جتسیمانی سوال‌برانگیز است، اینکه اساساً دیدن مجموعه پیچیده‌ای از مناسبات مسیحیت، آن هم بدون پشتوانه فکری و ذهنی به چه کاری می‌آید و خروجی آن برای مخاطب تئاتر چیست.

پایگاه خبری تئاتر: جتسیمانی نام باغی است در بیت‌المقدس که به باور مسیحیان، یهودا در آنجا عیسی مسیح را به رومیان تسلیم و به وی خیانت می‌کند. شام آخر را مسیح در همین باغ به همراه شاگردانش صرف می‌کند و مریم (س) نیز در همین مکان مدفون گشته‌ است. جتسیمانی از زیارت‌گاه‌های مسیحیان محسوب می‌شود.

جتسیمانی اما اکنون نام نمایشی است که این شب‌ها در تماشاخانه انتظامی روی صحنه رفته است و به نقل از نویسنده آن یک روایت برآمده از جریان سیال ذهن است که در آن چند شخصیت درام‌های شکسپیر، درگیر مسائلی است که می‌توان آنها را الهیات مسیحی نامید. الهیاتی که برآمده از انجیل و مزامیر و مکاشفات یوحناست و به واسطه ادبیاتش، برای برخی غیرمسلمانان قابل‌تشخیص است. ادبیات این الهیات همواره بخشی از جهان ادبیات غرب بوده است و ردپایش را می‌توانیم در بخش مهمی از هنر غربی هم جستجو کرد. به نظر می‌رسد تا حدودی نیز نشانه‌هایی از این الهیات در هنر و ادبیات ایران می‌توان یافت؛ اما آن گونه نیست که به جد اصرار ورزید که فلان موضوع به شدن وام‌دار الهیات مسیحیت است.

در نهایت آنکه عموم مردم چندان اطلاعاتی از این الهیات ندارند؛ کما اینکه عموم مردم از الهیات اسلامی نیز اطلاعات ویژه‌ای ندارند. چرا که این بخش از دانش بشری مشمول سختی و دشواری است که درک و دریافت آن برای همگان میسر نیست و محصول مداقه و مطالعه بسیار است. عبارات و اصطلاحاتی که شاید هیچ‌گاه به گوش اکثریت جامعه نخورده و حتی یک بار از برابر چشمانشان عبور نکرده باشد. در چنین شرایطی نمایش «جتسیمانی» به قلم سیاوش پاکراه و کارگردانی امیرحسین دوانی تلاش می‌کند الهیات مسیحی را بر صحنه مجسم کنند. هر چند این پروژه به گمان نگارنده شکست خورده است. رسیدن از الهیاتی انتزاعی به واقعیتی ملموس دراماتیک سخت است. به خصوص آنکه شرایط روایت محصول نوعی سوبژکتیویته کردن موضوع است. یعنی همه چیز از صافی ذهن نویسنده‌ای گذشته است که در روند تولید تا توانسته، از تراوشات ذهنیش بهره برده است و محصول نهایی چون صندوقی تو در تو است که کلیدهایش هم احتمالاً درون داخلی‌ترین صندوق نهاده‌اند.

شاید در سینما جریان سیال ذهن، به واسطه سوبژکتیو شدن دوربین شدنی‌تر باشد. از سینمای امپرسیونیستی فرانسه تا سینمای تودرتوی کافمن، دوربین می‌تواند در نقش سوژه آگاه، کلید در قفل صندوق‌ها بیاندازد و مدام در گوشه و کنار جهان اثر سرک بکشد تا شما به حداقل درک از این جهان شخصی شده دست یابید. «جتسیمانی» چنین نمی‌کند؛ بلکه شما را مدام به عقب می‌اندازد. زمانی که مکبث و ریچارد سر یک میز می‌نشینند و از مسیحیت می‌گویند مخاطب از یک وضعیت دست‌نیافتنی آگاه می‌شود. اینکه چطور مکبثی همچون اسقف اعظم کانتربوری سخن می‌گوید و ریچارد به مثابه جرج بارکلی، فیلسوف تجربه‌گرا و البته کشیش در پی رد آن است.

برای مخاطب ناآشنا با الهیات مسیحی شاید این وسط «خدا شبان من است» آشنا به نظر آید؛ آن هم به سبب دست‌مایه شدن بسیار در آثار هنری است. از نمایشنامه «جهندگان» استوپارد تا ترانه مشهور «سگ‌ها» اثر پینک‌فلوید، شبان بودن خدای مسیحی مورد توجه بوده است؛ اما این شبان بودن برای ما چه معنایی دارد، وقتی حدیث «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» برای ایرانی، برآمده از الهیات اسلامی هم آشنا نیست. دقت داشته باشیم حدیث مذکور به نوعی در تضاد با مفهوم آیه مزامیری است.

حال باید پرسید «جتسیمانی» قرار است چه چیزی به مخاطبش بدهد؟ سیاوش پاکراه در مقام نویسنده، در روایتی که هیچ داستان سرراستی ندارد و کلاژی از آثار شکسپیر است، قرار است به مخاطب خودش چه چیزی برساند؟ آیا قرار است نمایش حامل یک پیام مشخص باشد؟ یا آنکه صرفاً تصویری زیباشناسانه از یک وضعیت گوتیک است؟ اگر جهان شکسپیری را گوتیک فرض کرده است، با ادبیات برآمده از عصر روکوکویش چه می‌کند؟

برای نگارنده مشخص نیست نمایش قصدش چیست. به نظر نمایش محصول نوعی دانش است که خود را فراتر از مخاطبانش می‌بیند و آنان را در وضعیت دشواری برای درک نمایش قرار می‌دهد. مخاطب تا بیاید درک کند فلان بخش الهیاتی چه معنایی دارد، در دام عبارت یا مفهومی دیگر می‌افتد. این وضعیت دومینووار ادامه پیدا می‌کند و در نهایت مخاطب در خود فرورفته - و شاید غمگین از بی‌سوادی خویش - سالن را ترک می‌کند. در این میان می‌ماند طراحی و کارگردانی و بازیگری نمایش که به نظر مقهور متن می‌شود.

دوانی که طراح صاحب‌سبکی در تئاتر کشور است، در مورد این نمایش پیچیده به سراغ طراحی ساده‌ای می‌رود و حتی میزانسن‌هایش را به فضایی اندک تقلیل می‌دهد. گویا قرار است تمام تمرکز روی واژگان باشد. از همین رو بازیگران در یک قالب مشخص بازی می‌کنند. شاهد رستمی عموماً روی زمین است و چون ریچارد سومی در طلب اسب، میخکوب زمین شده است و امیر شمس، در نقش دوگانه مکبث و لیدی سیال از پشت پرده تا پس پرده حرکت می‌کند تا شاهو رستمی تنها نظاره‌گرش باشد. این وضعیت کند پیش می‌رود و حرکت‌هایش در پی پرتاب واژگانی است که مخاطب را منکوب می‌کند. پس با اجرایی روبه‌روییم که کند و آهسته پیش می‌رود تا شاید بیانگر وضعیت کلیسایی با معماری مخوف گوتیک باشد که در آن وحشت می‌کنیم. البته بیش از آنکه از فضا مرعوب شویم، از ندانستن فرومی‌ریزیم.