پایگاه خبری تئاتر: این روزها تالار وحدت میزبان کنسرت - موسیقی «در روزهای آخر اسفند» به کارگردانی محمد رحمانیان است؛ اثری که با تلفیق موسیقی و درام با مدت زمانی بیش از دو ساعت مخاطبان را با خود وارد دنیایی نوستالوژیک میکند.
در این موسیقی - نمایش که با آهنگسازی بهروز صفاریان روی صحنه می رود مخاطبان در خلال یک جلسه روانکاوی شاهد تجسم بخشیدن به تخیل و رویاهای یک جوان عاشق موسیقی هستند. این جوان که به خاطر ارتکاب جرمی خودخواسته مورد تراپی قرار می گیرد، در طول اجرای اثر زوایای پنهان ذهنش را آشکار می کند و پرده از اتفاقی وحشتناک بر می دارد که برای دوستانش در آمریکا رخ داده است.
محمد رحمانیان نویسنده و کارگردان تئاتر ایران که نزدیک به سه سال است در ونکوور کانادا سکونت دارد، در بازگشت به ایران چند اثر نمایشی از جمله «ترانه های قدیمی»، «آرش ساد» و نمایشنامه خوانی «شب سال نو» را اجرا کرده و کنسرت - نمایش «در روزهای آخر اسفند» آخرین اثری است که روی صحنه برده است. در این کنسرت - موسیقی رحمانیان با مد نظر قرار دادن فاجعه ای که برای گروه موسیقی «سگهای زرد» در بروکلین آمریکا رخ داد تلاش کرده نگاهی به وضعیت انسان امروز و مخصوصا جوان ها داشته باشد.
وی از این طریق نیز گریزی زده به ترانه های خاطره انگیز و قدیمی آمریکایی که منبع الهام خواننده های آغازگر سبک پاپ و راک در ایران مانند فریدون فروغی و فرهاد مهراد بوده اند. رحمانیان در این اثر ادای دینی به این خوانندگان ایرانی داشته تا جایی که نام اثر نیز بر گرفته از ترانه «در روزهای آخر اسفند» یا همان «کوچ بنفشه ها» است که سالها قبل توسط فرهاد خوانده شده است.
درباره اجرای این موسیقی - نمایش که برای اولین بار است در ایران تجربه می شود و چگونگی انتخاب متن، بازیگران و ترانه ها و همچنین فعالیتهایی که رحمانیان در مدت اقامتش در کاناد داشته است و تفاوتهای کار در این کشور نسبت به ایران با این هنرمند گفتگویی انجام دادیم که میخوانید:
*شما پیش از این در نمایش «هامون بازها» که البته به اجرا نرسید ادای دینی به دنیای سینما داشتید. در سالهای اخیر هم نقش موسیقی در کارهایتان پررنگ تر شده است آیا «در روزهای آخر اسفند» را میتوان ادای دینی به دنیای موسیقی دانست؟
- شاید نتوان گفت این نمایش ادای دین به دنیای موسیقی است اما من سالهاست نمایشهایی می نویسم که در تلفیق با موسیقی هستند. «مسافران» اولین نمایشی بود که سال 83 به این شیوه کار کردم که با موسیقی سعید ذهنی در تالار وحدت اجرا شد. این نمایش 5 تکگویی بود که با خوانندگی محسن نامجو و بازی علی عمرانی، افشین هاشمی، سیما تیرانداز، مهتاب نصیرپور و حبیب رضایی روی صحنه رفت. بعدها در چند نمایش دیگر نیز این رویکرد را ادامه دادم مثل موسیقی – نمایش «لیلا» که در جشنواره موسیقی فجر به صحنه رفت اشعار آن کار را روزبه بمانی گفته بود و علیرضا افکاری نیز آهنگسازی آن را بر عهده داشت. من هم نویسنده و کارگردان کار بودم و حبیب رضایی، مهتاب نصیرپور و بهاره جهاندوست در آن بازی می کردند. نمایش «این فصل را با من بخوان» نیز تک گویی هایی بود که روی موسیقی هایی که مجید انتظامی برای 5 فیلم مختلف ساخته بود، نوشته بودم که دو سال پیاپی به مناسبت هفته دفاع مقدس اجرا شد. سال اول مهتاب نصیرپور در آن کار بازی کرد و سال دوم حبیب رضایی و مریلا زارعی.
بعدها و همین دو سه سال قبل در جشنواره فیلم شهر، آقای شاهسواری به من پیشنهاد کاری داد که موسیقی اش را فردین خلعتبری با الهام از ترانه های قدیمی نوشته بود و من برای این ترانهها 5 - 6 تکگویی نوشتم که همین اجرا هم در نهایت بعد از اینکه من به ایران برگشتم، شد نمایش «ترانه های قدیمی». می توان گفت آن نمایش به شکلی ادای دین به موسیقی و ترانههای قدیمی ایرانی است.
