جهان خودبسنده و البته مالیخولیایی علی شمس با عنایت به فرضیاتی که دانشمندان در باب بعد چهارم زمان مطرح کرده‌اند، تلاش دارد آینده را به میانجی اتصال به گذشته و مداخله در آن، نجات دهد. امکان سفر کردن در زمان، تلاشی است برای مهار جبّار و جلوگیری از قتل و خشونت.

پایگاه خبری تئاتر: البته که نمایش "وقتی خروس غلط می‌خواند" ماجراجوایانه است. اجرائی چشم‌نواز و دیرفهم که لغزان میان رویا و بیداری در نوسان است. می‌توان آن را مرثیه‌ای دانست در باب جهانی گرفتار خشونت، نمایشی "عقب مانده" به استناد خود متن نمایش، از این جهت که آدم‌ها در آن یکدیگر را می‌کشند. بداعت‌های فرمال و نوآوری‌های اجرائی علی شمس اما در نهایت، به دلیل محافظه‌کاری در طرح مضامین، کم‌اثر می‌شود. اینجا با نمایشی روبرو هستیم که  تاریخ به روایت فاتحان را بیان می‌کند. حتی اگر هنگامه سقوط باشد و انحطاط. ماژور کارتاژی "جبّاری" است نامتعادل که در نهایت و هنگام سقوط، با وجدان معذب در پی جبران مافات‌ بر آمده و شرمسار است.   

علی شمس، با رویکردی پسامدرنیستی، به جعل تاریخ پرداخته تا راوی زندگی مستبدی باشد متناقض‌نما. از شواهد امر این‌گونه برمی‌آید که تاریخ جعل شده مربوط است به جمادی الاول قرن هشتم هجری، آن‌هم در سرزمینی نزدیک به فنقیه، روم و کارتاژ. تاریخ آن‌گونه روایت می‌شود تا شخصیت جذاب و پیچیده‌ای چون "ماژور کارتاژی"، جهان را آن‌چنان که می‌پسندد سامان دهد، به سرزمین‌های تازه لشگرگشایی کند و آن‌ها را چون زنان زیبا فتح کند. "راجر بوشه" در کتاب "نظریه‌های جبّاریت: از افلاتون تا آرنت" جبّار را در یونان باستان، فردی می‌داند که قدرت را به طور غیرقانونی به چنگ آورده، با بی‌قانونی حکومت می‌کند و بی‌اعتنا به هر گونه اصول قانونی پیش از خود، فرمان می‌راند. البته بوده‌اند جبّارانی  از طبقات پایین اجتماع، که بر علیه قدرت و نفوذ اشرافیت زمین‌دار طغیان کردند و در نهایت، قدرت‌یابی‌شان به شکل‌های ابتدایی دموکراسی منجر شد. تاریخی که علی شمس روایت می‌کند، چندان بسط و گسترش نمی‌یابد تا بتوان به میانجی آن، منش یک شخصیت مستبد در مواجهه با زمانه‌اش را به تامل نشست. تاریخی که با تقلیل‌گرایی، مردمان تحت سلطه را بازنمایی نمی‌کند. حضور نمایندگانی از توده مردم، می‌توانست به اجرا وسعت تاریخی بخشد و بجای بازتاب دادن جنون فردی ماژور کارتاژی، عیان کننده مکانیسم‌های اعمال قدرت در یک ساختار هیولاوش حکومت جبارانه باشد. غیاب مردمان در راستای تمهیدی‌ست که قرار است روایت ذهنی و رویاگون نمایش را در مقابل هجوم فزاینده امر تاریخی، محافظت کند. در غیاب بازنمایی حکومت‌شوندگان، جبّار است که رویت‌پذیر شده و کنش‌ جنون‌آمیزش، روایت را پیش می‌برد.  

