ديمين شزل، كارگرداني كه با ساخت فيلم «لا لا لند» جايزه بهترين فيلم اسكار را به خانه برد در تازه‌ترين اثر سينمايي‌اش زندگي نيل آرمسترانگ- نخستين فضانوردي كه قدم روي سطح ماه گذاشت- را براساس كتاب «نخستين انسان: زندگي نيل آرمسترانگ» نوشته جيمز آر. هنسن، به تصوير كشيده است. «نخستين انسان» سال‌هاي منتهي به ماموريت فضايي آپولو 11 به ماه را در سال 1969 دنبال مي‌كند.

 

پایگاه خبری تئاتر:در اين فيلم رايان گاسلينگ شخصيت محوري داستان را بازي مي‌كند. شزل و گاسلينگ پيش از اين و در فيلم «لا لا لند» نخستين تجربه همكاري خود را رقم زده بودند. اين فيلم در جشنواره فيلم ونيز 2018 نمايش داده شد كه نقش‌آفريني گاسلينگ و كلر فوي (همسر آرمسترانگ)، موسيقي متن و سكانس‌هاي فرود بر ماه تحسين منتقدان را برانگيخت اما تصميم كارگردان فيلم مبني بر نشان ندادن كاشتن پرچم امريكا روي سطح كره ماه منتقدان و سياستمداران هر دو حزب سياسي حاكم در امريكا را برانگيخت؛ آنها موضع اين اثر سينمايي را در قبال ميهن‌پرستي زير سوال بردند.

«نخستين انسان» در نودويكمين دوره جوايز اسكار نامزد چهار جايزه بهترين ميكس صدا، بهترين تدوين صدا، بهترين طراحي توليد و بهترين جلوه‌هاي هنري شد.

در متن پيش رو مصاحبه‌هايي كه وبسايت‌ فيلم ايندي‌واير و وبسايت خبري «wxpo.com» با ديمين شزل، جاش سينگر فيلمنامه‌نويس و مارك آرمسترانگ پسر اين فضانورد داشته‌اند، مي‌خوانيد.

مخاطبان سينما براساس ميزان دشواري ساخت‌ فيلم‌، امتياز نمي‌دهند اما اين ويژگي براي راي‌دهندگان آكادمي مهم است و معتقدند «نخستين انسان» دستاوردي سينمايي است. سال 2014 پس از اينكه شزل «شلاق» را ساخت- اين فيلم را با فيلمنامه‌نويسي جاش سينگر جلوي دوربين برد- تحت تاثير كار سينگر روي فيلم «دسته پنجم» درباره جوليان آسانژ قرار گرفت (مدت‌ها بعد سينگر فيلمنامه «افشاگري» را نوشت.) شزل قصد داشت دشواري‌ها و موانعي را كه نيل آرمسترانگ فضانورد براي فرود روي ماه با آنها مواجه شد روي پرده سينما نشان دهد.

شزل در دوران كودكي‌اش هم طرفدار فضا و اخبار آن نبود. شيفتگي‌اش به فضا به اين دليل بود كه چرا فيلم‌هايي مثل «آپولو 13» و «مردان واقعي» هرگز دربردارنده «آسيب‌پذيري و تزلزل و خطرناكي اين سفر» نبوده‌اند. شزل مي‌گويد: «خودم را در موشكي تصور مي‌كردم كه منتظر است پرتاب شود. مي‌خواستم چنين چيزي را تصوير كنم.»

اين كارگردان از همان ابتدا مي‌خواست «جزييات ريز و درشت را به هم بياميزد و در اين فيلم نشان دهد.» او مي‌گويد: «اين فيلم داستاني درباره غيرمتعارف‌ها است: رفتن به ماه در زماني كه هيچ انساني قدم روي سطحش نگذاشته است؛ آدم‌هايي كه بزرگ‌ترين سفر فضايي تاريخ را رقم مي‌زنند و بعد براي بچه‌هاي‌شان صبحانه آماده مي‌كنند، فكر مي‌كنند شام براي دوستان‌شان چي درست كنند، تكه‌هاي بازي پازل را كنار هم مي‌گذارند؛ اينها جزييات ريز زندگي خانوادگي است كه به نظرم تكان‌دهنده‌اند. اين انسان‌ها سعي مي‌كردند ميان عادي بودن‌شان و غيرعادي‌ترين چيزهاي ممكن زندگي‌شان توازن برقرار كنند. خودشان را آدم‌هايي نمي‌ديدند كه راه مي‌روند و تاريخ‌ساز مي‌شوند. به نوعي اين موضوع در حباب كوچك هيوستون روال شده است. دست‌كم از نظر من، روال شدن چنين چيزي تقريبا درك‌نشدني است. مي‌خواستم صحنه‌هاي پرتاب موشك تا حد امكان شوكه‌كننده باشد و زندگي خانوادگي‌شان كوچك و بافت‌دار باشد.»

