نمایش سرزمین های شمالی، اجرایی ست که به نظر می رسد تمام تلاشش را می کند تا قابل قبول به نظر برسد، هرچند راه بسیاری تا پختگی در پیش دارد اما این تلاش قابل ستایش ست .

پایگاه خبری تئاتر: سرزمین های شمالی داستان مواجهه با " از دست دادن" و " فقدان"هاست .ضربه و تروماهایی ناگهانی که در چندین جای متن، ضرب‌آهنگی را بوجود می‌آورد که زنجیره وار به یکدیگر پیوند می‌خورد تا ساختار اصلی را بسازد. دختر، کاراکتر اصلی داستان در موقعیت های مشابه از رویارویی با فقدان در تلاطم قرار می‌گیرد. فقدان/نبود پدر؛ فقدان/نبود مادر؛ فقدان/نبود سرزمینی امن و موعود و فقدان/نبود شرایط بهتر تحصیل در موطن خویش؛  ترسیمِ معترضانه ای که چالشی انسانی را رقم می زند. در کنار تمام این فقدان ها داستان با نگاهی دیالکتیکی بر چیزهایی که در عوضِ فقدان‌ها حضور دارند نیز اشاره ای دارد؛ حضور ترس، ناامنی، نگرانی، غربت. فقدان همواره با چیزی گره می‌خورد که می‌خواهد جای خالی آن را پرکند. دختر بدنبال همان می گردد وکنکاشش در طی داستان، براساس درک جایگزینی برای فقدان است نه حتی چگونگی آن؛ برای ثباتِ هستی وجودیِ خود، که آنرا در آستانه ی فروپاشی می بیند. و دست آخر او به عشق و حضوری می‌رسد که اگه چه دیده نمی‌شود اما ماندگارست. پیوندهای درونی که با تجسد وعینی نبودن از بین نمی‌رود.این شکلی از سوگواری ست که بر هستی تاکید دارد نه بر نیستی. و بر جریان، مبتنی ست نه بر سکون و زوال. چنانکه نام سرزمین های شمالی،استعاره از همین وجودِ نادیده است. 

سرزمین‌های شمالی، درتلاش ست بازتابی برای تغییرشکلِ فهمِ فناپذیری پس از مرگ باشد.هرچند به درستی به ورطه‌ی کلیشه ی استعلایی بودن نمی افتد، و بر تاثیرات بجا مانده از حضورِ فیزیکی، خاطرات، واحساس عاطفی آنرا تبیین می کند، اما با این حال، شتابزده و کم رمق ست. شیما عرب اگرچه می خواهد متنِ مونااحمدی را با طرح گونه ای سیالیت و تعلیق، در شکست زمان و وجه رئالیستی اجرایی کند اما کاستی هایی موجود در متن، در پرداختِ شخصیت‌ها و کم عمقی و نارسایی موضوعِ محوری، اجازه ی رسیدن به تکامل و بلوغ را در صحنه نمی دهد؛ انسجامِ زنجیره هایی که برای درکِ مفهوم مورد نظر نویسنده، خارج از کلیشه ای بودن، ضروری به نظر می رسد، تا رنجِ حاصل از فقدان‌ها را به وجهی از حقیقت متصل و برای بیننده ملموس کند. دکور و ایده‌ی طراحی صحنه با پرده‌های سفید، عنصر ِبرجسته ی اجراست که نمادی از رویا و اوهام، حقیقت ومجاز، وَ ذهنی در تقلاست، و مرزی بین زندگی و مردگی‌ می کشد. بااین حال سوگواری دختر برای از دست دادن مادر برای ارتباط نزدیکی که میان آنها به دلیل درک ذات فقدان ضروری‌ست آنقدر تصنعی‌ست که مرزی بین رخداد حقیقی و اوهام رد یابی نمی شود. و به موضوعی فرعی مبدل می شود. ابهام اینکه مادر کی و چه وقت از دست رفته است و یادآوری این خاطرات چه زمانی ست ،در بی مرزی زمانی و مکانی غوطه ورست که شاید از جهتی تعمیم پذیری گسترده ای برای مخاطب داشته باشد اما تاثیرگذاری اش را محدود و کم اثر می کند. 

جابجایی کاراکترهای مرد، تنها با یک بازیگر، القا کننده ی محدودیت و بسته بودن ذهن مادرو دختر در یک اشل مردانه‌ای است که نقش پدری که آنها را رها کرده، وکیل، مدیرهتل، پیشخدمت، ملوانی که دلبسته است،ناجی و همه وهمه تجسمی مشابه دارند و از آن ساختارِ ثابت، فراتر نمی روند. واساسا مردها در زندگی آنان، افرادی تکراری و بازیگرند. شاید استفاده از دو یا سه بازیگر مرد، رفع چنین تصوری و استفاده ی بهینه از شخصیت های فرعی را ممکن می کرد. مونا احمدی در مقام بازیگر، گرچه مسلط ست اما مشابهت نزدیکی با بازی‌اش در نمایش بی تابستان دارد.وجهی تکراری که به نظر می رسد، ضربه های روحی و روانی برای او در صحنه، یک فرمول مشخص دارد که خروجی همه یکسان ست..با این حال، نقطه ی قوت و با اختلاف زیاد از بازیگر نقش مادر بحساب می آید. نمایش سرزمین های شمالی، اجرایی ست که به نظر می رسد تمام تلاشش را می کند تا قابل قبول به نظر برسد، هرچند راه بسیاری تا پختگی در پیش دارد اما این تلاش قابل ستایش ست .



نویسنده: نیلوفر ثانی