پایگاه خبری تئاتر: بکا و هویی، یک زوج آمریکایی اخیراً فرزند خردسال خود را در یک سانحه از دست دادهاند و این موضوع بر تمامی روابط آنان سایه انداخته است. بکا که نمیتواند تصویر شیرین فرزندش را فراموش کند دست به زدودن نشانههای فرزند خود میکند و این رویه افراطی تا جایی پیش میرود که هویی به بکا پیشنهاد میدهد خانهاشان را بفروشند و به جای دیگری نقلمکان کنند. این وضعیت با تلاش عامل مرگ فرزندشان برای گفتگو همراه میشود. تلاشی که با مطرح شدن موضوع جهانهای موازی همراه میشود. بکا نسبت به آینده خوشبین میشود و تصمیم میگیرد وضعیت زندگیش را بهبود ببخشد.
این خلاصه داستان یکی از محبوبترین نمایشنامههای یک دهه اخیر آمریکا، «لانه خرگوش» به قلم دیوید لیندزی ابر است. نمایشنامهای که از زمان ترجمهاش در 1387 تاکنون، چندین بار مورد توجه کارگردانان جوان قرار گرفته و با وجود ساخته شدن نسخه سینمایی آن به کارگردانی جان کامرون میچل و بازی نیکول کیدمن، جذابیت نمایشنامه برای ایرانیان بیشتر هم میشود. در سالی که گذشت نیز دو اجرا از این نمایشنامه، یکی در تالار مولوی و دیگری در تالار سایه روی صحنه رفت. این یادداشت پیرامون نسخه مهدی صباغی است که در تالار مولوی روی صحنه رفته است. نمایشی که طبق گفتهها در کمتر از 20 روز آماده شده است. 20 روزی که عاملی برای سقوط یک نمایشنامه قابلتوجه میشود. نمایشنامهای که شکل مدرنی از تراژدیهای شهری است، جایی که در آن نهاد خانواده از شکل آریستوکرات یونانیش فاصله گرفته است و فارغ از جایگاه اسطورهای، هر انسانی میتواند واجد یک هامارتیا باشد و این هامارتیا او را دچار واپاشی روحی و روانی کند. همانند اتفاقی که برای بکا و هویی در طول نمایشنامه میافتد و در مقابل، خواهر بکا، دختری باردار و در آستانه مادر شدن، از آن مصون میماند. یک دوقطبی فقدان/وجود شکل میگیرد تا نشان دهد وضعیت روانی یک خانواد چگونه میتواند به یک وضعیت اسفناک بدل شود.
اساساً نمایش «لانه خرگوش» با دکوری کامل روی صحنه میرود. با نگاهی به متن نمایشنامه و توضیحات صحنه آقای لیندزی ایر میتوان فهمید دکور نمایش چه خاصیتی دارد. دکوری که نشانههای بر موقعیت اجتماعی بکا/هویی است و در طول نمایش مخاطب میتواند به حذف شدن المانها توجه کند. بکا در طول نمایش در حال نشانهزدایی از فرزند از دست رفته خویش است. متن تمایل دارد این حذف را به تصریر بکشد و این تصویر به بخشی از درک روانی مخاطب نسبت به وضعیت شخصیتها میشود. شخصیتهایی که در حال فروپاشی هستند و از سادهترین امیال خود نیز محروم میمانند. این فروپاشی برای بسیاری میتواند جذاب باشد. با نگاهی به آثار سینمایی و تئاتری اخیر آمریکایی میتوان به یک خط مشی مشخص حول مرگ فرزند دست یافت. در این خط مشی، خانواده با مرگ کودک دچار فروپاشی میشود و این فروپاشی معادل با آشوبی اجتماعی است. این وضعیت به خصوص در چند سریال تلویزیونی اخیر آمریکایی حاد شده است. سریالهایی چون کارآگاهان حقیقی و اشیای تیز با گم شدن و قتل چند کودک،یک جامعه دچار فروپاشی میشود و روابط ویژه آن جامعه به یک گسست اخلاقی-اجتماعی میرسد. این جوامع اساساً از یک شهر کوچک با شخصیتهای مشخص، در موقعیتهای اجتماعی تعریفشده و روابط درهمتنیده تاریخی هستند. در این درامها فقدان یک کودک به نوعی از کار افتادن جامعه تعبیر میشود. فقدانی که به نظر جامعه آمریکایی را به شدت تحریک کرده است و شاید برای جامعه شرقی ایران چندان تعریف شده نباشد؛ هر چند در سالهای گذشته، در حوزه سینما مسأله فقدان کودک مورد توجه قرار گرفته است. اما اساساً این فقدان برابر با فروپاشی جامعه نبوده است. شاید انتخاب «لانه خرگوش» و محبوبیتش در تئاتر ایران همین باشد که فروپاشی مدنظر محدود به یک خانواده کوچک است و این خانواده چندان مجازی از جامعهای بزرگتر نیست.
