پایگاه خبری تئاتر: بعد از سلام و احوالپرسی داخل میشویم و چند پله سنگی را بالا میرویم تا به کافه برسیم؛ دنج و آرام، با انبوهی از گلدانهای رنگارنگ و یک رادیوی قدیمی و موسیقی کلاسیک از باخ؛ یک تلفیق بیهیاهو از فرهنگ ایرانی و غربی؛ درست شبیه شخصیتی که با او قرار گفتوگو داریم؛ نادر مشایخی، فرزند یکی از نوابغ سینمای ایران که سالها در وین، مهد موسیقی جهان تحصیل و زندگی کرده اما هنوز دل در گرو وطن دارد. عشقش به ایران به اندازهای است که بعد از چند دهه زندگی در اتریش به ایران آمده تا در شلوغیهای وسط شهر قدم بزند، به کتابفروشی برود و در کافه بنشیند و در ۶۱سالگی با جوانهای امروزی درباره سینما و موسیقی بحث کند. لای انبوه سکوت، آرامی و کمحرفی، با نادر مشایخی، موزیسین بینالمللی که تحصیلاتش را از هنرستان عالی موسیقی شروع کرد و با درجه ممتاز از دانشگاه موسیقی وین فارغالتحصیل شد درباره فراز و فرودهای زندگی هنریاش و اوضاع این روزهای موسیقی ایران گفتوگو کردهایم.
انتظار میرفت شما هم در زندگی هنری مثل پدرتان به سمت هنرهای نمایشی کشیده شوید اما اینگونه نشد. چطور شد که موسیقی را انتخاب کردید؟
من از ۱۲سالگی دنبال فیلمسازی بودم و با دوستانم فیلم کوتاه میساختیم. مؤسسهای بود به نام سینمای آزاد که بودجه در اختیار جوانهای بااستعداد قرار میداد تا فیلم بسازند. من و دوستانم ۲فیلم ساختیم و فیلم سوم که مرحله تدوین را پشت سرگذاشت به پدرم خبر دادم تا دوستانش را برای تماشای فیلم من دعوت کند. جعفر والی که همسایه ما بود به اتفاق بهمن زرینپور و چند نفر دیگر از دوستان پدرم به خانه ما در عباسآباد آمدند و فیلم را تماشا کردند. فیلم درباره موسیقی بود و من هم نقش جوانی را بازی میکردم که به موسیقی عشق میورزید. موسیقی متن فیلم را خودم ساختم و حمید تمجیدی هم کارگردان بود.
فیلم، مورد پسند پدر و دوستانش که از بزرگان سینما بودند قرار گرفت؟
پدرم بعد از تماشای فیلم، مرا به داخل اتاق برد و گفت امشب باید تصمیمت را بگیری که میخواهی فیلم بسازی و بازیگر شوی یا موسیقی را انتخاب کنی. پدرم میگفت مهمترین کار یک جوان این است که برای آیندهاش هدف و برنامه داشته باشد و اگر دیر هدفت را انتخاب کنی استعدادت از بین میرود. همان شب فکرهایم را کردم و به پدرم گفتم میخواهم موزیسین شوم.
با تردید موسیقی را انتخاب کردید یا به قطعیت رسیده بودید؟
راستش را بخواهید عاشق موسیقی بودم و اصلا فیلم کوتاه میساختم تا فرصت ساختن موسیقی متن آن نصیبم شود. من از ۹-۸سالگی عاشق موسیقی شدم. عمهام کلکسیون موسیقی کلاسیک داشت و آثاری را که از رادیو پخش میشد، ضبط میکرد. یکبار که خانه نبود، به من گفت سمفونی «ژرژ بیزه» را ضبط کن. اتفاقا آن شب بیزه پخش نشد و سمفونی شماره ۲ مالر را پخش کردند. دیدم که دنیای خیلی باحالی است. عمهام همیشه میگفت در را که باز کردم، دیدم روی زمین افتادهای و داری هوا را تماشا میکنی، تا من را دیدی گفتی: ببین چه چیزی کشف کردهام؛ تو عاشق مالر شده بودی.
پدر با انتخاب موسیقی مخالفتی نداشت؟
مخالفت نکرد اما گفت دور فیلمسازی را خط بکش چون جز چارلی چاپلین کسی نتوانسته این دو کار موازی را با هم پیش ببرد. به حرف پدرم گوش کردم و فکر میکنم یکی از مهمترین تصمیمهای زندگیام را گرفتم. همه زندگیام شد موسیقی و زمانی که برای ادامه تحصیل به اتریش رفتم متوجه شدم با کمک پدرم تصمیم خوبی گرفتهام.
