اثر از نوعی نجابت و تواضعی که در خود نهفته سود می‌برد و نقش موثری را در ارتباط مخاطب با اثر بازی می‌کند. رفت و برگشت مخاطب میان اپیزودها، جانی دوباره به ریتم اثر می‌بخشد و آن را از کسالت و سستی بری می‌کند.

پایگاه خبری تئاتر: نمایش «در انتظار نمایش» با همه لکنت‌هایی که در بیان هویت خود در صحنه از خود بروز می‌دهد اما تا حدی نیز توانسته گلیم خود را از آب بیرون بکشد و تلاش می‌کند تا مخاطب را تا پایان کار با خود همراه سازد. اثر اندازه دهان خود را شناخته و قصد برون‌ریزی بیش از ظرفیتش را ندارد. حفظ کردن اندازه، ریشه در علم و آگاهی کارگردانی دارد که سعی نمی‌کند جلوتر از فرم اثرش پیش رود و نمایشش را تبدیل به مضحکه ای تمام عیار کند. کارگردانی که قد و قواره خود را بشناسد، قصد آزار مخاطب در بلک‌باکس‌های نمور و تاریک را به خود نداده و بدتر از آن به ایشان توهین نمی‌کند. خوشبختانه این مهم در کارگردانی میلاد اسلامی‌زاد و رسول فاتحی نیز رعایت شده و وی در حفظ موازین صحنه( آن هم در سالن بسیار کوچک و فاقد کیفیت صحنه آبی) تا حدودی موفق عمل کرده است. کارگردانان با الگو قرار دادن نمایشنامه «درانتظار‌گودو» ولادیمیر و استراگونی می‌سازد که در صحنه بر روی دو صندلی نشسته و در انتظار شروع یک نمایش به سر می‌برند. همان‌طور که در اثر ساموئل بکت ظاهرا هدف کاراکتر‌ها رسیدن به گودو و دیدار با وی است، در این جا تئاتر و پدیده نمایشی‌ست که به مقصود شخصیت‌ها معرفی می‌شود. اما هدف مؤلف بر خلاف کاراکترها گذار از انتظار نیست بلکه ارائه نمایشی است از زیستن در انتظار. پدیده‌ای که شروعش پیداست اما پایانش نه. 

با این حال اسلامی‌زاد و فاتحی تلاش می‌کنند تا از پشت این انتظار به یک نوع پوچی‌ای برسد که انسان معاصر با آن درگیر است. افرادی که در اپیزودهای مختلف با آن‌ها مواجه می‌شویم نمونه بارز کسانی هستند همواره در انتظار اتفاقی به سر می‌برند که از راه نمی‌رسد یا اگر می‌رسد ان طور که آن ها می خواستند نبوده و نخواهد شد. پنهان کردن مضامینی چون پوچی، ملال، تکرار و سرخوردگی در لایه‌های زیرین نمایش از دیگر نکات مثبت اثر است که اسلامی‌زاد به خوبی از پس آن برآمده و به سرانجامش می‌رساند. نمایش با عنوان خوب خود موقعیت و محدوده خود را مشخص می‌کند. اسلامی‌زاد که خودعهده‌دار طراحی پوستر اثر نیز بوده است، با سادگی و به دور از ادا و اطوارهای رایج فتوشاپی، شالوده کارش را در پوسترش به نصویر بکشد. وی با آگاهی تمام متوجه این مهم بوده که خود دارد مقابل پدیده تئاتری قرار می گیرد که به آن نقد و نظر نیز دارد. گویی کارگردان با کوچک کردن و به نوعی جمع وجور نشان دادن خود تلاش می‌کند تا از هرگونه ناخالصی دوری جسته و اصالت را به تئاتر و اثرش بازگرداند، هرچند کوچک و هرچند ناچیز. این مساله از ارزش بالایی برخوردار است چرا که نشان می‌دهد کارگردان و گروه اجرایی از توانایی‌ها، استعداد و نقاظ ضعف و قدرت خود به خوبی شناخت داشته و از توهمات رایج میان قشر تئاتری به دور هستند. 