رویکرد علی شمس در مواجهه با توضیح چرائی خصائص ماژور کارتاژی، کم و بیش یادآور یونگ در رابطه با هیتلر است. ولودیمیر والتر اوداینیک در کتاب "یونگ و سیاست" و در فصل "نمونه آلمان" توضیح می‌دهد که از نظر یونگ، مردمان دهه سی آلمان، در پی شخصیت اقتدارطلبی بودند که بر سریر قدرت بنشیند و عظمت از دست رفته آلمان را بار دیگر احیا کند. یونگ از "شخصیت جنون‌زده" هیتلر مثال می‌آورد که چگونه احساس کهتری و مهتری، روان او را دچار گسست کرد و جدایی اضدادی را باعث شد که در وضعیت عادی، در کنار هم به شکل ارگانیک وجود دارند. "اضداد، ذاتیِ روان هر انسانی است: مردان یک جنبه مادینه و زنان یک رویه نرینه دارند؛ عاقلان یک جنبه ابلهانه دارند و شجاعان از یک جنبه ترسو هستند؛ و همین‌طور در یک شخصیت جنون‌زده، آن دسته اضدادی که بر منش انسان تآثیر خاصی دارند بیش از حدی که در بیشتر مردم مشاهده می‌شود از هم جدا می‌افتند. سپس این "جداییِ" بیشتر، تنش شدیدتری را سبب می‌شود که به‌‎نوبه خود انرژی و کشش‌های درونی فرد را تقویت می‌کند. بی‌شک بخش قابل ملاحظه‌ای از تحرِک آلمانی‌ها در دوران حکومت حزب نازی به همین "جداییِ" فزاینده میان فکر و احساس، میان پالایش آگاهانۀ اندیشه و هیجانات تفکیک نیافته و سرکوب‌شده باز می‌گشت. وانگهی، غفلت فرد از رویِ "دیگر" خود همراه با کم اطلاعی از نیروهای بدویش، هرگونه احساس موجود بی‌کفایتیِ و ترس را دو چندان می‌کند." شخصیت پیچیده، متناقض و اقتدارطلبی چون ماژور کارتاژی را می‌توان با صورتبندی یونگ از روانِ انسان جنون‌زده توضیح داد. او جباری است که میل عجیبی به کشورگشایی و توامان شنیدن دشنام دارد. روابط پر مسئله‌اش با زنان، حتی پوشیدن کفش پاشنه بلند زنانه با آن صلابت و ژست‌های جنون‌آمیز مردانه، نمایشی است از تناقضات شخصیتی. این مسئله آن‌جا به اوج خود می‌رسد که ادعا می‌شود تغییر جنسیت ماژور کارتاژی در زهدان مادر، می‌توانست از قتل عام میلیون‌ها نفر جلوگیری کند. آشفتگی‌ جنسیتی جبّار، در غیاب توده‌های مردمی که می‌توانند احیاگر سیاست مردمی باشند، همچون امکان‌  رهایی معرفی می‌شود اگر که جبّار در زهدان مادر، به دختری تبدیل شده بود. توگویی وجه مردانه جبّار است که عامل این حجم از فجایع بشری است و شاید با زنانه شدن میل‌ورزی ماژور کارتاژی، شاهد جهانی امن می‌بودیم. برای علی شمس، روانشناسی‌ فردی جبّار اولویت اصلی‌ست. راهکار حل و فصل ماجرا هم به حاکم جبّار معطوف است. چه آن زمان که جنسیت مردانه نفی شده و زنی زاده شود و چه آن‌ زمان که خود جبّار در یک کنش اخلاقی، خودکشی کند تا ماشین کشتار متوقف شود. گویی ساختارها و روندهای اعمال خشونت، چندان محلی از اعراب ندارد و فقط با از بین بردن فرد مستبد، می‌توان وضعیت را سامان داد. 

صحنه چنان طراحی شده تا فاصله را با تماشاگران به رخ کشد. اصولاً جهان لغزان میان رویا و واقعیت، به فضایی فاصله‌مند و محصور، نیاز دارد. روایت به دو زمان گذشته و آینده تقسیم شده که در یک زمان حال، روایت می‌شوند. زمان آینده مربوط است به ماژور کارتاژی قرن هشتم هجری که اغلب رویا می‌بیند. فی‌المثل در مواجهه با زنی زیبا که استاد زبان فنیقیایی‌ست، دعوت می‌شود به تسخیر کردن زن به عنوان یک کشور. در این ساحت رویاگون است که جبّار امکان آن را می‌یابد که سرزمین‌های دیگر را همچون زنان فتح کرده و عاشقانه آنان را به تملک خود درآورد. در ساحت دوم، "ماژور کارتاژی" چریک جوانی است عاشق زنی به نام ماتیلدا. رابطه پر فراز و نشیبی که با آمادگی برای مبارزه کردن ادامه می‌یابد. هر دو ماژور کارتاژی یک فرد واحد است در دو ساحت زمانی. از نظر علی شمس، سرنوشت نهایی هر دو نفر، فردی مستبد است که که میان عشق و وظیفه، عشق را قربانی خواهد کرد. 

جهان خودبسنده و البته مالیخولیایی علی شمس با عنایت به فرضیاتی که دانشمندان در باب بعد چهارم زمان مطرح کرده‌اند، تلاش دارد آینده را به میانجی اتصال به گذشته و مداخله در آن، نجات دهد. امکان سفر کردن در زمان، تلاشی است برای مهار جبّار و جلوگیری از قتل و خشونت. البته می‌توان بجای فرضیه‌های علمی در باب زمان، با رویکردی که بنیامین به تاریخ دارد، گذشته را احضار کرد برای بحرانی کردن اکنون و امکان رستگاری آینده. اما استراتژی پسامدرنیستی نمایش، با بازیگوشی و آیرونی، بیش از آنکه در تمنای کاستن از رنج گذشتگان و زنده نگه‌داشتن امیدهای از دست رفته محذوفان و مطرودان باشد، در رهایی و رستگاری ماژور کارتاژی را مد نظر دارد. همان شخصیتی که از منظر کارگردان، چه در قامت چریک و چه در جایگاه یک مستبد، در نهایت به شخصیتی اقتدارگرا تبدیل خواهد شد که میل عجیبی به فرمان راندن و تربیت کردن دارد. به هر حال از یاد نباید برد که هر شخصیت، تاریخی دارد و لابد رنجی. تلاش برای اتصال گذشته و آینده به میانجی فرضیات علمی، چندان توان رویت‌پذیر کردن محذوفان و بیان رنج‌شان را ندارد. برای حد زدن به قدرت فاتحان در فضای تئاتری، بهتر آن است که توده‌ها امکان حضور یافته و قدرت حاکمان را به چالش کشند. درست در زمانی که خروس، غلط می‌خواند!