کات‌داگ یک بازی پست‌مدرن است برای ساختن جهانی که هیچ قطعیتی ندارد. همه چیز درهم و برهم می‌شود و در نهایت خالقش از جهان برساخته‌اش اخراج می‌شود. در این بازی دیگر نظم محلی از اعراب ندارد و همه چیز یک تضاد فراگیر است.

  پایگاه خبری تئاتر: زنی کارگردان قصد دارد آخرین نماهای فیلمش را در یک آپارتمان فیلمبرداری کند. او گروهی از بازیگران را آماده می‌کند تا در کنار سگی ناپیدا ایفای نقش کنند. هیچ خبری از دوربین فیلمبرداری نیست. بازیگران در نقش‌های محول شده بازی می‌کنند و فاصله میان بازی سینمایی و تئاتریشان آرام آرام محو می‌شود. همه چیز در هم ادغام می‌شود و جهان ساخته شده از هم می‌پاشد. دیگر خبری از آن آپارتمان نیست و گویی فیلم در دل تئاتر به یک فروپاشی می‌رسد. دیگر مرزی میان واقعیت و خیال نمی‌توانیم قائل باشیم. نقش‌ها در هم دچار انحلال می‌شود و نظامی تو در تو از روابط شکل می‌گیرد که پایبند هیچ منطقی نیست.

این وضعیتی است که مصطفی فراهانی در نمایش «کات‌داگ» می‌آفریند. یک وضعیت برساخته که از همان نامش آغاز می‌شود: کات‌داگ. ترکیبی بامزه از عبارت کات در سینما برای قطع کردن فیلمبرداری و داگ (سگ) شخصیت ناپیدایی که گویی محور و مرکز ثقل نمایش می‌شود. آنچه فراهانی در نمایش خود تجربه می‌کند پیش از این بارها در سینما دیده‌ایم. از نمونه‌های پیشرویی چون هشت و نیم فلینی تا کمیک جنون‌آور بلیک ادواردز در پارتی یا حتی تریلر کالت بادی‌دابل برایان دی‌پالما. همه چیز به یک صحنه فیلمبرداری محدود می‌شود که قهرمان فیلم در دلش به جستجوی چیزی می‌پردازد و به واسطه ساختار فیلم دست به کنشی می‌زند.

در «کات‌داگ» مهمترین وجه این گونه آثار حذف می‌شود و آن هم قهرمان است. شاید قهرمان نمایش سگی باشد که در بالکن زندانی شده؛ چون به بازیگران حمله می‌کند. سگ حتی صدا هم ندارد و تنها موجودیتش در یک ویدئو آشکار می‌شود که  آن هم مشکوک است. دوربین در نقش سوژه فضول، از دریچه‌های موجود شخصیت‌ها را می‌پاید و در نهایت جایی به یک شخصیت زن حمله می‌کند. این حمله نیز یک تمهید سینمایی است. دوربین صرفاً با تکان‌ها و لرزش‌ها تصویری از یک هجوم را می‌آفریند. این آفرینش هم ناشی از پرتاب به بالکن است. اتفاقی که بعدتر در دل خود نمایش نیز رخ می‌دهد؛ اما نتیجه‌اش چیز دیگری است.

فراهانی در «کات‌داگ» مدام از ساخت واقعیت فرار می‌کند و این گریز از واقعیت می‌تواند وجه کمیک پیدا کند. برای مثال در ابتدای نمایش بازیگر مرد فیلم برای تست با این گزاره کارگردان مواجه می‌شود: «هر وقت می‌نشینم بایستد و هر وقت ایستادم بنشین.» این وضعیت تولید کننده یک بازی است، بازی که در آن تضادی غریب شکل می‌گیرد و این تضاد پایه و اساس نمایش می‌شود. اینکه هر چیزی می‌تواند متضاد خود باشد. به عبارتی هستی یک چیز روی صحنه می‌تواند نیستی آن باشد. سگ هست و همه از آن حرف می‌زنند؛ اما نیست. یا اینکه شخصیت کشته می‌شود و تیزی چاقوی شُترکشی در شکمش فرو می‌رود؛ اما زنده است.

