توحید معصومی با تکیه بر قدرت کمیک بازیگرانش، نمایش خوش‌ریتمی از متن نویسنده مجاری پدید می‌آورد؛ اما در این میان برخی مناسبات سیاسی و اجتماعی زمانه ایشتوان اِرکنی از میان می‌رود.

پایگاه خبری تئاتر: یک خانواده روستایی که خانه‌اشان میزبان مسافران گریخته از هیاهوی جنگ و شهر است، ناگهان میزبان سرگردی روان‌پریش می‌شوند. سرگردی که مبارزاتش با پارتیزان‌ها موجب شده است روانش از حالت معمول خارج شود، میهمان خانواده روستایی می‌شود و زندگی آرام و بی‌کنش آنان را به آشوبی جنگ‌آلود بدل می‌کند تا جایی که پدر خانواده، آتش‌نشان محبوب دهکده، سرگرد را می‌کشد تا همه از شرش خلاص شوند.

ایشتوان اِرکنی، نویسنده طناز مجارستانی که جوانیش به  اسارت در بند نیروهای شوروی در جنگ جهانگیر دوم گذشت، در 1969 می‌نگارد. یعنی زمانی که جنگ در اروپا فروکش کرده است و در عوض، جهان اروپا به دو بخش معاهده ورشو و معاهده آتلانتیک شمالی تقسیم شده بود. جنگ سردی که جناح‌بندی جهانی را به کمونیست‌ها و لیبرالیست‌ها تقسیم کرده بود. محصول این دوران نویسندگان طنازی چون واسلاو هاول، اسلاومیرمروژک و البته ایشتوان اِرکنی می‌شود. وضعیت سخت هنرمندان در فضای کمونیستی شرق اروپا مجالی برای نوشتن آثار صریح و رک در نقد وضعیت اجتماعی ایجاد نمی‌کند. برای مثال در چکسلواکی پس از بهار پراگ و سقوط الکساندر دوبچک، گوستاو هوشاک اقدام به اجرای برنامه‌ای با عنوان عادی‌سازی یا Normalization کرد که تبعات آن سرکوب هنرمندان مخالف وضعیت موجود بود.

سطح وسیع سانسور در شرق اروپا نتیجه‌اش اوج‌گیری جنسی از کمدی است که مملو از موقعیت ابزورد با ویژگی‌های خلاف تصور است. موقعیت احمقانه‌ای که نه از سیاستمداران و دیوان‌سالاران که از مردم عادی سر می‌زد. مردمی که دانش اندکی داشتند و در برابر موقعیت‌های معمولی، رفتارهای اغراق‌آمیز نشان می‌دادند. «ماجرای مترانپاژ»  الکساندر وامپیلوف نمونه جذاب و هیجان‌انگیزی از این وضعیت است. ایشتوان اِرکنی نیز در چنین وضعیتی نمایشنامه «خانواده تُت»‌را می‌نگارد. یک خانواده کاملاً ساده و بی‌آلایش، از سر ناآگاهی از جهان اطراف خود، با کنشی اغراق شده روبه‌رو می‌شوند که نتیجه آن یک فاجعه است. جهان آرام جنگل‌های کاج بدل به جهنم سبزی می‌شود که در آن سرگردی کشته می‌شود. حال تصور کنید پشت دیوار آهنین کشته شدن یک نظامی در یک روستای دورافتاده چه تبعاتی وحشتناکی خواهد داشت و ارکنی از به تصویر کشیدن آن صرفه‌نظر می‌کند. مجارها خود می‌دانند چه می‌شود.

«خانواده تت» متن محبوبی در میان کارگردانان ایرانی است. وجه کمیک نمایشنامه به نحوی است که می‌شود با تکیه بر بازیگران، مخاطب را روی صندلی‌ها نگاه داشت و لبخند بر لبشان آورد. هر چند نمایش آرام آرام به سمت یک کمدی سیاه می‌رود؛ اما ارکنی تلاش می‌کند حتی در پایان نمایش نیز مرگ عجیب و غریب سرگرد را خنده‌دار جلوه کند و این خنده در واقعیت بیش از دو ساعت زمان می‌گیرد. ندیده‌ام کارگردانی متن ارکنی را کامل کار کرده باشد. حتی نسخه مشهور مائده طهماسبی نیز به دلایلی درگیر حذف و اضافه‌هایی بود تا بتواند اجرا شود. توحید معصومی نیز در مواجهه با متن جذاب طناز مجاری درگیر چنین وضعیت می‌شود. او نمی‌تواند متن را کامل اجرا کند. او مجبور است متن را هرس کند تا چیزی از دلش بیرون کشد که هم محتوای نمایش را انتقال دهد و هم مناسبات اجرا در یک سالن خاص را رعایت کند. او نمی‌تواند دو ساعت نمایش را در سالنی عملی کند که باید میزبان نمایشی دیگر هم باشد. پس مناسبات مسلط بر متن می‌شود و اجرا را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

در گام اول این تسلط موجب بازنویسی می‌شود. بازنویسی که عنوان «مگس» را بر تارک خود می‌بیند. ایوب آقاخانی در مواجهه با این وضعیت مجبور می‌شود نمایش را به شوخی‌هایش تقلیل دهد و بخش مهمی از متن را هرس کند. شخصیت‌هایی که ما در اجرا نمی‌بینیم و نامشان به زبان می‌آید، در متن ملموس و محسوس هستند. آنان می‌آیند و می‌روند و تصویری از وضعیت این دهکده سبز مملو از عطر کاج پدید می‌آورد. زمانی که آنان درباره همسایگان خود در اجرا سخن می‌گویند، در واقع آن همسایگان وجود فیزیکی در متن دارند. ما می‌توانیم آنان را ببینیم و درک کنیم. حذف آنان موجب نوعی ساندویچی شدن اطلاعات می‌شود. زمانی که پدر خانواده بابت کلاهش وارد چالش می‌شود و معتقد است نباید کلاهش را به شکل دیگری روی سرش قرار دهد یا در فرایند کارتن‌سازی مشارکت کند، محصول همان مراوداتی است که خانواده با همسایگانشان دارد. آنان در دیالوگ مناسبات اجتماعی ویژه‌ای می‌آفرینند که ممکن است برای مخاطب ایرانی آشنا نباشد.