وقتی موسیقی را انتخاب کردید پدرتان چه توصیهای به شما کرد؟
حرفی زد که آویزه گوشم کردم. پدرم گفت تو را بهعنوان پسر جمشید مشایخی میشناسند و دوست ندارم وقتی موزیسین شدی در محفلها، خالتوری کنی. خالتور به کسی میگفتند که در مجالس خصوصی مطربی میکرد و پول میگرفت. وقتی گفتم علاقهام موسیقی کلاسیک است و پاپ گوش نمیکنم حرفم را پذیرفت و خیالش راحت شد. همان روز به من گفت تو عاشقی؛ چون موسیقی فیلم ساختی، بازی و تدوین کردی و فیلم ساختی اما بهخاطر موسیقی از همه کارهایی که بلدی و تجربه کردهای گذشتی. پدرم تأثیر عمیقی در زندگی هنریام داشت. وقتی در سال۱۹۸۰ برای دیدنم به وین آمد کاری کرد که به ایرانی بودنم افتخار کنم. وقتی به ایران برگشت کتابهایی از بزرگان ادب فارسی مثل رباعیات خیام یا دوبیتیهای ابوسعید ابوالخیر را برایم میفرستاد و بعدها به دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی و تذکرهالاولیا ختم شد.
خواندن این کتابها با سبک زندگی در قلب اروپا همخوانی ندارد. در کنار آموزش موسیقی کلاسیک در وین حافظ هم میخواندید؟
پدرم قبل از ارسال کتابها مرا با فرهنگ و ادبیات ایران آشنا کرده بود. قبل از مهاجرت به اتریش با خواندن کتاب«خط سوم» شیفته شمس و مولانا شدم و مدام اشعار آنها را میخواندم. در آن سالها یک مجموعه تلویزیونی به نام «داستانهای مولوی» از تلویزیون پخش میشد که پدرم در آن بازی میکرد. هر قسمت از این سریال تلویزیونی برگرفته از داستانهای مثنوی معنوی بود و عاشق قسمت«پیر جنگی» این سریال شدم که حکایت زندگی یک نوازنده بود. من با شعر و ادبیات بیگانه نبودم اما اعتراف میکنم در وین عاشق حافظ شدم.
تلفیق موسیقی غربی با فرهنگ و ادبیات ایرانی کار آسانی نیست. چطور با این پارادوکس عجیب کنار آمدید؟
تنها راهحلی که پیدا کردم همجواری بود و تمام قطعاتی که ساختهام بر همین پایه بوده چون ما نمیتوانیم۲ متریال کاملا متضاد را با هم تلفیق کنیم. تلفیق موسیقی غرب با موسیقی ایرانی هم یک توهم است و در بیشتر آثار موسیقایی یکی از این دو غالب است. البته در بیشتر موارد موسیقی غربی غالب میشود.
سبک موسیقی شما در اتریش هنوز هم طرفداران زیادی دارد. این سبک حاصل به قول خودتان استفاده از تکنیک همجواری است؟
از بازخوردهای بعد از اجرای کنسرتهایم در اتریش پیدا بود که مرا بهعنوان یک ایرانی که کار مدرن و موسیقی کلاسیک ارائه میدهد شناختهاند. واقعیت ماجرا هم همین بود چون هیچ وقت ادای هیچ موزیسینی را درنیاوردم بلکه با طرز تفکر ایرانی از متریال اروپایی استفاده کردم و به همین دلیل نمونه کار من وجود ندارد. مثل صاحبخانهای که مهمان دارد و یخچالش پر و پیمان نیست اما چیزهایی را با هم ترکیب میکند که تا آن روز نکرده و این توانایی را دارد که غذای خوشمزه درست کند. بگذارید یک مثال تمام ایرانی برایتان بزنم. در کاشان نوعی فرش بدون نقشه بافته میشود. دو نفر مینشینند و گاهی از روی دست هم رج میزنند و اشتباه هم میکنند اما گرهها باز شدنی نیست. در نتیجه اشتباه را تکرار میکنند و خودش میشود نقشهای که آن فرش را منحصر به فرد میکند. ما ایرانیها خیلی هنرمندانه میتوانیم از اشتباه در موسیقی هم استفاده کنیم. گاهی از بچههایی که در ایران رپ کار میکنند انتقاد میشود اما من ایرادی در کار آنها نمیبینم و معتقدم از عنصر خلاقیت استفاده میکنند. خیلیها میگویند تلفیق و ترکیب شعر و موسیقی رپرها اشتباه است اما بهنظرم پیام موسیقی رپ همانجایی است که اشتباه خوانده میشود.
