پایگاه خبری تئاتر: عباس کیارستمی را بیشتر به فیلمسازی و عکاسی میشناسند، او اما سالها دستی بر آتش شعر هم داشت و جز انتشار مجموعههایی گزیده از تکبیتهای شاعران کلاسیک فارسی، خود نیز به سرودن شعر اشتغال داشت. دفتر شعر «گرگی در کمین» ازجمله آثار مکتوب عباس کیارستمی است که مجموعهای است از شعرهای کوتاه او که برخی به هایکو نیز نزدیک میشود. خود کیارستمی اما بارها از دلبستگیاش بههایکو گفته بود و آن را «شاعرانهترین» سبک شعری خوانده بود. اما آیا عباس کیارستمی همانگونه که در فیلمسازی و عکاسی، هنرمندی یکه و بزرگ بود، در هایکوسرایی و شاعری هم، توانمند و اثرگذار بود؟ برای تحلیل شعرهای عباس کیارستمی و به بهانه فرا رسیدن یکم تیرماه سالروز تولد عوی، با سیروس نوذری، هایکوسرای مشهور شیرازی و پژهشگر هایکو به گفتوگو نشستیم و با او از شعرهای کیارستمی و همچنین جریان هایکوسرایی در ایران سخن گفتیم. مشروح این گفتوگو در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد. هایکو را به ایجاز و فشردگی میشناسیم و در تعریف آن گفتهاند شعر «کمگفته» یا «نیمگفته». شما هم در کتابتان «هایکونویسی» گفتهاید که «شاعر هایکونویس مجبور است از تنها ابزار خود که کلمات است، بگریزد تا به جانِ مشاهده بیواسطه برسد». آیا عباس کیارستمی در هایکوسرایی، به «جانِ مشاهده بیواسطه» میرسد؟ بهندرت. کیارستمی یک ذهن کاملاً سینمایی دارد؛ علاقهاش به عکاسی و تحصیلش در رشته نقاشی، و از سویی گرایش او به مینیمالیسم، نشانگر این موضوع است که کیارستمی شعر را بیشتر در قاب صحنه میدیده است. به این معنا که انگار آن چیزهایی که بهعنوان شعر نوشته است، صحنههایی است که قرار بوده آنها را در فیلمهایش بازسازی کند. بنابراین شعرهایش عینی است، اما این عینیت فاقد آن نگاه عمیقی است که در ذنبودیسم هست (ذنبودیسم سرمنشأ تفکر هایکوی ژاپنی است). چون هنگامیکه در هایکو با طبیعت و جهان بیرون، یا همان ابژهها سروکار پیدا میکنید، آن ابژهها خود تبدیل به مفاهیم عمیق میشوند. چون در عرفان ذن، اشیا و اجزای جهان است که اهمیت بنیادی دارد. از همینرو کسی که با این تفکر درآمیخته است، وقتی با اشیا در هایکو برخورد میکند، متوجه اهمیت بنیادیشان میشود و ما را به یک تفکر عمیق دعوت میکند. اما هایکوی کیارستمی چون با این تفکر آمیخته نیست، اشیا در شیئیّت خود باقی میمانند و نمیتوانند عمق بیشتری پیدا کنند. کیارستمی در موارد اندکی از هایکوهای خود توانسته است به این عمق دست یابد، البته او حق دارد، چون متأثر از تفکر ذنبودیسم نیست و دنیایش بیشتر بر اساس نگاه مینیمالیسم اروپایی است. شبیه سینمای روشنفکری فرانسه و ایتالیا در دهههای میانی قرن بیستم. بله. مینیمالیسم به سمت گریز از پیچیدگی و درک آسانتر از مفاهیم پیچیده عمل میکند. در هنر مینیمالیسم یک المان مدام تکرار میشود، از همینروست که کیارستمی در فیلمهایش، برخی از صحنهها را مدام تکرار میکند؛ مثل تکرار آن تپه زیگزاگی در «خانه دوست کجاست». کیارستمی در یک گفتوگوی مطبوعاتی، شعر احمدرضا احمدی را «شبیه خواب» توصیف و آرزو کرده بود که روزی در سینمایش به این مرحله برسد. به نظرم از همین منظر میتوان به نوع نگاه او به سینما؛ و اصولاً زبان هنر اندیشید؛ یعنی همهچیز شبیه خواب. به نظرم این مقایسه کیارستمی از ذهنیت خود با احمدرضا احمدی مقایسهای صحیح نیست. چون شعر احمدرضا شعری ازهمگسیخته و تقریباً بدون ساختار است، به این معنا که بندهای شعرش مفصل ندارد و آن ساختار نیمایی را هم ندارد. البته به این معنا نیست که چون ساختار نیمایی ندارد، شعر بدی است، منظورم نوعیّت شعرش است. درحالیکه ساختار در سینمای کیارستمی بسیار محکم و منسجم است و فیلمساز هم حرفش را کاملاً آگاهانه بیان میکند. کیارستمی در شعر هم تلاش میکند به همین ساختار برسد، اما موفق نمیشود. مثلاً این شعر دفتر «گرگی در کمین»، تنها یک تصویر و ایماژ است: «خط سرخی بر سپیدی برف/ شکاری زخمی/ لنگلنگان». بله دقیقاً. چون شعرهایش مانند همین شعری که اشاره کردید، معمولاً ایماژهای ساده و فاقد عمق است. درواقع تنها یک عکس و یک فریم است. برای آنکه این مفهوم را بهتر توضیح دهم، مثالی میزنم از نوشته یک منتقد (محمدرضا یاسینی) درباره هایکوی من؛ با این مضمون که «نوذری از روان طبیعت عکس میگیرد». با این تعریف، به نظر من کیارستمی در