يكي از زيباترين لحظات فيلم، زماني است كه اِرل بي‌توجه به تهديد قاچاقچي‌ها از برنامه معمول امتناع مي‌كند و نزد خانه و همسر بيمارش مي‌رود؛ گويي پيرمرد بي‌هيچ نگراني از خطر مرگ بار ديگر اين حضور در لحظه را مهم‌تر از هر چيز ديگر مي‌داند. در پايان، ايستوود(برخلاف فيلم‌هاي معمول خود) جدال و درگيري نهايي‌ را خارج از قاب نگاه مي‌دارد و صرفا آنچه مي‌بينيم، پيرمرد درهم‌ شكسته و مجروحي است كه پرتويي از آفتاب حضورش را در تيرگي ماشين پليس قاب مي‌گيرد.

پایگاه خبری تئاتر: «اكنون زمان آن نيست كه بينديشي چه نداري، فكر كن با آنچه هست چه مي‌تواني بكني.»

-پيرمرد و دريا، ارنست همينگوي

«قاچاقچي» تازه‌ترين فيلم كلينت ايستوود با تصويري از طراوت گل‌ها و پيكر پير و تكيده‌ خود ايستوود(در نقش اِرل استون) آغاز مي‌شود؛ از سال ٢٠٠٥ كه كسب‌وكار پرورش گل‌هاي ارل استون- كه نامش به ‌طور لفظي توامان بازتابي از شكوه، صلابت و سرسختي است- در اوج رونق به سر مي‌برد، زمانه‌اي كه براي پيرمرد(به نوعي كنايي) جايزه‌اي به پاس يك عمر فعاليتش در اين عرصه- يا اختتاميه‌اي بر آن- همراه مي‌آورد. اما در همان حال كه ارل استون از موفقيت در حرفه‌اش و حضور در ضيافت بزرگداشت بهره‌مند است، غياب او در خانه و مراسم عروسي دخترش، آزردگي و فاصله‌ خانوادگي‌اش را باعث مي‌شود؛ آزردگي و فاصله‌اي كه با يك انتقال زماني به سال ٢٠١٧ همچنان امتداد مي‌يابد؛ زماني كه ديگر خبري از رونق كسب‌وكار ارل در ميان نيست و اكنون تجدد زمانه و استيلاي اينترنت، ارل كهنه‌كار را به ورشكستگي كشانده است. ارل آواره و ورشكسته- آن‌ طور كه از زبان خودش مي‌شنويم هرگز در زندگي‌اش برنامه دوم و جايگزين نداشته- به سوي خانه و خانواده‌اش بازمي‌گردد و مساله گذر و تحول زمان اين بار به واسطه‌ ازدواج نوه‌ ارل به تصوير درمي‌آيد. زمان در پيرامون ارل مانند او به سرعت در حركت و جابه‌جايي بي‌وقفه است و ثابت نمي‌ماند و پيرمرد كه همچون شمايل قهرمانان بي‌خانمان و آواره‌ فيلم‌هاي وسترن راهي به خانه نمي‌يابد، تصميم مي‌گيرد با پذيرش پيشنهادي مشكوك از جانب مكزيكي‌ها مسير جاده را پيش بگيرد.

شخصيت ارل، مردي است از نسل و زمانه‌اي ديگر و از تبار مردان ايستوودي، پيرمردي كه همچنان مي‌كوشد فارغ از قراردادهاي جهان پيرامون، مصرانه يا گاهي با لجاجت و سركشي- چنانكه عنوان تحت‌اللفظي فيلم، «قاطر»، نيز بر آن دلالت دارد- مسير خود را در زندگي پي گرفته و به پيش براند. راندن مداوم و خستگي‌ناپذير ارل با ماشين قديمي و مستهلكش در جاده‌ها ژستي بنيادين از چنين رويكرد و جهان‌بيني‌ است؛ ماشين كهنه ارل عملا تنها همدم و همراه اوست- آن طور كه پيش‌تر تاختن بر اسب براي كابووي‌هاي ايستوودي چنين بود و بعدتر در فيلم‌هايي همچون «پل‌هاي مديسون كانتي» يا «گرن تورينو» ماشين بدل به مصداق آن شد. ارل عملا بر مبناي نوعي احترام به حريم خصوصي ديگران ابتدا حتي نسبت به محموله‌هايي كه قاچاقچي‌ها او را مامور حمل آن مي‌كنند، بي‌تفاوت است. او سرزنده و شادمانه رهسپار جاده‌ها مي‌شود، آواز مي‌خواند، در ضيافت دوستان به شادماني مي‌پردازد و در مواجهه با افراد متفاوت زبان به شوخ‌طبعي مي‌گشايد يا هر از گاهي بارقه‌هايي از شور و اشتياق جواني را بروز مي‌دهد و پاس مي‌دارد.