اثر با دو صندلی خالی در صحنه آغاز می‌شود. صندلی‌هایی که دقیقا مشابه صندلی‌های مخاطبان است. دو بازیگر همچون ما وارد سالن شده و روبه‌روی ما در صحنه می‌نشینند. در این میان مرز میان صحنه و مخاطب برداشته می‌شود و معلوم نیست که ما پدیده نمایشی هستیم یا بازیگران. اما این عدم شفافیت مرز میان ما و نمایش عمر درازی نمی‌یابد. دو کنش‌گر راوی روایتی می‌شوند که از تعریف کردن قصه نه هدفی دارد و نه منظوری. بلکه تلاش می‌کند تا دو مخاطب پیگیر تئاتر را نشان دهد که پیش از شروع نمایش با چه دقت و وسواسی به کارهای نسبتا عبث و بیهوده مشغول می‌شوند. کارگردانی درست فاتحی در این اپیزود و کنش‌گری خوب بیاینا محمودی و فریدالدین سلیمانی که عمدا به سطح کاریکاتوریزه بودن رسیده است نیز به فهم بیشتر ما از بیان پوچی روابط و موقعیت نمایشی کمک می‌کند. با این حال نوعی عدم انسجام و بلاتکلیفی میان اپیزودها و نقش آن‌ها در بیان این شکل از پوچی و عبث‌بودگی به چشم می خورد. به عنوان مثال اپیزود مردی که زنان را به قتل می‌رساند تا از جسد آن‌ها برای خود کنسرو درست کند تا حد زیادی به اپیزود زنی که در کافه مطالعه می‌کند تا بهانه‌ای باشد برای هم‌کلامی با یک نفر به یکدیگر نمی‌خورد و گویی یکدیگر را دفع می‌کنند. البته که نوع مرگ و مردن مرد کنسروساز و پارتنر جدیدش نیز در ادامه ارائه پوچی است اما از ساختار ضد درامی که در ابتدای اثر با آن مواجه هستیم فاصله گرفته و گویی نمایش اصول خود را زیر سوال برده است. این شکل از ناهماهنگی میان اپیزودها به نوعی خام دستی در کارگردانی دامن می‌زند و این طور جلوه می‌دهد که گروه در حال تمرین و تجربه کردن چند نمایشنامه هستند که باید در یک بازه شصت هفتاد دقیقه‌ای به مخاطبان عرضه کنند. البته که شرایط نامساعد سالن در ایجاد چنین حس و حالی برای مخاطب نیز دامن می‌زند. اما خوشبختانه اثر از نوعی نجابت و تواضعی که در خود نهفته سود می‌برد و نقش موثری را در ارتباط مخاطب با اثر بازی می‌کند. رفت و برگشت مخاطب میان اپیزودها، جانی دوباره به ریتم اثر می‌بخشد و آن را از کسالت و سستی بری می‌کند. 

اما تبحر رسول فاتحی در کارگردانی در اپیزود کافه بیشتر از سایر اپیزودها به چشم می‌آید. زنی تنها در کافه در حال مطالعه رمان «خشم و هیاهو» فاکنر است. مردی به میز زن نزدیک می‌شود و قصد دارد تا سر صحبت را با او باز کند. عنصر تکرار در این اپیزود به اوج خود می‌رسد اما ملال‌انگیز نمی‌شود. روی میز زنگ گارسون وجود دارد و هر بار که شرایط گفت‌وگو با مرد تازه وارد برای زن به حال مطلوب نرسد، او زنگ را زده و با به صدا درآمدن آن شرایط جدیدی از گفت‌وگو حاصل می‌شود. کمال گرایی در زن به حدی افراطی به نمایش درمی‌آید که حتی اگر مرد کوچک‌ترین نقطه تضادی با وی داشته باشد با زدن زنگ آن را عوض می‌کند. این کمال گرایی افراطی که در تضاد با واقعیت است به ما می‌دهد زیستی توأمان با پوچی و بیهودگی و دویدن برای هیچ. نمایشی کمیک‌وار از آب در هاون کوبیدن و لذت بردن از این که عملی در حال انجام است و چه چیز بهتر از آن! ارجاع نمایش به «درانتظارگودو» در پایان به وضوح مشخص می‌شود. آن جا که در پایان کاراکترها به یکدیگر می‌گویند برویم و هر دو این عمل را تایید می کنند اما کسی از جایش تکان نمی‌خورد. به نظر می‌رسد که نمایش «درانتظارنمایش» تجربه‌ی خوبی برای میلاد اسلامی‌زاد و رسول فاتحی بوده و امید این که در آینده با آگاهی و تلاش بیشتر به میزان قدوقواره خود بیفزاید و لذت ما از دیدن آثارش را دوچندان کند.