«کلمبوس»، «درساژ» و «آنها» فيلمهايي هستند که با بازي شبنم مقدمي روي پرده سينماها رفتهاند. اولي کمدي است، دومي درباره گسست نسلها هشدار ميدهد و سومي فيلمي با دغدغههاي زنانه است. اکران همزمان سه فيلم با سه دنياي متفاوت فرصتي است تا بتوان توان بازيگر را محک زد. ويژگي شاخص بازيهاي مقدمي اين است که براي هر شخصيت طراحي مجزا داشته و عملکردش در هرکدام از فيلمها يادآور آن يکي نيست.
پایگاه خبری تئاتر: «کلمبوس» بعد از «آباجان» دومين همکاري مشترکتان با هاتف عليمرداني اينبار يک فيلم کمدي است. خودتان اين فيلم را کمدي ميدانيد؟ مصافتان با آن چطور است؟
نميتوانم بگويم «کلمبوس» کمدي صرف است، اما از اين روش استفاده ميکند تا حرفي را که هسته اصلي فيلم است بزند. از ابتدا قرار ما بر اين بود که «کلمبوس» فيلمي شيرين باشد که گاهي هم خنده بر لب بياورد، اما به نظرم كمدي به معناي رايج نيست.
پيش از اينكه به سراغ سؤالات ديگر برويد، دلم ميخواهد اين را بگويم؛ اينکه الان سه گونه مختلف فيلم از من روي پرده است براي خودم خيلي جالب است، چون هميشه سعي ميکنم ژانرهاي مختلف را تجربه کنم و در يک دايره خاص نمانم. حالا برحسب اتفاق اين سه فيلم بهصورت همزمان روي پرده است، اما خوشحالم که تلاشم براي بازي در ژانرها و گونههاي مختلف به چشم ميآيد.
فيلم «کلمبوس» از يک جايي بهبعد تغيير ژانر ميدهد. البته شخصيتي که شما بازي ميکنيد حتي در موقعيت تراژدي وجه کميک خود را حفظ ميکند، ولي ساير کاراکترها تغيير ماهيت ميدهند. اين تغيير لحن، دودستگي در فيلم به وجود نياورده است؟
يک طراحي براي نقش در نظر گرفته بودم و راجع به آن با هاتف عليمرداني صحبت کردم و همان را تا انتها پي گرفتم. اين آدم در وطن خود شرايط خوبي دارد، متمول است، نازپرورده است و... . او با همان ويژگيها به کشوري ديگر ميرود درحاليکه خصوصياتش عوض نشده، بلکه واکنشش به شرايط بيروني متفاوت است.
شخصيت هاله در يک خانواده اشرافي بزرگ شده، ولي در غربت مجبور ميشود براي زندگي بخورونمير تلاش کند. اين تغيير شخصيت چطور انجام ميشود؟ چون مخاطب اين استحاله را در فيلم نميبيند.
زني که از ايران بدون هيچ پشتوانهاي و فقط بهخاطر يک دروغ، با نگاه به يك سراب، مهاجرت ميکند و در آنجا پدرش را از دست ميدهد و اتفاقات بد ديگري برايش ميافتد، فرصت براي استحاله ندارد. او به موقعيت و شرايطي پرتاب شده که حالا ناچار است خودش را با آن وفق دهد، چون شرايط غربت و مهاجرت واقعا سخت و بيرحم است و من از نزديک شاهدش بودهام. بنابراين در توجيه رفتار هاله بايد بگويم اصلا فرصتي بر استحاله به معناي رايج ندارد.
چرا هاله برنميگردد؟
بهخاطر تندادن ِزبي منطق به رؤياي آمريکايي (American Dream)؛ رؤياي آمريکايي پوچي که فقط هم مال ما ايرانيها نيست، بلکه خيلي از مردم سراسر دنيا گرفتار اين رؤيا هستند. آنها فکر ميکنند قرار است اتفاق ويژهاي در آمريکا برايشان بيفتد؛ اما راستش اگر بدون پشتوانه و مطالعه و شناخت مهاجرت کني هيچ اتفاقِ مثبتي منتظر آدم نيست. هاله، زن عميق و انديشمندي نيست، نميشود توقع رفتار منطقي از او داشت.