چهار ركن نمايشي زندگي آرمسترانگ

سينگر با خواندن زندگينامه جيمز هنسن، پروفسور شيفته فضا و ناسا، سرجايش ميخكوب شد. پس از اينكه با جزيياتي درباره تست‌هاي خلبانان و رقابت‌هاي تكنولوژيكي ناسا با شوروي در رسيدن به سطح كره ماه آشنا شد، چهار ركن نمايشي زندگي آرمسترانگ را شناسايي كرد: مرگ دخترش كارن در كودكي، نقطه اتكاي خانواده كه همسرش جانت است، ماموريت اتصال جميناي در فضا و فرودش روي سطح ماه. شزل و سينگر ايده‌شان را تقديم كمپاني يونيورسال كردند و زماني كه شزل ساخت «لا لا لند» را به پايان رساند، سينگر دست به قلم شد.

سينگر به بررسي جزييات دقيق آنچه در پروازهاي آرمسترانگ روي داده بود، پرداخت. فيلم با صحنه‌اي كه ايكس-15 فضاي جو را مي‌شكافد آغاز مي‌شود؛ به جاي اينكه دوربين فضاي بيروني وسيع را به تصوير بكشد، در كابين خلبان جاي گرفته است. فيلمسازها بايد مي‌فهميدند خلبان چه كاري كرده كه رنگ آبي شيشه‌ها، سياه شده و زماني كه ارتفاع‌سنج از كنترل خارج مي‌شود، آرمسترانگ با شتاب دسته را تكان مي‌دهد. شزل صحنه‌‌هاي پرواز دهه 60 ميلادي را با دوربين 16 ميليمتري گرفت. او مي‌گويد: «هر چه بيشتر ياد مي‌گيري، بيشتر مي‌فهمي چقدر نمي‌داني. پرتگاهي تمام نشدني است.»

براي ماموريت اتصال جميناي در فضا از دوربين 35 ميليمتري استفاده كرد؛ فضانوردها با خدمه پروازي روي زمين در ارتباط بودند اما به محض اينكه ارتباط قطع مي‌شود، خدمه از كوره در مي‌روند و وقتي مدير پرواز (كايل چندلر) از روي دلسوزي راديوي جانت را قطع مي‌كند تا شاهد اين واقعه نباشد، جانت عصباني به ايستگاه پرواز مي‌رود تا با او برخورد كند. مدير پرواز سعي مي‌كند همسر آرمسترانگ را مطمئن كند همه‌چيز تحت كنترل ناسا است اما او فرياد مي‌زند كه «شما چندتا بچه‌ايد كه با چوب بالسا عروسك مي‌سازيد!»

آرمسترانگ و اندوه مرگ دخترك

شزل قصد نداشت فقط به آرمسترانگ نزديك شود. مي‌خواست مخاطب آنچه را كه بر او گذشته، تجربه و احساس كند؛ تراژدي و فقدان دخترش و همچنين از دست دادن چند دوست صميمي. سينگر مي‌گويد: «مي‌خواستيم شما را جاي او قرار دهيم، مي‌خواستيم بدانيد چقدر اين چيزها براي اين آدم‌ها مهم است. مردم فراموش كرده‌اند يا شايد هم نمي‌دانند چقدر اين ماموريت‌ها چالش‌برانگيز بوده‌اند. ناسا دلايل خود را براي كتمان و نرم كردن مسائل داشت. نمي‌خواستند ميزان خطر و ايثاري را كه در اين ماموريت‌ها شده است، بدانيد.»

آرمسترانگ مهندس و خلبان صادقي بود؛ مردي درونگرا و كم‌حرف، مردي خوددار كه كم حرف مي‌زد و احساساتش را به ندرت بروز مي‌داد و گاسلينگ هم شخصيت او را به همين شكل بازي كرد. بنابراين اين فيلمسازها دوباره شروع‌ فيلم را با پرواز ايكس- 15 استثنايي رقم زدند؛ يكي از سه پروازي كه آرمسترانگ با مسائل جدي پرواز روبه‌رو شد و در همين اوضاع و احوال بود كه دخترش با مرگ دست‌وپنجه نرم مي‌كرد. روساي آرمسترانگ از او نخواسته بودند فضانورد جميناي باشد. اما او پس از مرگ دخترش داوطلب شد و دوباره سر كارش بازگشت. در شب مراسم خاكسپاري دخترش، خودش را در اتاق مطالعه زنداني كرد تا گريه و زاري كند.