*«در روزهای آخر اسفند» چه تفاوتی با دیگر نمایشهایتان دارد که از موسیقی در آنها بهره میبردید؟
- «در روزهای آخر اسفند» تفاوتی اساسی با همه کارهایی که من قبلا در این زمینه کرده ام، دارد و تجربه متفاوت تری است چون در آنها درام نقش اصلی را داشت اما اینجا موسیقی در مقام اصلی قرار می گیرد. اصلا کل این کار از طرف بهروز صفاریان به من پیشنهاد شد چون آنها از قبل همه کارهایشان را برای بازخوانی ترانه های فرنگی از دهه 30 تا 70 کرده بودند و بعدا من برای نوشتن متن به گروه اضافه شدم. در این اجرا این ترانه ها هستند که مسیر کلی اثر را جلو می برند و تکلیف اثر را مشخص می کنند و متن در واقع تکمیل کننده ترانه هاست. این اثر اولین کنسرت نمایشی است که در ایران برگزار می شود.
*قبلا عنوان کرده بودید که در نگارش نمایشنامه به حادثه ناگواری که برای گروه موسیقی ایرانی «سگهای زرد» در بروکلین آمریکا رخ داد نیز توجه داشته اید.
- بله. رابطه اصلی دو شخصیت نمایش از نمایشنامه «ایکواس» پیتر شفر با ترجمه آناهیتا بنایی گرفته شده که نمایشنامه ساده ای درباره گروه های موسیقی پاپ و راک است. تازه طرح اولیه را نوشته بودم و هنوز داستان به درستی شکل نگرفته بود که اتفاق ناگواری که برای گروه «سگهای زرد» رخ داد ذهن من را بسیار به خودش مشغول کرد و موضوع برایم پیچیده شد. این مسئله باعث شد کمی از موضوع فاصله بگیرم و بیشتر از اینکه روی موسیقی متمرکز شوم روی این اتفاق مطالعه و تحقیق کنم.
در نهایت نگاهم به این طرح عمیقتر شد و با تحقیق بیشتر و با دقت زیادتری نمایشنامه را نوشتم. حالا من با یک پدیده مواجه بودم که در موقعیتهای دیگر اسمش را می گذارند فرار مغزها اما اینجا می شود آن را به فرار دلها تعبیر کرد. بچه های موزیسینی که نمی توانند اینجا کار کنند و با سودای حضور در خارج از کشور کوچ می کنند به آن طرف که گاهی موفق می شوند و گاهی هم متاسفانه سرنوشتشان مثل این گروه به فاجعه ختم می شود.
تلخی این حادثه راه من را روشن کرد و متوجه شدم که حالا برای چه می نویسم و چرا می نویسم. الان موضوع انسان و شرایط جوانان بیشتر از موسیقی و نمایش برایم مطرح بود. تلاش کردم نمایشنامه خوبی بنویسم تا با تلفیق موسیقی ها تماشاگر با فاجعه ای که رخ داده از نزدیکتر روبرو شود.
*اشکان خطیبی در چند سال گذشته تبدیل به بازیگر ثابت آثار شما شده است اما غزل شاکری چه ویژگی هایی داشت که برای حضور در کار از او استفاده کردید؟
- بازیگری که قرار بود نقش زن نمایش را بازی کند باید حتما ویژگی های خاصی را دارا می بود. اول اینکه به دنبال بازیگری می گشتم که مسلط به زبان انگلیسی باشد. دوم اینکه سنش باید بین 30 تا 35 می بود تا نزدیک به سن و سال اشکان باشد. دیگر اینکه حتما باید بلد بود آواز بخواند. هر کدام از این ویژگی ها دایره من را برای انتخاب بازیگر محدود و محدودتر می کرد. زمانی که دستم از همه جا خالی بود سیف الله صمدیان غزل شاکری را به من معرفی کرد. وی قبلا تجربیاتی در سینما و تلویزیون داشته است اما برای بار اول بود که تئاتر را تجربه می کرد. خیلی خوشحال شدم که او را پیدا کردم.
خوشبختانه غزل شاکری بازیگر بسیار مستعدی است و در طول کار خیلی با ما راه آمد. در این کار همان تمرینهای سختگیرانه ای که برای همه بازیگران در کارهای من وجود دارد برای غزل شاکری هم وجود داشت و خوشبختانه به نتیجه قابل قبولی هم رسیدیم. درباره خوانندگی شاکری هم باید بگویم ما در این نمایش سه همخوان داریم که با خواننده زن همراه می شوند و صدای خواننده زن را تکمیل می کنند پس اساسا نمی توان گفت در اثر تک خوانی زن وجود دارد.