معصومی اکنون با یک زمینه سخت روبه‌رو شده است. او فرصت‌هایی را از دست می‌دهد که می‌توانست کارش را تسهیل کند. او باید با چهار بازیگر جهان اثرش را بیافریند. حتی قدرت طراحان را نیز کم می‌کند. نمایش در چند پرده و در چند مکان متفاوت رخ می‌دهد؛ ولی اکنون همه چیز در یک دکور خلاصه می‌شود. دکوری که باید تمام آن مناسبات را محسوس کند. پرده‌ها و نرده‌ها و توفال‌ها در کنار هم صورتی از یک کلبه را ترسیم می‌کند که در آن سرگرد هر آن سرش را می‌چرخاند تصویری خیالین ما از آن روستا را می‌بیند. دشت‌ها و جنگل‌ها از میان پرده‌ها عیان می‌شود و ما آنها را نمی‌بینیم. ما با سرگرد خیالش می‌کنیم و این محصول متن «مگس» است. البته جایی ایوب آقاخانی دست به قلم می‌برد و صدای پسر خانواده تُت را وارد ماجرا می‌کند. پسری که باز او را نمی‌بینیم. او شروع به توصیف می‌کند. توصیفی خارج از چارچوب نمایشنامه و این در حالی است که متوجه می‌شویم تمام آن توصیفات در دل گفتار و دیالوگ‌های چهار شخصیت به جا مانده وجود دارد.

اما در سوی دیگر بازیگری می‌ماند و کارگردانی. بدون‌شک سامان دارابی ستاره روی صحنه است. او در نقش پدری مملو از عادت‌ها و رفتارهای جزمی و البته پروتاگونیستی که در نهایت دست به عمل می‌زند، در مرکز نمایش قرار می‌گیرد و همه را به حول خود جمع می‌کند. هر چند به نظر می‌رسد باید این وضعیت در انقیاد سرگرد باشد؛ اما این پدر است که کنش‌مندانه بر صحنه  متجلی می‌شود. دارابی با بهره‌گیری از بدن و کلام خود، تکیه بر میمیک و برون‌ریزی شخصیت پدر، مخاطب را به وجد می‌آورد. کافی است به واکنش‌های او روی صحنه دقت کنیم. او هیچگاه بیکار نیست. سکوتش هم مملو از بازی است و این به نظر به کارگردانی بازمی‌گردد. معصومی تلاش می‌کند ریتم نمایش را حفظ کند. کمدی نمایش باید به نحوی باشد که ملال ساختن کارتن‌ها، دست و پای مخاطب را نبدد. او را روی صندلی و هوای گرم معذب نکند. ریتم نمایش نیز از یک فرمول تبعیت می‌کند. شخصیت‌های زن کنشی کلامی دارند که در پی آن واکنش پدر را برمی‌انگیزد. واکنش پدر نقطه اوج کمدی است. با عبور از آن زن‌ها باید موقعیتی را برای پدر آماده کنند تا او دوباره نقطه اوج را بازگرداند.

سرگرد نمی‌تواند این وضعیت را بیافریند. شمایل شبه استرنج‌لاوی ایوب آقاخانی، نمی‌تواند طناز شود. نمی‌تواند خنده بیافریند و شاید او تضادی باشد در کنار نقش پدر، برای برجسته شدن او. او تصویری از وجه عبوس‌بودگی جهان ارکنی است؛ اما ارکنی نمی‌خواهد این عبوس بودن تداوم داشته باشد و در نهایت این پدر است که مرد عبوس مسلح را با سه ضربه به چهار تکه تقسیم می‌کند. نمی‌دانم نقش کارگردان در ساخت این دوگانگی در چه حدی است؛ اما همه چیز به نفع سامان دارابی است. این نفع اما ما را باز به متن بازمی‌گردد. به جایی که حذف‌ها چیزی را مخدوش می‌کنند. اینکه متن ارکنی واکنشی است به یک وضعیت سیاسی و اجتماعی. به دورانی که کمونیسم همه چیز را در خود فروبرده است. به یاد داشته باشیم متن در دوران یانوش کادار، رهبر حزب کمونیسم مجارستان، صاحب طولانی‌ترین دوره حکومت در مجارستان نوشته و اجرا می‌شود. این بدان معناست که ارکنی با توجه به وضعیت سیاسی کشور خود چیزی نگاشته است که اکنون در متن خبری از آن نیست.

هر چند نامه پایانی ایوب آقاخانی در باب مرگ ژولای می‌خواهد ادای دینی به رویکرد ضدجنگ اثر داشته باشد؛ اما حذف پستچی، آن شخصیت بهلول‌وار نمایش که نامه‌ها را دستکاری می‌کند، کمی روایت را دگرگون می‌کند و نتیجه کار چیزی است که با اثر ارکنی تفاوت‌های ایدئولوژیک دارد. با این حال طنز ماجرا، بازی‌های کمیک و ریتم نمایش مخاطب را راضی از سالن به بیرون مشایعت می‌کند.

 

 

 

 


منبع: خبرگزاری تسنیم
نویسنده: احسان زيورعالم