مهاجرت به اتریش نقطه عطف زندگی شما بود. تحصیلات عالی در وین چقدر در زندگی هنری شما تأثیر داشت؟
خیلی زیاد. شانس بزرگ من این بود که در دانشگاه موسیقی وین نزد استاد اتریشی درس خواندم که سالی ۲ شاگرد بیشتر قبول نمیکرد. وقتی آهنگهایی که در دوره مقدماتی ساخته بودم را شنید متوجه شد که خیلی شبیه آثار موسیقیدانهای بزرگ است و نخستین درسی که به من داد این بود که خودم باشم. با این حال مرا انتخاب کرد اما گفت به چند سؤال من باید جواب بدهی. یکی اینکه آیا میتوانی ۲۴ساعته به موسیقی فکر کنی و کار دیگری انجام ندهی؟ سؤال دوم این بود که آیا کافکا، مارسل پروست و جیمز جویس را میشناسی؟ من هم فقط کافکا را میشناختم چون یکی از کتابهایش را خوانده بودم. استاد نام کتابهای ۲ نویسنده دیگر را نوشت و گفت باید این کتابها را بخوانی و هر روز پیگیر میشد که مشغول مطالعه آنها هستم یا نه. خواندن کتابها حدود ۷ماه زمان برد و استاد گفت حالا باید بروی سراغ ساموئل بکت و کتابهای او را بخوانی. این بهترین توصیه یک استاد به شاگردش بود؛ چون با ساموئل بکت متوجه شدم که آبستراکسیون یعنی چه.
تحصیل موسیقی در اتریش آن زمان کار دشواری بود. با سختیهای ادامه تحصیل در دانشگاه موسیقی وین چگونه کنار آمدید؟
بعد از پیروزی انقلاب شرایط ادامه تحصیل برای کسانی که به اروپا رفته بودند خیلی سخت شد چون کسی نمیتوانست از ایران برای موزیسینها پول بفرستد. برای همین مدتی در وین خالتوری کردم تا هزینه تحصیلم را دربیاورم. در رستورانها و مجالس نوازندگی میکردم و شبی ۷۰۰شیلینگ اتریش دستمزد میگرفتم که پول زیادی بود. ۲شب در ماه کار میکردم و هزینه یکماه زندگی در وین تامین میشد و پسانداز هم میکردم. با پساندازم «پارتیتور»های گرانقیمت میخریدم. ۲سال در اتریش خالتوری کردم تا اینکه استاد اتریشی مرا منع کرد و گفت با خالتوری هنرت را بیارزش میکنی. بعدا هم مرا به یک انتشاراتی معرفی کرد تا بهعنوان ویراستار برایشان کار کنم.
مهاجرت به اروپا در ۱۵سالگی خطرناک نبود؟
میتوانست برایم خیلی خطرناک باشد. کما اینکه خیلی از جوانهای کمسن و سال ایرانی که برای ادامه تحصیل به اتریش آمده بودند به بیراهه رفتند و نهایت کارشان این بود که بهعنوان دیجی در کلابها کار کنند. شانس من این بود که استاد و دوستان خوبی داشتم و پدرم سعی کرد مرا ایرانی باربیاورد. برای همین وقتی بعد از ۳۵سال به ایران آمدم همهچیز برایم مثل قدیم بود. هنوز هم وقتی در گرمای تابستان در خیابان قدم میزنم لذت میبرم. انگار ۳۵سال در اتریش میلرزیدم و حالا به آرامش رسیدهام.
در اتریش رهبر ارکستر شدید و گروههای موسیقی تشکیل دادید. چه میل و انگیزهای شما را به سمت انجام کارهای سختتر میکشید؟
از سال۱۹۸۲ در وین کنسرت اجرا کردم و از سال۱۹۸۸ یک گروه موسیقی به نام «آنسامبل وین» را تشکیل دادم و ۱۰سال بعد گروه «آنسامبل وین ۲۰۱۰» را راه انداختم. میخواستم به آنچه اعتقاد داشتم برسم. استاد اتریشی میگفت باید طوری آهنگ بسازی که هر نت را با خونت امضا کنی. این حرفها برایم الهامبخش بود. وقتی در سال ۱۹۹۰تمرین جان کیج، موسیقیدان و نظریهپرداز بزرگ آمریکایی را در وین دیدم همه نتهایی که نوشته بودم را دور ریختم و موسیقی را از اول شروع کردم. من عاشق کاری بودم که انجام میدادم و تشنه یادگیری بودم.