سينگر مي‌گويد: «مرگ دخترش از جهاتي او را شكل داد. نيل شدت درگيري‌اش را با مسائل پيرامونش كاهش داد و سعي در طبقه‌بندي آنها كرد. اين موضوع را از ابتداي داستان شاهد هستيد. اين امري است كه همه‌چيز را تباه مي‌كند و همين نقطه است كه ايثار كردن شروع مي‌شود.»

شزل اضافه مي‌كند: «نيل آن معصوميت را دارد؛ او بزرگ‌شده مزارع ذرت آيوا است و پيش از اينكه رانندگي ياد بگيرد پرواز را ياد گرفته بود. آن معصوميت پسرانگي را دارد اما در اين دوره غمي دارد- آن‌طور كه ما تفسيرش مي‌كنيم- كه در درون او پنهان است. با وجودي كه غمگين و ناراحت است، لبخند مي‌زند و به حضور آن نظم مي‌دهد، با آن اتمام حجت مي‌كند و باقي عمرش آن را عقب مي‌زند و هرگز از آن فرار نمي‌كند. گاسلينگ بدون خيانت به درون‌گرايي و خودداري اين آدم و بدون اينكه هيجان زيادي براي ايفاي نقشش خرج كند، بر اين خصوصيت آرمسترانگ اشراف پيدا كرد.»

گاسلينگ در تحقيقاتي كه براي ايفاي اين نقش انجام داد چند ويژگي جالب براي رنگ و لعاب بخشيدن به شخصيت آرمسترانگ پيدا كرد؛ يكي از صحبت‌هاي الهام‌بخش آرمسترانگ در مصاحبه شغلي ناسا درباره منطق و اساس كشف فضا بود: او معتقد بود بايد زاويه ديدمان را به سياره خودمان تغيير بدهيم. همچنين گاسلينگ يكي از صحنه‌هاي خنده‌دار فيلم را پيدا كرد: زماني كه رفقاي آرمسترانگ مي‌فهمند او در دوره كالج بازنويسي جالبي از اپراي «گيلبرت و ساليوان» نوشته بود.

اين فيلمسازان متوجه مي‌شوند جانت براي نيل شخصيتي كليدي است. سينگر مي‌گويد: «جانت كانون احساسي نيل است. داستان ازدواجي كه از ضربه‌اي رنج مي‌برد و بعد از خوردن اين ضربه باز هم سعي در بقا دارد.»

آرمسترانگ به روايت پسرش

پرتره‌هايي كه پيش از اين از نيل آرمسترانگ روي پرده سينما و تلويزيون رفته‌اند، دقيق و درست نبوده‌اند. اين گفته كسي است كه با اين فضانوردي كه نخستين‌بار روي كره ماه قدم گذاشت، نسبت نزديكي دارد؛ مارك آرمسترانگ. مارك در ساخت آخرين پروژه سينمايي داستان زندگي پدرش از كمكي دريغ نكرد تا حقيقي‌ترين تصوير از سفر پدرش به فضا ارايه شود.

آرمسترانگ پسر «نخستين انسان» را فيلمي مي‌داند كه پدرش را همانطور كه او مي‌شناسد به تصوير كشيده و او را فردي دووجهي و منزوي و همچنين چهره‌اي كه فرهنگ عامه مي‌استايند، نشان نداده است. مارك مي‌گويد: «او آدم ساكتي بود؛ گاهي خشك و جدي و گاهي شوخ. حس شوخ‌طبعي بالايي داشت.»

مارك آرمسترانگ مي‌گويد او و برادرش، اريك، آن زمان دركي از خطرات سفر فضايي نداشتند. سال 1969 زماني كه پدرشان به آنها خبر داد كه با ماموريت آپولو 11 به ماه سفر خواهد كرد، اين بچه‌ها فكر مي‌كردند پدرشان مثل هميشه به يك ماموريت ديگر مي‌رود.