چرا اينقدر باقاطعيت درباره رؤياي آمريکايي صحبت ميکنيد؟
چون واقعا رؤياست. مهاجرت در نوجواني مثل جابهجاكردن يک نهال است که از يک خاک به يک خاک ديگر منتقل ميشود و در شرايط تازه نهال رشد ميکند و ميوه ميدهد، اما يک درخت گردوي 20 ساله را که نميشود از خاکي به خاک ديگر منتقل کرد. خشك ميشود و از بين ميرود. من هميشه درباره مهاجرت اين را ميگويم، اما مثلا درباره من حتي اگر در نوجواني هم ميرفتم اين اتفاق نميافتاد و نميتوانستم فرهنگ جديد را بپذيرم و با غربت کنار بيايم. البته درباره خوب و بدش صحبت نميکنم و اين فقط احساس واقعي من است.
شايد هاتف عليمرداني يا شما به دليل سفرهايي که داريد، اين نوع تجربه را حس کردهايد؛ اما وقتي اين موضوع به تصوير کشيده ميشود، به نظرتان کمي حالت شعاري به خودش نگرفته است؟
به نظر من «کلمبوس» قرار نيست به مردم بگويد مهاجرت کنيد يا نه؛ اين فيلم فقط ميخواهد وجههاي از مهاجرت را به مردم نشان دهد.
اما نريشني که در فيلم گفته ميشود حاوي اين پيام است که مهاجرت نکنيد.
اين احتمالا نگاه هاتف عليمرداني است و شايد خودش بهتر بتواند توضيح دهد؛ اما نگاه من اين است که نبايد به کسي گفت اين کار درست است يا غلط، انجام بده يا نه. اصلا رسالت سينما اين نيست يا اقلا در اين برهه زمانی ديگر اين نيست. واقعيت اين است که خيلي از افرادي که از ايران يا هر جاي ديگر دنيا به آمريکا ميروند، در جايگاه خودشان موفق هستند و حرفي براي گفتن دارند؛ اما خيليها هم اينطور نيستند! باور كنيم خيليها را غربت با خود ميبرد. ما بايد آنهايي را که پلهاي پشت سرشان را خراب کردهاند هم ببينيم.
اگر خود شما در موقعيت مهاجرت قرار بگيرید، چه ميکنيد؟ يعني آدمهايي که در ايران موفق هستند، اگر بروند بازهم موفق هستند؟
اين مسئله قابلپيشبيني نيست که قرار است در آنجا چه اتفاقي بيفتد و کاملا بستگي به روابط و توانمنديهاي فرد دارد؛ بستگي به توانايى مطابقت با محيط و بسيار عوامل ديگر دارد. براي همه يكسان نيست و يك اتفاق رقم نميخورد. انگيزه و دليل مهاجرت مهمترين چيز است. من درباره آدمهاي مانند خودم بگويم که کساني که خيلي احساساتي هستند، آدمهاي غربت نيستند؛ چون خيلي به ريشههايشان وابستگي دارند اما شايد افرادي هستند که به هر قيمتي بخواهند از اينجا بروند. من خودم را در اين دسته نميبينم.
کاراکتر هاله را فانتزي طراحي نکرديد؟ حتي کمي شبيه نقشتان در سريال «ابله» از نظر نوع رفتار با همسر، حرف زدن و... است. اين شباهت ناخواسته بود يا از آن الهام گرفتيد؟
فانتزي را ميپذيرم اما در «ابله» اصلا اتفاقي شکل نگرفت که بخواهد شباهتي داشته باشد. وقتي يک بازيگر در چند موقعيت، ترکيب زني را که لوس است و در طبقه اشرافي زندگي ميکند، بازي ميکند حتما شباهتهايي به هم دارند.