در اتریش موقعیت ممتازی داشتید. اهمیت به ریشههای فرهنگی باعث شد بعد از سالها به ایران برگردید؟
پدرم فرد وطنپرستی بود و مدام فرزندانش را به میهنپرستی تشویق میکرد. وقتی به ایران برگشتم گفت تو را به اتریش فرستادم که درس بخوانی و به کشور خودت خدمت کنی نه اینکه آنجا بمانی و به اروپاییها موسیقی آموزش بدهی. از طرفی اجرای کنسرت برایم به یک امر عادی و روزمره تبدیل شده بود و برایم لذتبخش نبود. وقتی در سال۱۹۹۸ به ایران برگشتم و رهبر ارکستر سمفونیک تهران شدم یک چالش تازه را تجربه کردم و چند سال بعد تصمیم گرفتم برای همیشه در کشور خودم زندگی کنم.
شما در جشنوارههای زیادی حضور داشته و جوایز زیادی گرفتهاید. مهمترین جایزهای که گرفتهاید چه بود؟
مهمترین جایزه را در سال۱۹۹۰ از بنیاد «آلبان برگ» اتریش گرفتم. آلبان برگ یکی از معتبرترین بنیادهایی بود که در حوزه موسیقی فعالیت میکرد. هر موزیسینی که توسط این بنیاد بهعنوان موزیسین سال اتریش انتخاب میشد تا یکسال از خانه و اتومبیل مجانی استفاده میکرد و از همه مهمتر اینکه در موسیقی صاحب اعتبار میشد. یکی از دلایلی که وزارت فرهنگ اتریش از من حمایت مالی میکرد این بود که از سوی بنیاد آلبان برگ انتخاب شده بودم.
شما در دهه ۹۰میلادی دوران موفقی را در موسیقی اتریش طی کردید. این جایزه چقدر در موفقیت شما تأثیر داشت؟
بعد از این جایزه، رادیو و تلویزیون اتریش پیشنهاد انحصار کپیرایت کنسرتهایم را مطرح کرد و حدود ۵۰کنسرت را ضبط کردند که هنوز در آرشیو رادیو و تلویزیون اتریش موجود است و برای مردم این کشور پخش میشود.
پدرم تأثیر عمیقی در زندگی هنریام داشت. او کتابهایی از بزرگان ادب فارسی مثل رباعیات خیام یا دوبیتیهای ابوسعید ابوالخیر را برایم میفرستاد و بعدها به دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی و تذکره الاولیا ختم شد
موسیقی کلهر و علیزاده را میپسندم
نادر مشایخی بهعنوان موزیسین و رهبر ارکستر در جشنوارههای موسیقی اروپا، آمریکا و آسیا حضور داشته و بعد از بازگشت به ایران در دانشگاه تهران، دانشکده موسیقی دانشگاه هنر، دانشکده صدا و سیما، کنسرواتوار تهران و دانشگاه جامع علمی کاربردی تدریس کرده است. استاد مشایخی که بعد از ۳۵سال تحصیل و زندگی در اتریش برای آموزش موسیقی به جوانها به میهن برگشته میگوید که حال موسیقی خوب نیست اما آینده روشن است.
خیلی از استادهای موسیقی از فضای حاکم بر موسیقی کشور راضی نیستند. شرایط موسیقی ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
من هم انتقاد دارم با این تفاوت که راهحل هم ارائه میدهم. در ابتدا باید شیوه آموزش موسیقی در ایران دگرگون شود. شیوه تدریس موسیقی در ایران به ۷۰سال قبل تعلق دارد و منسوخ شده است. متأسفانه وقت دانشجویان جوان و بااستعداد صرف یادگیری تئوریهایی میشود که در دنیا اعتباری ندارد و با این کار عمرشان بر باد میرود.
با تغییر شیوه آموزش، شرایط موسیقی بهتر میشود؟
قبل از تغییر شیوه آموزش، باید شوراهای موسیقی را منحل کرد. هیچ شورایی نمیتواند من موزیسین را مجاب کند که فلان نوع موسیقی نباید اجرا شود. اصلا موسیقی نیازی به مجوز ندارد. موسیقی باید۲ مسئله را رعایت کند؛ یکی علیه نظام و اسلام نباشد و دیگری اینکه عرف اجتماعی را رعایت کند. اطمینان دارم که متولیان موسیقی تعمدا به موسیقی لطمه نمیزنند. خیلی از آنها میخواهند کار مثبت انجام بدهند اما طرفهای مشورتشان در حوزه موسیقی سواد چندانی ندارند.