مارك مي‌گويد: «فقط يادمان مي‌آيد كه با پدرمان حرف مي‌زديم و او گفت كه به اين سفر مي‌رود و فكر مي‌كرد 50 درصد شانس فرود روي ماه را دارد از طرفي هم از فضاپيما مطمئن بود. وقتي صحبت‌مان تمام شد، نه من، نه برادرم نگران او نبوديم. حتما مادرم ترسيده بود اما ترسش را از ما پنهان مي‌كرد.»

پس از اينكه مارك و برادرش اين جزييات را با شزل در ميان گذاشتند، اين گفت‌وگو به صحنه‌اي در فيلم بدل شد؛ چنين صحنه‌اي كه خانواده پاي تماشاي پرتاب آپولو 11 نشسته‌اند.

مارك تمركز شزل بر حفظ و انتقال تجربه دروني سفر به فضا و تاكيد اين كارگردان بر دشواري ماموريت تاريخي پدرش را تحسين مي‌كند. از نظر او ردپاهايي كه روي ماه به جا مانده، معجزه‌اي است كه گروهي بزرگ در شكل‌گيري آن سهم داشته‌اند؛ همكاري هزاران دانشمند، مهندس و كارمند ناسا كه زندگي‌شان را وقف رقم زدن رويدادي كردند كه تاريخ هرگز به خود نديده بود.

مارك مي‌گويد: «اگر چهارصد هزار نفر را جمع كنيد و رويايي مشترك را در ذهن آنها بپرورانيد، با همكاري آنها شاهد روي دادن اتفاقات بزرگ خواهيد بود. اگر اين كار را قبلا انجام داده‌ايم فكر مي‌كنم دوباره هم مي‌توانيم از پس آن بربياييم. اگر چيزي باشد كه بخواهم مردم آن را بدانند، همين است. بياييد به گذشته نگاه كنيم و به خاطر بياوريم با همديگر توانستيم به چه چيزهايي دست بيابيم؛ بياييد اين را نمونه‌اي براي آينده قرار دهيم.»

مي‌خواستم به فضانوردان نزديك بمانيم

شزل زندگي آرام و خانوادگي حومه هيوستون را با كلوزآپ‌هايي به‌شدت نزديك فيلمبرداري كرده است. دو هفته زمان تمرين براي بازيگران تعيين كرد و برخي بازي‌هاي في‌البداهه آنها را در لوكيشن‌هاي خانگي گرفت. سينگر مي‌گويد: «در خانه، رسانه‌ها را داريد و مرگ پا به پاي شما قدم برمي‌دارد.»

باز آلدرين صريح‌اللهجه يك موهبت بود. (آلدرين دومين فضانورد امريكايي است كه طي ماموريت آپولو 11 در سال 1969 بر كره ماه قدم گذاشت.) سينگر مي‌گويد: «آلدرين را آدمي مي‌شناختند كه افكار و نظراتش را بيان مي‌كرد. اغلب اوقات هم از حقيقت‌هاي تلخي مي‌گفت كه هيچ‌كس حاضر به شنيدن‌شان نبود. داشتن چنين شخصيتي يك نعمت بود؛ گوينده حقيقت بود.»

شزل مي‌گويد: «در جامعه‌اي كه هيچ‌كس افكارش را بروز نمي‌دهد، آلدرين شخصيتي است كه يخ آدم‌ها را باز مي‌كند.»

اگرچه آخرين بخش فيلم بيننده را به ماه مي‌برد و شزل سفر فضايي بي‌نظير آپولو 11 و فرودش را به سطح كره ماه به تصوير مي‌كشد؛ او اين تصاوير را با دوربين آي‌مكس اچ‌دي فيلمبرداري كرده است. بار ديگر در اين صحنه كه فضانوردان فضاپيما را در مدار هدايت مي‌كنند، زاويه ديد فضانوردان را به نمايش مي‌گذارد (گفت‌وگوي آنها را درباره كنترل فضاپيما مي‌شنويم) و سپس ماه‌نشين آپولو روي سطح ماه مي‌نشيند. سينگر مي‌گويد: «در اين صحنه با نيل هستيم. مي‌خواستيم تنش او را منتقل كنيم – كه اگر اين كار را درست انجام داده باشيم- و به فضانوردان نزديك بمانيم.»

شزل از روي برخي فيلم‌هاي آرشيوي فرود بر ماه تقليدهايي انجام داده است: «از اين فيلم‌ها بهره بردم بنابراين فيلمي كه ساختم به مقدار مساوي داراي نديده‌ها و ديده‌هايم است. شما فقط سايه و غبار مي‌بينيد و بعد وقتي غبار مي‌نشيند، همه‌چيز سكون پيدا مي‌كند. اين تصاوير جالب‌تر از اين است كه مدام خاك را نشان بدهم.»

