نمايش جنايت و مكافات (جنايات و مكافات) مساله فقر و فلاكت اقتصادي و نابرابري اجتماعي و سياسي است؛ امري كه مبناي مادي و عيني رنج‌هايي است كه شخصيت‌ها از آن رنج مي‌برند و آنها را به جنگ و جدال و جنايت و گناه آلوده مي‌سازد و وادار مي‌كند كه رذالت‌هاي دروني خود را آشكار كنند.

پایگاه خبری تئاتر: نوشتن درباره شاهكار سترگ فئودور داستايوفسكي، مثل حاشيه زدن بر هر اثر هنري عظيم ديگري، نه‌فقط دشوار و سخت، بلكه به باور نگارنده محال است، چرا كه نويسنده نابغه روس، مثل هر هنرمند بزرگ ديگري، خود در آنچه عرضه داشته، همه آنچه امكان بيان داشته را عرضه كرده و تمام تلاش‎هاي ديگر براي ارايه تحليل يا روشن كردن وجوهي از آن يا برجسته ساختن برخي ابعاد آن پيشاپيش محكوم به تقليل‎ دادن و در نتيجه شكست است در برابر عظمت واكاوي دهشتناك داستايوفسكي از روح و روان هزارتوي آدمي. فقط مي‎توان مبهوت ماند و كلاه از سر برداشت، آنچنان كه راديون راسكلنيكوف، در برابر رنج‎هاي سونيا، زباني براي واگويه احساساتش نمي‎يافت و مقابل او زانو مي‌زد. همين مساله دشواري ارايه هر گونه برداشت يا اقتباسي از اين اثر هنري را به خوبي نشان مي‎دهد.

دقيقا به همين دليل است كه در گفت‌وگوي مشهور و طولاني با فرانسوا تروفو، وقتي كارگردان فرانسوي به او مي‌گويد «خيلي از تحسين‎كننده‎هاي شما دوست دارند كه ببينند مثلا با يك اثر كلاسيك بزرگ مثل جنايت و مكافات داستايوسكي چه مي‌كند»، مي‎گويد: «من هرگز اين كار را نخواهم كرد...اگر هم اين كار بكنم احتمالا فيلم خوبي از كار در نخواهد آمد، چون كه كتاب داستايوسكي پر از كلماتي است كه هر كدام وظيفه و مصرفي دارند» و وقتي تروفو توضيح مي‎دهد كه «[جنايت و مكافات در مقام شاهكار] اثري است كه قبلا قالب كامل و قطعي خود را پيدا كرده است»، هيچكاك تاييد مي‎كند: «كاملا صحيح است و براي اينكه چنين اثري واقعا به سينما برگردانده و زبان دوربين جانشين كلام مكتوب شود، يك فيلم شش تا ده ساعته لازم است، غير از اين فايده ندارد». البته آنچه آمد، بدان معنا نيست كه نمي‎توان، يا نبايد برداشتي نمايشي يا سينمايي از رمان داستايوفسكي ارايه كرد؛ كمااينكه تاكنون ده‎ها و بلكه صدها اقتباس از جنايت و مكافات او صورت گرفته.

غرض از تفصيل فوق تاكيد بر دشواري كاري است كه رضا ثروتي و گروهش اين شب‌ها با به روي صحنه درآوردن رمان «جنايت و مكافات» متحمل شده‎اند؛ ضمن آنكه بايد به برداشت‌ تا سر حد امكان عالي، وفادار به متن و مهم‌تر از همه «نمايشي» از اين اثر ادبي به ايشان تبريك گفت. ساختار هوشمندانه صحنه، انتخاب بازيگر دقيق، بازي‎هاي خوب، به ويژه درخشش بابك حميديان در نقش راسكلنيكوف، بهناز جعفري در نقش كاترينا ايواننا و پيام دهكردي در نقش مارمالادوف (پدر سونيا)، ضرباهنگ روان، گفتارهاي گويا و تاثيرگذار، نورپردازي هوشمندانه، طراحي دكور و لباس‌ها و صحنه متناسب و انتخاب موسيقي تاثيرگذار، به نظر نگارنده، از نقاط مثبت اين تئاتر محسوب مي‎شوند.