اين اشتراکات از ناخودآگاه خودتان ميآيد يا مابازاي بيروني براي اين شخصيتها داشتهايد؟
مهمترين بخش بازيگري براي من مشاهده است. بهشدت آدمها و رفتارهايشان را اسکن ميکنم. شخصيتی را که در «ابله» و «کلمبوس» بازي کردهام، ديدهام و حتي ميتوانم اسمشان را هم به شما بگويم. حالا اين را که چقدر ميتوانم به آنها نزديک شوم، نميدانم. بههرحال کنش و رفتارهاي بيروني آدمها را اسکن ميکنم؛ چون يکي از ابزارها اين است که مشاهده کني و شبيه آنها باشي. به همين دليل وقتي ميخواستم شخصيت صنم در «خجالت نکش» را بازي کنم، خيلي در آن روستا دنبالش گشتم و ميان مردم روستا رفتم.
صنم از نظر فيزيکي نسبت به قنبر (احمد مهرانفر) خيلي بزرگ بود و بهشکلی به مخاطب القا ميشد که مديريت زندگي در دست او است. شبيه چنين زني هم در روستا ديده بوديد؟
بله دقيقا اينقدر زنهاي مدير و مقتدري كه تمام امور زندگي يك خانواده روستايي را مديريت و اداره ميكنند، در روستاها ديدهام كه باورتان نميشود! شيرزناني كه براي خودشان قهرمان محسوب ميشوند. مثل من اگر اهل روستاگردي باشيد، نمونههاي زيادي خواهيد ديد.
در مجموع از «کلمبوس» راضي هستيد؟ کجاي کارنامهتان قرار ميگيرد؟
خب نميتوانم بگويم که راضي نيستم. به قول معروف همه نقشها و همه فيلمهايم، مثل بچههاي من هستند. (با خنده) درست است که اين جمله کليشهاي است اما واقعيت دارد. چون ممکن است در ميان بچههاي يک مادر يکي از آنها شيطانتر باشد، يکي حرفت را گوش ندهد و... اما بههرحال مادر همه فرزندانش را با هر كيفيتي دوست دارد. ما هم اين حس را داريم که وقتي يک نقشي را ميبينيم، ميگوييم در اين نقش اگر اينطور بود بهتر بود، اگر اينجا نبود بهتر بود و...
دقيقا ميخواهيم بدانيم که در کدام نقش کمدي که بازي کردهايد اين «اگر»ها کمتر بوده است؟
اين اتفاق در «خجالت نکش» برايم افتاده است.
چرا در اين فيلم اگرها کمتر بود؟
تعامل بسيار درستي ميان همه عوامل فيلم شکل گرفته بود. من وقتي فيلمنامه را خواندم، گفتم جرئت ندارم آن را بازي کنم؛ نقش سختي است و نميتوانم آن را پيدا کنم. حتي آقاي پروينحسيني (تهيهکننده فيلم) به من گفت فيلم را نميسازم اگر تو اين نقش را بازي نکني. اين حرف او من را به تکاپو انداخت تا اين نقش را پيدا کنم. از همان شروع کار هم همهچيز درست پيش رفت، چون رضا مقصودي بهشدت اهل تعامل است. در دورخواني، در حين فيلمبرداري و در همه مراحل فيلم، ما نظراتمان را بيان ميکرديم.
چقدر اين پيشداستانها با چيزي که در ذهن نويسنده و کارگردان کار بوده، نزديک است؟
معمولا تا 70-80 درصد نزديک است. امکان داشته است که بگويند نه اصلا اينطور نيست. مثلا در فيلم «درساژ» ميگويم طبقه اجتماعي شخصيت اين است، اينقدر درآمد ماهانه دارد، به بچهاش پولتوجيبي ميدهد و... بعد کارگردان با توجه به اشراف بيشتر به كاراكتر گفت نه، با توجه به لوکيشن و محل زندگيشان اينقدر وضع مالي خوبي ندارند. تو مرفهتر فرضشان كردهاي؛ پس شناسنامهاي که نوشتم تغيير ميکند.