بهاي پيشبرد تمدن

اين فيلمسازها آن‌قدر در تصوير كردن تاريخ دقيق و درست مصمم بودند كه سينگر تصميم گرفت فيلمنامه حاشيه‌نويسي‌شده‌اش را منتشر كند و حقايق و عناصر خيالي فيلم را در دسترس عموم قرار دهد. همه ما مي‌دانيم آرمسترانگ سال 1969 به ماه سفر كرد و بازگشت. امريكايي‌هايي كه سني از آنها گذشته است آن شب را به خاطر مي‌آورند. اما نمي‌دانيم آيا آرمسترانگ آن يادگاري را كه فيلم نشان مي‌دهد، از خود به جا گذاشته است يا خير. بقيه مسافران ماه عكس‌ها و اشيايي شخصي از خود به جا گذاشته‌اند. آرمسترانگ ده دقيقه را تك و تنها روي ماه سپري كرد. بسته لوازم شخصي او تا سال 2020 مهر و موم شده باقي خواهد ماند. سينگر مي‌گويد: «آن‌قدر توجه‌مان را به ساخت درست فيلم و شخصيت‌پردازي نيل معطوف كرديم كه ممكن بود هرگز از پس ساخت بي‌عيب‌ونقص آن برنياييم و شايد تا مدت‌ها زمان مي‌برد.»

شزل و سينگر از كارشناسان خواستند درستي و خطاهاي فيلم را مورد بررسي قرار دهند كه كل فيلم را در مرحله پس از توليد ويران كرد. در اتاق تدوين شزل تصاوير شبه‌مستند سرهم‌بندي شده از زندگي خانوادگي در هيوستون را به فيلم اضافه كرد، جاستين هوروويتز موسيقي متن و طراحي پيچيده صدا را تغيير داد. شزل مي‌گويد: «طي فيلمبرداري و مرحله پس از توليد از خطرات كار باخبر بوديم. پيدا كردن توازن ميان فيلم فضايي حماسي و مستندي خانوادگي دشوار بود.»

از زماني كه اكران جهاني «نخستين انسان» در جشنواره فيلم ونيز رقم خورد و پس از آن در جشنواره‌هاي ديگر نمايش داده شد هر دو بخش سياسي آنچه را كه مي‌خواستند در اين فيلم ديدند. عوامل اثر به نوبه خود سعي كردند روايت را در زمانه خود قرار بدهند؛ دوره‌اي كه سفيدپوست‌ها مباحث سياسي را مي‌گرداندند و ماموريت فضايي ماه سوگلييتي براي آنها نداشت و معترضان نيز استفاده ناسا از ماليات‌ها را زير سوال بردند.

سينگر مي‌گويد: «آنچه سعي داشتيم نشان بدهيم تاريخ درستي بود كه افشاگر باشد و نمي‌خواستيم محافظه‌كارها و ليبرال‌ها را به نمايش بكشيم. فيلم در اين باره است – با وجودي كه با تغييرات آب‌وهوايي روبه‌رو هستيم- چه بهايي براي دستيابي و به جلو راندن انسانيت و تمدن پرداخته‌ايم؟»  

شزل از همان ابتدا مي‌خواست «جزييات ريز و درشت را به هم بياميزد و در اين فيلم نشان دهد.» او مي‌گويد: «اين فيلم داستاني درباره غيرمتعارف‌ها است: رفتن به ماه در زماني كه هيچ انساني قدم روي سطحش نگذاشته است؛ آدم‌هايي كه بزرگ‌ترين سفر فضايي تاريخ را رقم مي‌زنند و بعد براي بچه‌هاي‌شان صبحانه آماده مي‌كنند، فكر مي‌كنند شام براي دوستان‌شان چي درست كنند، تكه‌هاي بازي پازل را كنار هم مي‌گذارند؛ اينها جزييات ريز زندگي خانوادگي است كه به نظرم تكان‌دهنده‌اند. اين انسان‌ها سعي مي‌كردند ميان عادي بودن‌شان و غيرعادي‌ترين چيزهاي ممكن زندگي‌شان توازن برقرار كنند. خودشان را آدم‌هايي نمي‌ديدند كه راه مي‌روند و تاريخ‌ساز مي‌شوند.»