این وضعیت هم به نظر استعاری می‌آید. مثلاً چرا باید یک سگ در فیلم باشد و به سبب رفتارهای وحشیانه‌اش در بالکن باشد و از آن سو مالکش یک چاقوی مخصوص کشتن شُتر بر گردن داشته باشد. این مسائل هم مکرراً در نمایش اعلام می‌شود تا جایی که شاید استعاره‌هایی پایدار شوند؛ ولی باید همین جا ایستاد و گفت دقیقاً شتر استعاره از چیست و چاقوی کشتنش دلالت بر چه چیزی می‌کند. شاید با خودمان کنار بیاییم و بگوییم قرار نیست اینها ایجاد معنا کند؛ ولی ذهن من مخاطب در نهایت در پی یافتن رابطه‌ای است میان این سگ و آن شتر و پاسخی روشنی نمی‌توانیم بیابیم.

نمایش «کات‌داگ» را می‌توان به سه قسمت تقسیم کرد. از ابتدای نمایش تا صحنه ویدئو که به نظر همه چیز واقع‌گرایانه پیش می‌رود. در این بخش می‌توان رگه‌هایی از امیررضا کوهستانی در نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی یافت. بیان‌های آرام و جملات کوتاه، دیالو‌گ‌های ناتمام و وضعیتی محصور در سکوت. نوعی واقع‌گرایی نیز در نمایش دیده می‌شود که توسط بازی مالک سگ قرار است شکسته شود - و از قضا وضعیت روانی و فیزیکی این نقش مبهم باقی می‌ماند. با آغاز ویدئو زاویه دید نمایش تغییر می‌کند و پای چشم سگ به میدان روایت باز می‌شود و تا جایی داستان پیش می‌رود که گویی پایانی برای شخصیت‌‌ها تعیین شده است. با این حال چراغ‌ها روشن می‌شود، آپارتمان بر هم می‌ریزد و جهانی تازه شکل می‌گیرد که دیگر گویی نمایش خود به فیلم بدل شده است. مردگان زنده می‌شوند و تأثیرات گذشته از بین می‌رود. جهان واقع‌گرای ابتدای فرومی‌ریزد و همه چیز در یک تهی‌بودگی فرومی‌رود. برساختگی جهان نمایش نمود پیدا می‌کند و نتیجه کار وضعیت عجیب و غریب است و گویی دیگر برای نمایش نمی‌توان پایانی متصور بود.

پایان هم باید با نابودی سازنده این دنیا خاتمه یابد، پس کارگردان، تنها کسی که در این بازی درهم و برهم جانشین کسی یا چیزی نمی‌شود از دری خیالین به بیرون پرتاب می‌شود. این وضعیت را در نظر داشته باشیم که اثر به کل در پی از بین‌ بردن مفهوم قهرمانی است که در دنیای تودرتوی فیلم‌هایی از این دست حضور دارند و حذف کارگردان در پایان نیز خود نشان می‌دهد که خالق چنین فضایی در نهایت حذف می‌شود. در این دنیا کسی نمی‌تواند قطعیت داشته باشد و هر قطعیت ناشی از برتری مشروعیت منکوب می‌شود. شاید با جهانی ایدئال روبه‌روییم که در آن فردی بر دیگری تفوق نمی‌یابد؛ اما این دنیا چنان در هم است که شاید آرزویش نداشته باشیم.

در این دنیای در هم همه چیز سرد و بی‌روح است و موجودیت افراد منهای هویت است. شخصیت‌ها اسمی ندارند و به جز پسر مدعی بنگاه‌داری - که خودش فاقد اعتبار است - هیچ برچسبی وجود ندارد. گویی آن نظم جهانی که در تمام قرون گذشته برای قوام بخشیدنش تلاش کردیم یک شبه از بین برود. پایان نمایش تصوری از این وضعیت است. با این حال وضعیت کش‌داری است. کمی خسته‌کننده و ملال‌آور. شاید این تمهید کارگردان باشد که چنین جهانی  را با چنین صفاتی بیافریند.

«کات‌داگ» تلاشی است برای شکل روایی که سینمایی است و شاید برای همین باشد که فراهانی داستان را در تشکیلات یک فیلم فرض کرده است. تمهیدات تئاتر هنوز نمی‌تواند قدرتمند وارد چنین روایتی شود. هنوز چند جایش می‌لنگد از جمله تغییر زاویه دید.

 

 

 

 


منبع: خبرگزاری تسنیم
نویسنده: احسان زیورعالم