در فيلم «درساژ» طبقه اجتماعي خانواده خيلي فراتر از نوع برخوردهايي است که مادر قصه با دخترش ميکند. چون مصاف افراد حاضر در اين طبقه با مشکل بهوجودآمده اين نيست. چون گفتيد نقش را طراحي ميکنيد، در اينجا هم بنا بر خواستهخودتان بود يا نظر کارگردان هم در آن دخيل بود؟
قطعا براساس نظر کارگردان بوده است. اما بايد بگويم اين فيلم، فيلم ِمادر نيست، فيلم دختر است. از جايي ديگر کارگردان مادر را رها ميکند و حتي پس از اتفاقي که براي درسا ميافتد ما نميبينيم که مادر چه رياکشني دارد. چون در واقع عكسالعمل دختر است كه اهميت دارد و نه مادر داستان.
اين براي شما بهعنوان بازيگر چالش نبود که ديگر از جايي به بعد شخصيتي که بازي ميکنيد ديده نميشود؟
از لحظهاي که ديگر شخصيت را نميبينيم، مسئوليت آن شخصيت متوجه بازيگر نيست. من پذيرفتم که همين برش از زندگي اين زن بر عهده من است. حالا لابد ميپرسيد با توجه به حساسيتهايي كه داري، چرا چنين نقشي را بازي كردهاي! جوابش اين است كه من عميقا اعتقاد دارم بايد از سينماي انديشمند حمايت کنم. چون قرار است با اين فيلم توليد انديشه شود، حرفي زده شود كه در جشنوارههاي جهاني ديده شود. بنابراين اگر بتوانم قدمي در راستاي توليد چنين اثري بردارم، حتما كوتاهي نخواهم كرد، حتي اگر فيلم، قصه من نباشد. مطمئنم و معتقدم که بايد از سينماي مستقلي که توليد انديشه ميکند حمايت کنيم. تهيهکننده اين فيلم زن است (سميرا برادري) و من دلم ميخواهد تهيهکننده زن با انگيزه در سينما بيشتر حضور داشته باشد، پس بايد كمكش كنم تا با توليد يك فيلم خوب، جاپايش را محكم كند. نميخواهم شعار بدهم و فقط بگويم از سينماي مستقل حمايت ميکنم بلکه اين را بايد در عمل ثابت کرد.
در گفتوگوهاي پيش از توليد با علي مصفا به اين نتيجه نرسيديد که رفتارهاي اين خانواده از سطح طبقاتي خانواده بالاتر است؟ چون در فيلم مشخص است که شما و علي مصفا تلاشتان را ميکنيد که اين را نشان دهيد.
اين خانواده ميخواهد از طبقه خود جدا شود. براي همين اعضاي آن سعي ميکنند شبيه همطبقهايهاي خود نباشند. آنها از شهرکي در اطراف مهرشهر ميخواهند به کرج بروند و از آنجا به تهران مهاجرت کنند و اين برايشان به آرزو تبديل شده، اين را مسير ترقي اجتماعي ميدانند. خانوادهاي كه در فيلم معرفي ميشود، براي پولساختن و پيشرفتِ اقتصادي و اجتماعي، دارد خيلي چيزها را از دست ميدهد، از جمله ارتباط صحيح ميان اعضايش را. اصولا به نظر من «درساژ» فيلم بحران روابط است. مرد و زن روابط عاطفي شعورمندي ندارند. مادر و دختر، پدر و دختر، دوستها و... آدمهاي فيلم حرف همديگر را نميفهمند و به نظر من مهمترين تم فيلم، در کنار ظلمستيزي، همين نکته است. اين خانواده، به جاي توجه به بحران رو به گسترشِ حرفنافهمي اعضا، مدام در تلاشي بيهوده براي ارتقاي سطحي و ظاهري است.
