پایگاه خبری تئاتر: نمایش با تبلیغات و پوستر بسیار بدی که دارد، ناامیدکننده به نظر میرسد. ساعت بسیار بدتری که برای نمایش انتخاب کردهاند نیز به این یأس و بدبینی بیشتر دامن میزند. این قیمتگذاری و زمانبندیای که برای نمایش صورت گرفته، منجر به تقسیمبندی مخاطبان تئاتر شده و افراد کمتری میتوانند به تماشای اثر بنشینند. کارگری که شش صبح به سرکار میرود، نمیتواند در آن ساعت به سالن سپند بیاید و با توجه به تاخیراتی که معمولا پیش میآید، بعد از نیمهشب به خانه بازگردد. تهیهکننده عزیز که این کار را تهیه و تولید کرده و کارگردان بزرگواری که کار را به سرانجام رساندید، همه مساله شما در این نمایش در اپیزود آخر که متعلق به سوزنبان فیلم «طبیعت بیجان» سهراب شهیدثالث است، مطرح میشود. این که افرادی که در هیچ کجای این تاریخ سهمی ندارند و فراموش میشوند و دلیلی ندارد که در آینده کسی از آنها یاد کند را همچون ثالث به تصویر بکشید. با آن میزانسن عجیب که سوزنبان (نادرفلاح) به نقطهای خیره شده و ثالث (میترا حجار) همچون موش آزمایشگاهی به تشریح این دست از افراد گمنام میپردازد. ظاهرا این افراد برای شما از اهمیت بالایی برخوردار هستند پس طبیعتا نمایش نیز باید به این افراد جامعه تعلق داشته باشد، نه محمدچرمشیرها و منتقدان زپرتی مثل بنده! راستش را بخواهید اتفاقا در این برهه از زمان که من و شما رحمانیانها و چرمشیرها تشرف حضور داریم، خیالتان راحت باشد که هیچ از ما در تاریخ باقی نمیماند. تاریخ این زمان به نام آنهایی ثبت میشود که جزء همان نودوشش درصدی هستند که هیچ نوع ارتباطی با تئاتر الکن و قلابی این مرزوبوم ندارند، شش صبح به سرکار میروند و اعتراضات هفتتپه را ساماندهی کرده و از حق و حقوق خود دفاع میکنند. ما نیز میخواهیم از آنان یاد کرده و از حقوقشان دفاع کنیم اما چگونه؟ با بلیت پنجاههزارتومانی؟! با شروع اجرا در زمانی که دیگر هیچ سامانه حملونقل عمومی مانند مترو و اتوبوس فعالیت نمیکند؟! اگر واقعا قصد حمایت دارید، کمی در رفتارتان تجدیدنظر کرده و به این سیستم قیمت گذاریهای جعلی اعتراض کنید، ساختارش را عوض کنید و به هر بهانه و توجیهی با سالنهای به اصطلاح خصوصی وارد همکاری نشوید...
واقعا چه میگویم؟! از کمال تبریزی میخواهم که به شیوه قیمتگذاری نمایشها اعتراض کند. چقدر احمقم من!
بگذریم...
«تاریخ به یک مو بند است» یا «تاریخ پدیده قابل اتکایی نیست چون اتفاقی اتفاق میافتد»...
گزارههایی که مطرح شد شاکلهی اصلی نمایش «مختلف الضلاع» را تشکیل میدهند. نمایشی که کمی بدبینانه به تاریخ و شخصیتهای مهم آن مینگرد. اثر قصد واکاوی شخصیتهای تاریخی را ندارد اما برایش مساله است که چرا و چگونه به ماندگاری در تاریخ رسیدهاند و چه کردهاند که از آنها یاد میشود. یکی با نمایشنامههایش، یکی با نقاشی، آن یکی با بلاهت و دیگری با دیکتاتوری.
فاکتور مهمی که اثر را قابل تحمل میکند به دو قسمت تقسیم میشود. اول نمایشنامه سهند خیرآبادی است. با این که به نظر میرسد که متن کاملا رادیوییست و هیچ وجه نمایشیای ندارد اما به شدت روان و سلیس است و دیالوگها به خوبی به گوش مینشیند. دوم فهم درست فلاح به عنوان کارگردان از همین متن رادیویی است. فلاح فهمیده که با پیچیدگیهای بیخود و اضافه، سادگی متن را از بین میبرد. با این اوصاف این سادگی چه در میزانسنها، تغییرات نوری و لباس رخنه کرده و باعث پذیرش راحت آن از سوی مخاطب شده است. شوخیهای اندازه با شخصیتها و بداههپردازیهای فلاح به عنوان بازیگر نیز به ملاحت اثر کمک کرده و کسالت را از اثر زدوده است. ممکن است اثر در نگاه اول کمی شلخته به نظر برسد اما وجود آینه گریم در صحنه و حتی تعویض لباس مقابل دیدگان تماشاگران به یک فاصلهگذاری درست و دقیق مبتنی با نمایش بدل شده است. این فرم از کار به این گزاره دامن می زند که چیزی که به عنوان بخشی از تاریخ در هر اپیزود مقابل چشمان شماست، مانند یک نمایش بوده و این نمایش نیز خود به مانند تاریخ است. همانطور که شخصیتها با لباس و گریم ساده تغییر میکند، تاریخ نیز میتواند عوض شده و حتی جعل شود. آنجا که سوفوکل به محمد چرمشیر میگوید: «از کجا معلوم که اینها متون من بوده باشد؟!» در هالهای از ابهام سرقتهای ادبی در طول تاریخ اشاره میکند. مانند شکسپیر که همچنان این نظریه درباره او مطرح هست که میگوید خالق اصلی تراژدیهایی چون هملت و مکبث شخص یا اشخاصی دیگری جز او بودهاند و او آن متون را به نام خود ثبت کرده است. اما به واقع این نظریهها چه کارکردی برای ما میتوانند داشته باشند؟ من از هملت لذت میبرم حال چه شکسپیر نوشته باشد و چه مادرمردهای دیگر. اما نام شکسپیر است که میماند. ظاهرا این مسالهای که برای همه مهم است. متاسفانه نام مهمتر است تا عملکرد. اما اگر تاریخ قابل اتکا نباشد، خرد در آن نیز جعلی و فاقد کارکرد است. درست است که این موضوع و نگاه به تاریخ میتواند کمی از تعصبات ما کم کند اما از طرفی به بدبینیهای ما دامن میزند. نمایش با اپیزودهای مختلف مطرح می شود اما با وجود و ابعاد مختلف نه. هر اپیزود شاخص مختص خود را نداشته و به وجوه مختلف تاریخی نگاه نمیکند. این برخورد با شخصیتهای تاریخی کاملا تکوجهی و فاقد بُعد است که به همان موضوع ماندن یا نماندن آدمها بازمیگردد. منشوری در اثر دیده نمیشود که ما در هر اپیزود با یک رنگ آن مواجه شویم (البته که چنین انتظار داشتیم). این تکرنگی درست است که در هر اپیزود تکرار میشود اما با تمهیدات هوشمندانه و خلق موقعیتهای کمیک به نجات اثر میانجامد. باری این اثر شاید به عنوان بازیگر برای دو چهره کار به یک چالش بدل شده باشد اما برای فلاح به عنوان کارگردان هیچ دستاوردی به همراه نخواهد داشت.