براي ايجاد کشش داستاني بهبکار رفته يک نوع بازي با اطلاعات و شوخي با الگوهاي ذهني تثبيتشده تماشاگر از تماشاي فيلمهاي سينماي بدنه با موضوعات مثلث عشقي يا خيانت است. و از يک منظر ديگر ميتوان گفت داستان ملودرام به مفهوم الگوي کلاسيک، داستان ديگري است که در دل تروماي سرخ نهفته و ارتباط مستقيمي با شخصيت اصلي ندارد. اين داستان که در گذشته اتفاق افتاده و شخصيت در زمان حال ناآگاهانه به سمت افشای آن تا انتهاي فيلم پيش ميرود توسط شخص ديگري (مش بايرام) روايت ميشود.
https://teater.ir/news/15710