سينماي كمال تبريزي در كجا ايستاده است؟ اين سينما با عبور از خط قرمزهاي (دستوري) و تلاش در جلب‌توجه به نوعي يك «ماشين توخالي» است. اين اصطلاح لئون تروستكي است. اين ماشين تو خالي تلاش مي‌كند ذهن و جسم شما را چند ساعتي اسير كند. بعد مانند سردردي كوتاه از دست آن خلاص مي‌شويد. كليت اين سينما چنين است.

پایگاه خبری تئاتر: اين روزها فيلم «ما همه با هم هستيم» به نويسندگي پدرام پوراميري و محمد داودي، كارگرداني كمال تبريزي و تهيه‌كنندگي رضا ميركريمي با انبوهي از بازيگران ريز و درشت روي پرده سينماها رفته است.

چه باشد آنچه گويندش ابتذال؟

اسلاوي ژيژك مي‌گويد: «امروزه اغلب گفته مي‌شود كه متاثر از رسانه، فرهنگ اعترافات عمومي و ابزارهاي كنترل ديجيتال، فضاي خصوصي در حال نابودي است. بايد اين گزاره را وارونه كرد: دست بر قضا، اين فضاي عمومي است كه در حال نابودي است.» فضاي عمومي در حال نابودي چشم‌گير است. يكي از نشانه‌هاي بارز اين امر، ابتذال در سينما است. مهم‌ترين ابرنشانه در اينجا كه تبديل به «تروما» (روان‌زخم) سينماي ايران شده: ورود پول‌هاي مشكوك در سينما است. سينماي ايران ترومازده است. امروز بحث ابتذال و فرهنگ پول‌پرستي گسترده شده است. كتاب «فلسفه پول» نوشته گئورگ زيمل در اين زمينه راهگشاست. زيمل در فلسفه پول توجهي دقيق و محترمانه به نظريه ارزش ماركس كه مبتني بر كار است، دارد. علاوه بر اين زيمل مي‌نويسد كه بايد به جاي چيستي فلسفه از چيستي فيلسوف سخن به ميان بياوريم. اگر اين گزاره را درباره سينما به كار ببريم، چنين مي‌شود: «به جاي چيستي سينما از چيستي كارگردان سخن به ميان بياوريم.» زيرا به قول زيمل: «فيلسوف (بخوانيد كارگردان) است كه مساله و پاسخ آن را تعيين مي‌كند.» بنابراين، كارگردان مسوول و پاسخگوي اصلي فيلم سينمايي است. اين روزها سينماي ايران در چنين رابطه‌اي خلاصه شده است: سفارش فردي يا نهادي، پول (بيشتر از نوع مشكوك)، كارگردان (بيشتر از نوع آبگوشتي‌ساز) و سينما (از نوع آبگوشتي و فراموش‌آور و خوش‌باشي) . اين چرخه معيوب دامن بيشتر كارگردانان را گرفته است. علاوه بر اين، واژه فرهنگ در معناي «اصالت فرهنگي» كه تا دوراني متاخر بدان داده مي‌شد و در واژگاني چون «فرهنگ متعالي» و «هنرهاي زيبا» به بيان در مي‌آمد، هم معنا با «تمدن» در مفهوم اروپا‌محور و استعماري اين واژه است.‌‌ در گذشته (بيشتر در كتاب‌هاي دانشگاهي) فرهنگ تنها مختص به طبقه «اشراف» و «اليت» بود. متاسفانه «فرهنگ مردم» بسيار دير به رسميت شناخته شد. ابتدا اين فرهنگ را «فرودست» و «مبتذل» مي‌ناميدند اما امروز با وجود هنرمندان مردمي و متفاوت اين فرهنگ رشد كرده است. فرهنگ مبتذل مختص به طبقه تن‌آسا و اليت شده است.

چه باشد آنچه گويندش سزاوار؟

به تعبير فريدريش نيچه در «فراسوي نيك و بد» با سايه‌فكندن دموكراسي بر همه‌چيز، اصل كمياب و سرورانه ارزش‌نهادن بر خويش و خودپسندي، از بين نرفته بلكه همه‌گير شده است.