*صدای رضا یزدانی چه ویژگی هایی داشت که مناسب اجرای ترانه پایانی نمایش بود؟
- در قسمت پایانی نمایش ما نیاز به خواننده ای داشتیم که بتواند ترانه ای از فرهاد مهراد را بخواند. همیشه فکر می کردم تنها چند خواننده در ایران داریم که می توانند از عهده این کار بر بیایند. اما زمانی که رضا یزدانی آمد و این ترانه را خواند احساس کردم که دیگر بی نیاز از گفتگو با خواننده های دیگر هستیم و صدای یزدانی کاملا مناسب این ترانه خواهد بود. او بسیار همراه با گروه است و خود من خیلی صدا و منش او را دوست دارم. جدا از اینها من می خواستم که خواننده بتواند خاطره صدای فرهاد را با آکسانهایی که روی کلمات می گذارد زنده کند که این اتفاق با حضور رضا یزدانی رخ داد.
* در این کنسرت – نمایش ادای دینی به خوانندگان آغازگر سبک پاپ و راک در ایران داشتید اما برخلاف رسم معمول به جای استفاده از ترانه هایی که همین خواننده ها خوانده بودند از آهنگهای قدیمی و خاطره انگیز خارجی که منبع الهام خواننده هایی چون فرهاد و فریدون فروغی بودند، استفاده کردید.
- من این ترانه ها و قطعات خارجی را از خود خوانندگانی مثل فرهاد وام گرفتم. فرهاد تا سالها بعد از خواننده شدنش حاضر نبود ترانه های فارسی بخواند. حتی در آلبوم هایی که بعد از انقلاب از او منتشر شد ما شاهد بازخوانی ترانه های قدیمی هم بودیم. بازخوانی آهنگهای قدیمی از علایق فرهاد بود. این نمایش ادای دینی به این خواننده و نسلی از هنرمندانی است که آغازگر پاپ و راک در ایران بودند. جوانان بسیاری هم پیرو این خوانندهها در نسل امروز وجود دارند که البته بسیاری از آنها به موسیقی زیرزمینی پناه بردند و یا به خارج از کشور کوچ کرده اند.
*شما مدتی است که در کشور کانادا ساکن هستید و در تورنتو هم نمایش به صحنه برده و فیلم هم ساخته اید. کار کردن در کانادا چه تفاوتهایی با کار در ایران دارد؟
- زمانی رسید که من در ایران نمی توانستم فعالیت کنم بنابراین مجبور به مهاجرت شدم. در کانادا هم باید همه چیز را از صفر آغاز می کردیم. مهتاب نصیرپور در آنجا کلاسهایش را آغاز کرد، ابتدا با 6 – 7 هنرجو آغاز کردیم و بعد تعدادشان زیادتر شد تا در نهایت به جایی رسیدیم که توانستیم از همین هنرجوها در کارهایمان استفاده کنیم. «شاپرک خانم» بیژن مفید و «شب سال نو» که نمایشی دو ساعت و نیمه بود را در این مدت به صحنه بردیم که با استقبال بسیار زیادی روبرو شد. وقتی استقبال بسیار خوب مخاطبان را دیدیم تصمیم گرفتیم نمایش سخت تری را برای اجرا انتخاب کنیم. بنابراین به سراغ متن «آرش» بیضایی رفتیم. بعد از خرداد 92 که به ایران بازگشتیم صحبتهایی برای اجرای این نمایش در ایران شد که در نهایت تصمیم گرفتیم این کار را در ایران هم اجرا کنیم.
هرجا که شما از صفر شروع کنی مسیر سختی را پیش رو داری اما من از این اتفاق بسیار خوشحالم چون من و همسرم مهتاب نصیرپور توانستیم برخی از توانایی هایمان را به عنوان مدرس و همچنین بخشی از توانایی هنرجویانمان را به نمایش بگذاریم. خوشبختانه سطح کاری را هم که به ایران آوردیم آنقدر بالا بود که مخاطبان راضی از سالن بیرون بیایند. اما این حقیقت وجود دارد که در ایران با آدم های حرفه ای تری کار می کردیم چون به هر حال در تهران 14 -15 میلیونی انتخابهای بیشتری داریم نسبت به شهری که تعداد کمی ایرانی در آن زندگی می کند اما با همین وضعیت هم من بسیار خوشحالم چون توانستم در این مدت با افراد خوبی کار کنم.
مهمترین تفاوتی که کار در کانادا نسبت به ایران دارد، این است که آنجا لازم نیست برای کار کردن مجوز بگیری. مثلا من می خواستم فیلم بسازم و با فرهاد صبا فیلمبردار خوب سینمای ایران صحبت کردم که فیلم «کنسل» را کارگردانی کنم. کمی وام از بانک گرفتیم و کمی هم سرمایه شخصی داشتیم و فیلم را در 28 -29 جلسه فیلمبرداری کردیم و فیلم ساخته شد. این میزان سهولت در کار را من تا به حال تجربه نکرده بودم و برایم عجیب بود که لازم نیست از جایی مجوز بگیرم و فیلمنامه ام را در شورایی تصویب کنم. خوشبختانه فیلم ساخته شد و الان مراحل فنی اش را سپری می کند.
منبع: خبرگزاری مهر