از آنجا که «لانه خرگوش» بازنمایی فقدان است، پس باید نمایش در خدمت این مفهوم باشد. فقدانی که با حذف المانها نمایش داده میشود. نمایش مهدی صباغی فاقد این ویژگی است. صباغی به عنوان کارگردان بر دو چیز تکیه کرده است. نخست تهیبودگی دکور و دوم سکوت است. در اولی نمایش از فقدان دکور آسیب میبیند؛ چرا که از ابتدای امر این شخصیتها در استعاره «لانه خرگوش» گرفتار نشدهاند. در زبان انگلیسی اصطلاح rabbit hole اشاره به موقعیت پیچیده، گیجکننده و بیمعنا اشاره دارد، چیزی شبیه ماجراجویی آلیس در سرزمین عجایب که برای رسیدن به جهان سوررئال داستان، باید از یک لانه خرگوش عبور کند. این وضعیت گیجکننده با دکور غرق شده در سیاهی به دست نمیآید. دکور تهیشده نمایش محصول ضعف اقتصادی و عجله در تولید است. دکوری که میتوانست به مثابه یکی از شخصیتها روی صحنه خودنمایی کند با نبودنش کمکی به اجرای نمایش نمیکند. اما درباره سکوت میتوان تأمل بیشتری داشت. نمایشنامه «لانه خرگوش» روی کاغذ اثر حرافی است و نمونههای خارجی نمایش چندان درگیر سکوت نیستند. بازیگران رگباری جواب یکدیگر را میدهند و نمایش در بیشتر موقعیتها با ریتم و ضربآهنگ سریعی پیش میرود. نمایش بر پایه دیالوگهای تودرتو پیش میرود و اساساً مهمترین کنش نمایش حرف زدن است. صباغی در پی رسیدن به کنش دیگری است و آن را از قبل در سکوت جستجو میکند. این سکوت با حذف بخش مهمی از دیالوگها همراه میشود تا هم با کاستن زمان نمایش، سکتههایی در اجرا ایجاد کند. مواجهه مخاطب با این شرایط به نوعی مواجهه با ترکهای روحی و روانی دو شخصیت اصلی نمایش است.
این دو شخصیت به نظر آن اکسیری حیاتی زندگانی را از دست دادهاند که مفهوم خانواده بودنشان را تضمین میکند. پس در چنین شرایطی دیگر خانوادهای وجود ندارد. پس چه زمانی این خاتواده پا میگیرد؟ برای جستجوی پاسخ به این پرسش باید به شخصیت ایری رجوع کرد. هر گاه ایزی، خواهر باردار بکا در صحنه حضور دارد، قرار است اکسیر خانواده را بازآفرینی کند. از این منظر نمایش صباغی در مسیر خوبی قرار میگیرد. بازیگر نقش ایزی تلاش میکند پرحرارت روی صحنه نقشآفرینی کند و در برابر شخصیت سرد بکا، برجسته شود؛ اما وضعیت زمانی در هم میشود که لحن بازیگران در اجراگری متناقض میشود. صباغی تلاش میکند لحن بازیگرانش فارسی باشد و از ادبیان ترجمهای فاصله بگیرد. تا جایی که اگر نام بازیگران را فارسی برمیگزید، خللی در نمایش ایجاد نمیشد. او، خود در نقش هویی با لحن محاورهزدهاش موفق به شکستن قالب ترجمهای میشود؛ اما دیگر بازیگران از چنین ابزاری بهرهمند نیستند. آنان به لحن ترجمه وفادار میمانند و این دو دستگی سکوت مدنظر صباغی را برهم میریزد. او به خوانشی بازتابگر ملال از «لانه خرگوش» نمیرسد، در عوض خوانش او خستهکننده میشود. هر چند او نسخه نسبتاً کوتاهی از «لانه خرگوش» اجرا میکند؛ اما نمایش در برهههایی سکوت را با از دست رفتن ریتم همسان مییابد. اگر به شکل ورود و خروجهای نمایش، که بر اساس برهمنهی صحنههاست، میتوان دریافت صباغی تمایلی به تخریب ریتم نمایش خود نداشته؛ بلکه این از بین رفتن ریتم محصول تلاش برای رسیدن به تصویر کردن فقدان است. شاید نمایش «تراس» نمونه خوبی برای نشان دادن فقدان و ملال باشد، جایی که سکوتها به موقع است و نمایش پینگپونگی کریر به کارگردانی مسعود کرامتی، بدون از دست رفتن ریتم پیش میرود.
«لانه خرگوش» نمایشنامهای است برای صحنهای عریض و بزرگ که در آن دکور یک خانه طبقه متوسط گمگشتگی شخصیتها را در میان خیل نشانهها به تصویر میکشد. جایی مثل سالن اصلی تئاتر شهر که کنشها در عمق تصویر و عرض صحنه، به نوعی بیهودگی بدل شود و آنگاه سکوتهای اجرای صباغی خود به یک کنش دردناک بدل شود. بیشک نمایش صباغی قربانی بیبرنامگی تئاتر شهر شده است.