هنر در گذشته جلوه‌اي محدود به گروه‌هايي خاص داشت، امروزه از هنر به گفته والتر بنيامين، «هاله‌زدايي» يا «تقدس‌زدايي» شده و به «امري عمومي» تبديل شده است. رسانه‌هايي درباره اهميت هنرها از اصطلاح «استقبال بيشتر مردمي» بهره مي‌گيرند بنابراين ارزش هنري مانند ديگر ارزش‌ها به ارزش اقتصادي پيوند سفت و محكمي خورده است. با اين حساب انديشيدن به هرنوع «سزاواري» (Priority) تبديل به امري محال شده است. اما اغلب هنرهاي سزاوار در سينما هم از طريق جشنواره‌هاي اروپامحوري چون «كن»، «برلين» و «ونيز» مشخص مي‌شود. با اين تفاسير، سينماي كمال تبريزي در كجا ايستاده است؟ اين سينما با عبور از خط قرمزهاي (دستوري) و تلاش در جلب‌توجه به نوعي يك «ماشين توخالي» است. اين اصطلاح لئون تروستكي است. اين ماشين تو خالي تلاش مي‌كند ذهن و جسم شما را چند ساعتي اسير كند. بعد مانند سردردي كوتاه از دست آن خلاص مي‌شويد. كليت اين سينما چنين است. آقاي تبريزي اخيرا در يكي از مصاحبه‌هاي خود گفته است: «در كشور ما وقتي بخواهيم كمي ماجرا را تغيير دهيم و در حوزه تكنيكي و اجرايي قوي‌تر عمل كنيم با اعتراض رو به رو مي‌شويم.» جالب است كه مجله «كايه دو سينما» نقد مورد توجهي درباره ارزش ميزانسن چاپ كرده است. در بخشي از اين نقد آمده است: ««همان‌گونه كه «انديشه‌هاي يك نقاش را نبايد از اهداف او جدا دانست» (جمله مشهور ماتيس)، بنابراين انديشه يك فيلمساز نيز از طريق ميزانسن او ظاهر مي‌شود. آنچه در فيلم اهميت دارد، همان تلاش براي دستيابي به نظم، هارموني، تركيب‌بندي، قرارگيري هنرپيشه‌ها و اشيا، حركات در درون كادر، ثبت و ضبط يك حركت يا نگاه و به‌طور خلاصه، همان عملكرد فكري است كه نوعي عاطفه مقدماتي و انديشه‌اي كلي را به اثر الصاق مي‌كند. ميزانسن همان تكنيكي است كه هر مولف ابداع مي‌كند تا خود را ظاهر و خاص‌بودگي اثرش را تثبيت كند.» حالا اين دو جمله را با هم مقايسه كنيم تمام داستان سينماي تبريزي دست ما مي‌آيد. هربرت ماركوزه شش قالب را براي زيبايي‌شناسي تدوين مي‌كند: «1- ميان هنر و مناسبات مادي، ميان هنر و تمامي مناسبات توليد رابطه‌اي مشخص وجود دارد؛ ۲- ميان هنر و طبقه اجتماعي رابطه معيني وجود دارد؛ در نتيجه عامل سياسي و عنصر زيباشناختي محتواي انقلابي و كيفيت هنر با هم تلاقي مي‌كنند؛ 3- نويسنده موظف به بيان و اعلام منافع و نيازهاي طبقه رو به پيش است؛ 4-يك طبقه رو به زوال يا نمايندگان آن قادر به توليد چيزي جز هنر «منحط» نيستند؛ 5- مقصود از واقع‌گرايي (رئاليسم) به هر معنا، آن شكل هنري است كه ناظر بر روابط اجتماعي به بهترين وجه است و از اين رو شكل هنري صحيح است. آيا سينماي كمال تبريزي از «طبقه تن‌آسا»يي نمي‌آيد كه انواع رانت را دارد و امروز از نظر فكري رو به زوال رفته است؟ آيا سينماي تبريزي نيازهاي «طبقه اليت» خاصي را بر طرف نمي‌كند؟ آيا اين طبقه به سراغ ساخت فيلم‌هاي آبگوشتي نرفته است؟ پاسخ نگارنده به تمام اين پرسش‌ها مثبت است.