شعرهایش تنها از کالبد طبیعت عکس میگیرد و جسمیّت آن را میبیند؛ چون با تفکر ذنبودیسم مأنوس نیست. یعنی این تفکر، درونیِ ذهنش نیست. شاید تنها دلیل این ضعف، همین باشد. احتمالاً با هایکو، بعدِ کتاب ترجمه پاشایی و شاملو از هایکو (در سال 1361) آشنا شده بود و بعد آن هم آشنایی زیادی با ذنبودیسم پیدا نکرد. اتفاقاً خود من هم با همین کتاب بود که با هایکو آشنا شدم، اما من چون جذب این تفکر شدم و کارم هم تنها شعر بود؛ به دنبال آن رفتم. کیارستمی چون در ابتدا یک سینماگر بود (که در سینما هم یک هنرمند بزرگ بود)، از جریانی دیگر به هایکو نگاه میکرد. به نظرم بازتاب دیگر شعر کیارستمی آن بود که او ابتدا با انتخاب تکبیتهای دیوان حافظ، و بعد هم سعدی و مولوی؛ در قالب انتشار کتاب، روح مینیمالیزم را برجسته کرد. خودش این انتخابها را مانند یک «تقطیع و دکوپاژ» از یک غزل حافظ عنوان میکند. در گفتوگویی که 10 سال پیش با پرویز جاهد داشته، میگوید: «خیلی مواقع وقتی فیلمی میبینم و به لحظه درخشانش میرسم، از سینما بیرون میروم، و با همان لحظه زندگی میکنم. میگویم مطمئن نیستم تا آخر فیلم بتوانم این لحظه را با خودم نگه دارم. یک پلان از یک فیلم ما را بس». به نظرم همین جمله، میتواند مانیفست کیارستمی را از چرایی انتخاب تنها یک مصرع یا یک بیت از یک غزل حافظ و سعدی توضیح دهد. با توجه به این رویکرد کیارستمی، به نظرتان، میان این انتخاب و خوانش از شعر و سینما، و سرودنهایکوهایش ارتباطی وجود دارد؟ حتماً وجود دارد، و به نظرم روح مشترک آنها نهفته در همان تفکر مینیمالیستی کیارستمی است؛ نه یک دستگاه فکری دیگر خارج از آن. من در کتاب «کوتهسرایی» از این مثالی که کیارستمی از آن میگوید، با عنوان «چکیدهشعر» نام بردهام. به این معنا، که از یک شعر بلند یک شاعر، یک بند یا مصرع در حافظه جمعی میماند. درواقع این همان تمرکزی است که در هایکو وجود دارد؛ و کیارستمی نیز آن را با تمرکز بر اشعار حافظ، سعدی و مولانا پیدا کرده است. البته این کار را پیشتر شاعران سبک هندی ما مثل صائب تبریزی نیز دریافت کرده بودند. مثلاً در دیوان صائب که به خط شکسته خودش موجود است، بخشی آورده است با عنوان «مرآتالجمال» و در آن تکبیتهایی با مضمون «آینه» را انتخاب کرده است؛ یعنی بیت را بهعنوان یک واحد شعری مستقل به کار برده است. البته منظورم این نیست که کیارستمی از این شیوه متأثر بوده است؛ کیارستمی هنرمندی با معیارهای اروپایی است. کیارستمی در مصاحبهای هایکو را «شاعرانهترین شعر جهان» میخواند، چون به تعبیر او «[هایکو] خودش را از همه قیدها رها کرده و تشنه نگهات میدارد. به جای آنکه شعر را به عالم تو بیاورد؛ تو را به عالم شعر دعوت میکند». با توجه به این گزاره، به نظر میرسد کیارستمی در دریافتش از هایکو (نسبت به آنچه شما از تأثیر تفکر ذنبودیسم در هایکو گفتید)، تفاوتهایی وجود دارد و احتمالاً همین دریافت است که شعرش را در حد ایماژ نگه میدارد. بله در همین جمله عدم دقت هست، «خودش را از همه قیدها رها کرده»؛ یعنی چه؟ آیا منظورش آن است که هایکو شعر بی در و دروازه است؟ یا متکی به ساختار نیست؟ به نظرم منظورش آن است که متکی به ساختار نیست. خُب هایکو ساختار دارد. در شکل کلاسیکش ساختاری کاملاً مشخص دارد، و حتی در شکل مدرنش نیز این ساختار را به نوعی دارد. بنابراین اینگونه نیست کههایکو بیساختار باشد. به نظر من اصولاً شعر بیساختار وجود ندارد. حتی شعر بیژن جلالی که بیساختار به نظر میرسد، از قضا ساختار دارد و وقتی مجموعه شعرهایش را میخوانید؛ متوجه میشوید که این شعر ساختاری دارد که از ساختار دیگری پیروی نمیکند، اما نوعیّت خود را به وجود آورده است. اهمیت جلالی در آن است که نوع عرفانش، یک عرفان فردی و خودکشفکرده است. عرفانی که بر اساس نوع زیستش و بر اساس نوعی برخورد با هستی، زندگی، مرگ و عشق است؛ و در شعر کیارستمی چنین چیزی نیست. حتی شعر احمدرضا احمدی هم در عین بیساختاری، تعیینکننده نوعی ساختار است؛ چون هویت پیدا میکند. بنابراین من با این گزاره که «هایکو خودش را از همه قیدها رها میکند»، موافق نیستم. کیارستمی در شعر هم سینما را میبیند، اما نه خاطر درونمایه مشترک سینما و همه هنرها؛ که هر هنری ابزاری متفاوت دارد. اما کیارستمی با ابزار سینما و با نگاه سینمایی شعر میگوید؛ یعنی عینیت شعرش، عینیت سینمایی دارد.