تابستان از آن دست نمایشهاییست که در مقابل تفسیر شدن مقاومت میکند و بهشکل پارادوکسیکال به تفسیرهای تازه، میدان میدهد. اگر از روایت رئالیستی ابتدای نمایش گذر کنیم، حضور نابهنگام شخصیت دوم با آن جانیابی بهتآور، تابستان را واجد مازادی رهاییبخش و صد البته هولناک کرده است. اصولاً زندگی تکرار شونده روزمره میتواند مقدمه معناباختگی و ملال شود.
مکان در تابستان، زندگی در معرض فروپاشی را بازنمایی میکند. اتاقی محقر با حداقل امکانات رفاهی که تنها میتواند به عنوان خوابگاه مورد استفاده قرار گیرد و از قضا با فرو ریختن قسمتی از سقف آن، حتی مناسب همان خوابگاه بودن هم نیست. طنز ماجراست که فرو ریختن سقف همراه میشود با پیدا شدن موجودی غریبه. مکان در "تابستان" فضاییست تنگ که تخیل را به مسلخ میبرد و فاقد چشماندازی روشن است. در غیاب چشماندازی امیدبخش، سکوت و صدایی که این سکوت را میشکند اهمیتی مضاعف مییابد. صدا همچون عاملی تعینبخش، فضا را میسازد و تماشاگران را به سکوت دعوت میکند. تماشای "تابستان" به مناسکی عبادتگونه شبیه است که به حضور و تمرکز بالا احتیاج دارد. همان نکتهای که غایب این روزهای تئاتر ماست. در "تابستان" کوچکترین کنشها توانایی خلق مهیبترین صداها را دارند. تنها زمانی میتوان در این ضیافت تصاویر و صداها حضور یافت که اهمیت سکوت و البته وسوسه شکستن آن را ادراک کرد.
تابستان از آن دست نمایشهاییست که در مقابل تفسیر شدن مقاومت میکند و بهشکل پارادوکسیکال به تفسیرهای تازه، میدان میدهد. اگر از روایت رئالیستی ابتدای نمایش گذر کنیم، حضور نابهنگام شخصیت دوم با آن جانیابی بهتآور، تابستان را واجد مازادی رهاییبخش و صد البته هولناک کرده است. اصولاً زندگی تکرار شونده روزمره میتواند مقدمه معناباختگی و ملال شود. حضور "دیگری" است که امکان برهم زدن این رویه را ممکن میکند. شخصیت دوم که به شکل نابهنگام از میان تختخواب بیرون کشیده میشود، بتدریج همچون سوژه انسانی جان یافته و میل آن دارد که ارتباط انسانی برقرار کرده و از آن فضای تنگ بیرون رود و حتی مرجع اقتدار شود. رابطه دیالکتیکی هر دو شخصیت را میتوان ذیل اراده معطوف به قدرت و کسب مرجعیت اقتدار صورتبندی کرد. گو اینکه توضیح هستیشناسی شخصیت دوم و رابطه پر ابهاماش با شخصیت اول، از نکات تاویلبرانگیز اجر و از نقاط برجسته آن است. تابستان گشوده بر انواع تفسیر، پاسخ حاضر و آمادهای برای انبوه پرسشهایی ندارد که ایجاد کرده. آیا شخصیت دوم، مخلوق ذهنیت بیمار شخصیت اول است و قرار بر آن دارد که ملال را تقلیل دهد و امکانی برای تجربهورزیهای تازه باشد؟ یا اینکه واقعا از قبل وجود داشته و با حضور خود، به مانند شخصیتهای هارولد پینتری، قرار است یک بازی هر روزه را ترتیب دهد که با جابجایی نقشها، روزگار را قابل تحملتر کند؟ سعدی محمدی با رویکردی مینیمالیستی، جهانی خودبسنده خلق کرده که به تفسیرهای تازه گشوده و چندان در پی فهمپذیری مناسبات شخصیتها برای تماشاگران سادهپسند این روزها نباشد. کمینهگرایی اجرا، به فرمی رادیکال منجر شده که در مقابل رئالیسم سهلالوصل اینروزهای تئاتر، مقاومت کرده و توان آن را دارد که به سیاسی شدن اجرا یاری رساند.
نمایش از کلام حذر کرده و در رابطه با بدنهاست. بدنهایی ایزوله، منقاد و در تمنای شورش. یک رابطه دیالکتیکی که برآیند نیروها را در یک فضای مولکولی رویتپذیر میکند. حجت زینالی و سعدی محمدی در یک هماهنگی قابل ستایش، در زمانی پنجاه دقیقهای، چنان سکون و خشونت را درهم میآمیزند که مرز چندانی میان آرامش و تشویش باقی نماند. شاید این میل بازنمایی مناسبات مجازی شده این روزهای ما در استفاده از گچتها کنار گذاشته شود، رادیکال بودن اجرا شدت یافته و تابستانی سوزانتر و پر ملالتر نمایان شود. کیست که نداند در این سرمای استخوانسوز شب تاریک سرمایهداری، گرمای تابستان است که یخها را آب کرده و بشارتبخش امیدی تازه است. حتی با آن ملال و ابهام درونی.
https://teater.ir/news/17324