فيلم «آنها» چطور شکل گرفت؟
اين فيلم مربوط به سه سال پيش است. آقاي سلطانيان مدرس سينما هستند و ميخواستند اولين فيلم سينمايي خودشان را بسازند. از آنجايي که گفتم دوست ندارم فقط شعار بدهم و دلم ميخواهد قدمي بردارم، هميشه سعي ميكنم راجع به كارگردانهاي فيلماولي، كاري كنم تا فيلمشان را بسازند. فيلم سه اپيزود دارد و آن بخش که من بازي کردم، داستاني زنانه درباره سرکوب احساسات زنان است؛ چيزي که اين روزها زياد در جامعه ميبينيم.
بيشتر شبيه کدام نقشي است که تابهحال بازي کردهايد؟
هرچه فکر ميکنم نميتوانم شبيه نقشي مثل اين را پيدا کنم. زن داستان ظاهرا محكم و بينياز است اما يکجايي ميشکند و اصطلاحا وا ميدهد.
براي جشنواره فجر امسال سه فيلم داشتيد که به دفتر جشنواره رسيد، اما در نهايت يکي از آنها به بخش نگاه نو رفت (زهرمار) و يکي وارد مسابقه اصلي سوداي سيمرغ شد (شبي که ماه کامل شد). درباره «خداحافظ دختر شيرازي» که از جشنواره جا ماند، بگوييد؟
بازي در اين فيلم هم بهنوعي کمک و حضور در سينماي مستقل است. ضمن اينکه پاي رفاقت هم در ميان است چون افشين هاشمي يکي از دوستان قديمي من است که نگاه خاص و مستقلي به سينما دارد. فيلمنامه خوبي داشت و نقش خوبي هم بود. اجراكردنش هم براي من جذاب بود. هميشه هم دوست داشت هم بازيگر و هم کارگردان باشد. فيلمنامه آن را هم براساس يکي از نوشتههاي نيل سايمون نوشته است.
در فيلمهايي که بازسازي ميشود ناگزير بازيگران در مقام قياس با نسخه اصل قرار ميگيرند. اين مشاهده و برداشت از شخصيت اصلي کمککننده است يا آسيبرسان؟
من ترسيدم؛ البته منظورم اين نيست که آسيبرسان است، بلکه فکر کردم ممکن است در شکل ايرانيزهاش به مشکل بربخورم و ايراني نشود. اما بعدا که ديدم متوجه شدم که هيچ ربطي به هم نداريم. فقط 30 درصد از فيلمبرداري مانده بود که فيلم اصلي را ديدم. فيلم را هم با ترس و لرز ديدم، چون گفتم ممکن است نسخه 40 سال پيش از ما جلوتر باشد و اين خيلي ترسناك بود. البته چون خانم مارشا ميسن نامزد جايزه اسکار بود، ميترسيدم از ايشان عقبمانده باشم كه به نظرم اينطور نبود.
در همه کارهاي کمديتان نقش يک زن خانهدار را داريد. «هفت سنگ»، «ابله»، «زاپاس»، «خجالت نکش» و...، اما انگار در «زهرمار» شخصيت متفاوتي را تجربه کردهايد. از اين لحاظ چه چالشي براي شما داشت؟ شخصيتهاي قبلي از سن شما بزرگتر بودند، اينيکي از نظر سني به شما نزديک است؟
اين شخصيت هم مادر است مثل همه آنها اما به سن خودم نزديک است؛ يک کنشگر اجتماعي است (منفي و مثبتش را الان اشاره نميكنم) و شايد وجه مشابهتش با آن نقشها اين است که تصميمگيرنده است. تفاوت بزرگش با بقيه نقشها اين است که در حوزه خانه و خانواده نيست و وارد اجتماع ميشود.
مهمتر اينکه من رکورددار کارکردن با فيلم اوليها هستم و از اينکه پر از انرژي هستند، به وجد ميآيم.