شما سالها در اروپا تحصیل و تدریس کردید. جوانهای ایرانی در زمینه موسیقی استعداد بیشتری دارند یا اروپاییها؟
بدون اغراق میگویم استعداد جوانهای ایرانی بینظیر است و موسیقی ایران پتانسیل عظیمی دارد. از هر ۱۰موزیسین جوانی که میبینم ۶نفرشان میتوانند کنسرت اجرا کنند اما مافیای موسیقی اجازه فعالیت را به خیلی از آنها نمیدهد.
چه آیندهای برای موسیقی ایران پیشبینی میکنید؟
آینده خیلی روشن است. فقط کافی است یک روزنه ایجاد شود تا موسیقی بالندگی خودش را در جامعه ایرانی نشان بدهد. در یک مکان تاریک چشمها بهتر میبینند.
از بین موزیسینهای ایرانی کار کدامشان را میپسندید؟
بهنظرم حسین علیزاده در موسیقی ایران کار درستی انجام میدهد و کیهان کلهر هم در حال جهانیکردن موسیقی ایرانی است. موزیسین خوب زیاد داریم اما این دو نفر شیوه منحصر به فردی دارند.
سینما از موسیقی، پولسازتر است
نادر مشایخی بهرغم داشتن کارنامه پر و پیمان در حوزه موسیقی با نقشآفرینی در فیلم «سامورایی در برلین» وارد سینما شده و میگوید بعد از ایفای نقش در این فیلم با پیشنهاد چند کارگردان دیگر مواجه شده است. او بازی در فیلم مهدی نادری را حاصل یک اتفاق ساده می داند اما بعید نیست در ششمین دهه زندگی اش از صحنه موسیقی وارد دنیای بازیگری شود.
چه شد که بهطور ناگهانی وارد سینما شدید و بازی در فیلم سامورایی در برلین را پذیرفتید؟
مهدی نادری را از سالها قبل میشناسم. کسی که با مهدی نشست و برخاست کند اگر نخواهد هم هنرپیشه میشود چون بسیار ریزبین است و لابهلای حرفهای معمولی در ذهنش سکانس تولید میکند.
یک روز که با هم گپ میزدیم گفتم اگر بازیگر بودم نقش منفی بازی میکردم اما مهدی گفت چهره مثبتی داری و باید نقشی بازی کنی که مردم باورش کنند. خودش میگفت وقتی فیلمنامه سامورایی در برلین را مینوشتم نقش«اسدی» را برای تو کنار گذاشتم.
شخصا برای بازی در یک فیلم سینمایی اشتیاق داشتید؟
در آن مقطع کارهای زیادی داشتم و باید در اصفهان کنسرت اجرا میکردم اما با اصرار مهدی نادری مقابل دوربین قرار گرفتم. وقتی از اصفهان به تهران برگشتم به خانه آمدم، یک فنجان قهوه خوردم و بلافاصله سر فیلمبرداری رفتم.
تجربه خوبی بود؟
یکی از بهترین تجربیاتی بود که در زندگی کسب کردم. از حمید فرخنژاد بهعنوان یک بازیگر حرفهای خیلی چیزها یاد گرفتم. حمید، بازیگری است که بازی بقیه را هم تکمیل میکند و اگر درست بازی نکنید همانجا به شما میگوید. از امیر مهدی ژوله هم چیزهای زیادی آموختم و خوشحالم که دوستانی به خوبی آنها پیدا کردهام.
با توجه به تجربه سامورایی در برلین، پیشنهاد بازی در فیلم دیگری را میپذیرید؟
همین الان از طرف یکی از کارگردانها پیشنهاد بازی دارم و نقشی را که برایم درنظر گرفته میپسندم. اگر نقش خوب باشد چرا که نه.خدارا چهدیدید شاید در سینما ماندگار شدم.
سینما پولسازتر است یا موسیقی؟
در سینما پول بهمراتب بیشتر است. در سینما نسبت به وقتی که میگذاری و تلاشی که میکنی پول خوبی میدهند. شاید بازی در فیلمی مثل سامورایی در برلین یک هفته زمان ببرد اما با پولی که میدهند میتوانید ۳ماه زندگی کنید. در موسیقی از این پولها نمیدهند.