صحنه از ساختاري سه طبقه‌اي در عمق تشكيل شده، طبقه اول كه تا جلوي صحنه بسط مي‌يابد، فضاي بيروني و عمومي است، كوچه و خيابان و كافه، طبقه دوم فضاهاي دروني به فضاهاي دروني اختصاص دارد، خانه پيرزن، خانه خانواده مارمالادوف، محل كار سونيا، محل اقامت گايلف و ... و طبقه سوم بر فراز، هم اتاق زيرشيرواني راسكلنيكوف است و هم نمايانگر محتويات ذهن و مغز آشفته او. اين سه طبقه را تنه يك درخت در وسط و دو رديف پلكاني در دو سو، به يكديگر پيوند مي‌زنند، درختي كه ريشه‎هايش از سقف طبقه هم‌كف، وسط فضاي عمومي جامعه آويزان است و احتمالا از آن ارتزاق مي‎كند، بدنه‌اش در فضايي بينابيني، از وسط مكان‎هايي نيمه عمومي-نيمه خصوصي مثل خانه پر رفت و آمد مارمالادوف، مسافرخانه و روسپي‎خانه عبور كرده و شاخه‎ها و برگ‎هايش به عنوان ثمره، آن بالا، در اتاق زيرشيرواني واقع در طبقه سوم، خودنمايي مي‌كند، آلونكي نمور و تاريك و كثيف كه راسكلنيكوف در آنجا افكار مشعشع و درخشانش(!) را با يك ماشين تايپ به رشته تحرير درمي‎‌آورد. درخت در واقع مي‎تواند خود راسكلنيكوف باشد؛ شخصيتي كه در ميان اين سه دسته فضا شكل مي‎گيرد، آنها را در طول نمايش به يكديگر پيوند مي‎زند و در نهايت قصه نيز، با تصميم دانشجوي قاتل به اعتراف براي رستگاري، تبر بر تنه‌اش فرود مي‎آيد، تبري كه در آغاز داستان، آلت قتاله است.

برداشت رضا ثروتي و گروهش از رمان داستايوفسكي، تا سر حد امكان، وفادار به متن رمان است، با تغييراتي جزيي و شايد معنادار مثل تغيير نام اثر از «جنايت و مكافات» به «جنايات و مكافات» و حذف و اضافه‎هاي جدي‎تر مثل حذف شخصيت مهم رازوميخين، دوست وفادار راسكلنيكوف و شخصيت لوژين وكيل و به جاي آن برجسته ساختن نقش مارمالادوف (با بازي پيام دهكردي). نقطه اتكاي معنايي اثر نيز با عمده‎ترين برداشت‎هايي كه از جنايت و مكافات صورت گرفته، يكي است: راسكلنيكوف، دانشجوي سابق آزرده از فقر و فلاكت جهان، مي‎كوشد به شيوه‎اي متفاوت از قهرمانان بزرگ تاريخ، يعني كوروش (افزوده اقتباس) و ناپلئون، نقش تاريخي خود را بازي كند، با كشتن آليونا ايوانونا پيرزن رباخوار در مقام «شپشي ناچيز». اما عذاب وجدان ناشي از اين قتل، به خصوص قتل ناخواسته ليزاوتا خواهر معصوم و لال پيرزن او را رها نمي‎كند. آشنايي او با سونيا، دختري فقير و بيچاره كه براي امرار معاش خود و خانواده‎اش ناگزير از تن‌فروشي است، سرآغاز رستگاري است. پرداختن به جنگ و جدال دروني راسكلنيكوف با خودش سرراست‎ترين مايه محتوايي رمان داستايوفسكي است كه نمايش رضا ثروتي نيز آن را برجسته كرده است.

اما يك مايه محتوايي ديگر رمان- نمايش جنايت و مكافات (جنايات و مكافات) مساله فقر و فلاكت اقتصادي و نابرابري اجتماعي و سياسي است؛ امري كه مبناي مادي و عيني رنج‌هايي است كه شخصيت‌ها از آن رنج مي‌برند و آنها را به جنگ و جدال و جنايت و گناه آلوده مي‌سازد و وادار مي‌كند كه رذالت‌هاي دروني خود را آشكار كنند. درد و رنجي كه از قضا اين روزها گريبانگير بسياري از مردمان است و حل و رفع آن به سادگي، با رستگاري دروني يك فرد و دو فرد، حل نمي‌شود؛ كما اينكه با اعتراف راسكلنيكوف و اعزام او به سيبري، نه مشكل فقر و گرسنگي خانواده سونيا رفع مي‎شود و نه شرايط ناگوار اقتصادي كه پيرزني مفلوك را به رباخواري سوق داده. اينجاست كه سويه واپس‌گراي داستايوفسكي در برابر تحول‎خواهان متجدد آشكار مي‎شود، «جن‎زدگان»ي كه انقلاب اكتبر را براي رستگاري جمعي رقم زدند.