انتخاب فيلمي به کارگرداني جواد رضويان براي شما خيلي دور از ذهن به نظر ميرسيد چون از نظر دنياي بازيگري و حتي کمدي با هم فاصله داريد.
فيلمنامه خيلي برايم مهم بود. چون چنین نقشي در سينماي ايران براي بازيگر زن خيلي کم نوشته ميشود. از طرفي من اصلا با جواد رضويان آشنايي نداشتم. پيش از پذيرش نقش، جواد نوروزبيگي (تهيهكننده فيلم) يک جلسه گذاشت تا من با جواد رضويان آشنا شوم. او اصلا شبيه فيلمها و نقشهايي که بازي ميکند، نيست. همينکه بين خيلي از فيلمها فيلمش براي بخش نگاه نو انتخاب شد، ثابت کرد که نگاهش متفاوت است.
فيلم «شبي که ماه کامل شد» در سکوت خبري ساخته شد و حتي خبري از حضور شما در فيلم به رسانه راه پيدا نکرد. با توجه به همکاري قبليای که با نرگس آبيار داشتيد، نقشتان بهاندازه «نفس» هست يا بيشتر است؟
خيلي بيشتر است اما اجازه بدهيد پيرو همان سکوت خبري، من هم وارد جزئيات فيلم نشوم. دلم ميخواهد اينجا به نكتهاي اشاره كنم، خانم آبيار خيلي در بازيگرفتن و بازيگرداني متبحر است. من اگر ششدانگ به او گوش ميدادم همه چيزهايي را که لازمه اجراي نقش بود، پيدا ميکردم؛ به من گفتند ميتواني اين خانم را (شخصيت واقعي) را ببيني اما من اين کار را نکردم. حالا وقتي فيلم را ببينيد متوجه ميشويد که چرا اين کار را نکردم. نرگس آبيار چون مينويسد آدمهاي فيلمهايش را خوب ميشناسند و اين خيلي به بازيگر کمک ميکند. به همین دلیل طرح جامعي از كاراكتر را در اختيار من گذاشت.
شخصيت شما در «نفس» لهجه اصفهاني دارد، اين نقش هم با توجه به توضيحاتي که داده شده است، بايد قمي باشد؟
بله يک تهلهجه قمي براي آن در نظر گرفته شده است.
باتوجه به انرژيای که براي نقشها گذاشتهايد، چقدر براي خودتان شانس سيمرغ قائل هستید؟
اميدوارم اينطور باشد، اما ميتوانم بگويم که اگر همه انرژيام را براي اين دو فيلم گذاشتهام، عادتم است. اگر اين کار را نکنم از حرفهام لذت نميبرم.
همجنسبودن يک بازيگر و کارگردان چقدر در رسيدن به تعامل کمککننده است؟
اگر به من نگويند فمينيستي که نيستم، واقعا قابليتها و توانمنديهاي آدمها برايم مهم است، نه جنسيتشان، اما بسيار خوشحال ميشوم وقتي همجنسم کاربلد و مقتدر است.
درباره کار با مهران مديري بگوييد. چه شد که براي «هيولا» انتخاب شديد؟
در «باغ مظفر» و «ويلاي من» تا پاي قرارداد رفتيم اما نشد. من مهران مديري را مثل همه، دوست دارم و قرارگرفتن در کنار کسي که توانمنديهايش ثابتشده خيلي خوشحالکننده است. خودشان از من دعوت کردند و با خود او و نويسندگان درباره نقش صحبت کرديم. الان هم خيلي خوشحالم که در اين کار هستم. پارتنر من هم فرهاد اصلاني و خود مهران مديري است. خدا را شکر تا اينجا از نتيجه کار بسيار راضي هستند.
تجربه کار با مديري چگونه است؟
همهچيز بسيار حرفهاي در عاليترين سطحي كه بشود تصور كرد پيش ميرود، گروه همدل و پرانرژي است و مطمئنا اثري توليد خواهد شد كه بر دل مخاطبانِ بيشماري خواهد نشست.
https://teater.ir/news/17253