اِرل زندگي را با منشي آري‌گويانه همواره در لحظه مي‌زيد تا آنجا كه حتي پس از آگاهي از محتواي محموله‌هايي كه با ماشين به اين ‌سو و آن ‌سو مي‌برد همچنان حركت را بر ايستايي و كمك به ديگران به واسطه‌ درآمد از اين راه را بر ترس ترجيح مي‌دهد. او با پول به دست ‌آمده از ماجراجويي‌ خطرناك و غيرقانوني‌اش، موجبات شادماني نوه‌اش را در مراسم ازدواج فراهم مي‌آورد يا كافه‌ قديمي دوستش را از تعطيلي نجات مي‌دهد. اين شيوه‌ جهان‌بيني ايستوودي و تعامل سازنده(و نه اما الزاما سازش‌كارانه) در مواجهه با غريبه‌ها نيز شكل مي‌گيرد؛ براي نمونه در برخورد وي با قاچاقچي‌هاي جواني كه ماموريت نظارت بر او را دارند، ابتدا آوازخواني ارل پير آنها را به‌ طور غيرمستقيم به آواز خواندن فرا مي‌خواند و بعدتر در ميانه راه با وقفه انداختن در روند برنامه‌ قاچاق، دو مرد جوان را به رستوراني بين‌راهي دعوت مي‌كند.

همين مساله‌ حركت مداوم يا به تعبيري ريشخند سيزيف‌وار تقدير، گويي پويايي را بار ديگر به جهان ارل بازمي‌گرداند. او(تا حدي ناخواسته) اتومبيل جديدي را جايگزين ماشين قديمي و از رده خارجش مي‌كند، رفته ‌رفته ارسال پيامك را- به منظور انجام عمليات- مي‌آموزد يا حتي در ميانه‌هاي سفر مواجهات و تقابل‌هايي را با دنياي دگرگونه‌ فعلي اطرافش تجربه مي‌كند: ابتدا گفت‌وگويي با چند دختر موتورسوار سپس يك زوج جوان سياهپوست؛ و در هر دو برخورد، طنز ايستوود در نمايش اختلاف‌هاي نسلي و زمانه‌ ديروز و امروز با ظرافت تجلي مي‌يابد؛ اينكه ارل/ايستوود توامان وضعيت كنوني را مي‌پذيرد و به رسميت مي‌شناسد اما بر مبناي منشي فردگرايانه در آن ادغام نمي‌شود. ويژگي بارزي كه هر چه بيشتر در صحنه‌ حضور ايستوود در جمع تبهكاران مكزيكي و ضيافت‌شان جلوه دارد.

سويه‌ ديگر تقابل نسل‌ها به واسطه‌ حضور پليس جوان، بيتس(بردلي كوپر) و تلاش او براي رديابي قاچاقچي ناشناس در فيلم تصوير مي‌شود. ماجراي تعقيب ‌و گريز مامور قانون و تبهكار در صحنه‌ مواجهه‌ نادانسته‌ بيتس جوان و ارل پير در يك غذاخوري، وجوهي از گفت‌وگويي صميمانه و انساني به خود مي‌گيرد؛ گفت‌وگوي پدر و پسري شمايلي و تلاش ارل تا به پليس جوان نيز همچون قاچاقچي جوان، اندكي از فلسفه‌ زندگي بياموزد. ظرافت چنين صحنه‌اي در فيلم در آنجاست كه با آنكه در مقام شغلي و حرفه‌اي بيتس حافظ قانون است در سطح كلان زندگي اين ارل پير است كه «قانون» زندگي را به مرد جوان نشان مي‌دهد. يكي از زيباترين لحظات فيلم، زماني است كه اِرل بي‌توجه به تهديد قاچاقچي‌ها از برنامه معمول امتناع مي‌كند و نزد خانه و همسر بيمارش مي‌رود؛ گويي پيرمرد بي‌هيچ نگراني از خطر مرگ بار ديگر اين حضور در لحظه را مهم‌تر از هر چيز ديگر مي‌داند. در پايان، ايستوود(برخلاف فيلم‌هاي معمول خود) جدال و درگيري نهايي‌ را خارج از قاب نگاه مي‌دارد و صرفا آنچه مي‌بينيم، پيرمرد درهم‌ شكسته و مجروحي است كه پرتويي از آفتاب حضورش را در تيرگي ماشين پليس قاب مي‌گيرد. پذيرش مسووليت جرم براي ارل در دادگاه گويي همانا پذيرش خطا در زندگي شخصي‌اش در محكمه‌ وجدان نيز هست و فرجام واپسين، تصويري استعاري از اوست كه همچنان مصرانه به پرورش گل‌هايي در پس ديوار زندان همت مي‌گمارد.