وضعیت تئاتر نسل جوان به نحوی است که می‌توان دریافت بخش مهمی از کارگردانان جوان اشرافی به ساختار و داشته‌های پیش از خود ندارند و آنان بر اساس احساسات خود آفرینش می‌کنند؛ در این بین محمد صائبی و نمایش «تصعید» او یک استثنا به حساب می‌آید.

پایگاه خبری تئاتر: این روزها با دیدن آثار نسل جوان تئاتر ایران می‌توان این نکته را دریافت که آنان قصد شکستن ساختارها را دارند. شکستنی که بیش از هر زمانی نیازش احساس می‌شود. در حالی که بخش مهمی از تئاتر حرفه‌ای نگاهی متناقض به گیشه دارد، نسل جوان در تمنای جلب توجهی است که اکنون منتسب به گیشه نیست. آنان می‌خواهند طرح نویی دراندازند که نسل پیشین توانایی اندیشیدن به آن را ندارند. آنان نمی‌خواهند میراث‌دار نسل پیشین خود باشند؛ پس حمله همه جانبه‌ای به هر آنچه پیشینیان بنا کرده‌اند تدارک می‌بینند و همه چیز را در هم می‌شکنند. این رویه اسم جذابی هم دارد و آن هم تئاتر تجربی است. اگرچه همه آنان مدعی تئاتر تجربی نیستند؛ ولی از لفظ تجربه برای کار خود استفاده می‌کنند.

آنچه برای نگارنده مشخص است گنگ بودن مفهوم ساختاری است که مورد حمله قرار می‌گیرد. به عبارتی ساختار آثار پیشین چه بوده است که اکنون در مرحله ساختارشکنی قرار گرفته‌ایم. اینکه آیا نسل پیشین هم درکی از مفهوم ساختار داشته یا خیر نیز محل سؤال است. به عبارتی، آیا تئاتر کشور در تمامی این سال‌ها بیش از آنکه محصول تعقل باشد که برآیندش ساختار است، محصول احساس نبوده است؟ آیا شالوده تئاتر ایران بر تارکش سنگینی ساختار را حس می‌کند؟

پاسخ برایم گنگ و مبهم است. زمانی که با کارگردانان جوان حرف می‌زنم، به نظر می‌رسد تصورشان از ساختار شکلی است اثیری. شکلی که مخاطب نمی‌تواند با دیدن این آثار درک کند و مهم‌تر آنکه با دیدن آثار نسل جوان به ابهام بیشتری می‌رسد. شکستن ساختار به معنای نابود کردن ساختار نیست؛ بلکه به معنای تولید ساختار تازه‌ای است که اساس ساختار پیشین خود را رد می‌کند. آنچه مشخص است، نگاه نسل جوان به ساختار، محصول نوعی ندانستن است. هر چند نسل پیشین نیز چیز زیادی نمی‌داند. آنان در قلت منابع به سر می‌بردند و نسل تازه با وجود کثرت منابع، در کسالت نخواندن اوقات سپری می‌کنند. کافی است پای حرفشان بنشینید تا دریابید تمام ایده‌هایشان محصول حواس پنچگانه است و در این میان حس ششمی در کار نیست، حسی که قوه تعقل هدایتگر آن می‌شود.

در مقابل نمایش‌هایی هم هستند که محصول ایده‌های فکر شده‌ و از عاطفه‌گرایی صرف عاری‌اند. در اینجا قصد دارم در یک امر قیاسی دو نمایش به ظاهر ساختارشکن را بررسی کنم که یکی ناموفق است و دیگری موفق. نمایش ناموفق «وحشی» اثر حسین برفی‌نژاد است. نمایش به شدت وابسته به داستان، قصد دارد دو جهان را در هم ببافد. هم می‌خواهد به واسطه داستان‌گوییش رئالیستی برخورد کند و هم به واسطه ایده‌اش سوررئالیستی تعبیر شود. این وضعیت محصولش سردرگمی و گره‌گشایی‌های بیهوده است. نمایش که داستان سفر گروهی چند آدم نامتجانس به دل کویر است، با یک موقعیت عجیب به اوج می‌رسد. آنان سوار بر اتوبوس با گله‌ای از کفتارها مواجهند و برای نجات خود نیاز به قربانی کردن یک نفر دارند؛ اما چه کسی؟

شیوه کارگردانی برفی‌نژاد به نحوی است که وجه سوررئال ماجرا گویا اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. همه چیز مینیمال می‌شود که فانتزی ماجرا بیشتر شود. کمی نور و میزانسن، جهان ماجرا را می‌آفریند؛ اما در دل ماجرا مدام اتفاقاتی رخ می‌دهد که ما اساساً در رئالیسم‌های اجتماعی یک دهه گذشته تئاتر ایران می‌یابیم. جالب آنکه در نوشتار این نمایشنامه از همان ترفندهای مرسوم چه در فیلم‌ها و چه در نمایش‌هایی از این دست استفاده می‌شود؛ بیان کردن یک مسأله بدون پرداخت قبلی همانند حاملگی یا عقیم بودن که عجیب محبوب آثار رئالیستی ایرانی است. در نمایش برفی‌نژاد تلاش نمی‌شود شخصیت‌پردازی به واسطه همین ویژگی‌ها رخ دهد. در پایان نمایش است که ویژگی‌های شخصیت‌ عیان می‌شود که آن هم برای کمک به گره‌گشایی است.

این وضعیت را گروه ساختارشکنی می‌نامند؛ می‌توان این حرف را قبول کرد، اما سؤال این است که شکستن کدامین ساختار. آنچه مشخص است گروه چیزی در باب ساختارهای پیشین نمی‌دانند. نمایش صرفاً براساس یک ایده و آن مستندهای حیات‌وحش ساخته شده که این وجه نیز استعاری است؛ چرا که اساساً شما در نمایش جز وجود چند کفتار بیرون اتوبوس چیز دیگری از حیات‌وحش نمی‌بینید؛ پس عجیب نیست که به شکل استعاری شخصیت‌های نمایش بدل به کفتار می‌شوند و قصد دارند کفتاروار یکدیگر را قربانی کنند. نمایشی که قرار است ساختارشکن شود ناگهان در دام ناتورالیسمی می‌افتد که به هیچ عنوان قابل‌دفاع نیست.

در حالی که اشکال جدید تئاتر در دنیا حداقل برای عدول ساختارهای مرسوم به سمت کنشگری روی صحنه، به مثابه مهم‌ترین وجه روایتگری می‌روند؛ هنوز نمایش برفی‌نژاد وابسته به دیالوگ است و نمی‌تواند وجوه شخصیتی را با کنش بیان کند. حتی ایده جذاب اتوبوس - در مقام مکان نمایش - که می‌تواند کنش‌های منحصر به فردی را پدید بیاورد؛ تبدیل به یک فرصت نمی‌شود و صرفاً ابزاری می‌شود برای اینکه شخصیت‌ها در نقطه‌ای خاص باشند و نوری روی سرشان روشن شود. این وضعیت زمانی بغرنج می‌شود که شخصیت‌ها وسط نمایش مونولوگی می‌گویند که کسی نمی‌شنود. فقدان توجیه برای این لحظات محصول نبود شناخت از ساختارهای کلاسیک است.

اما در سوی دیگر، تئاتر شهر میزبان نمایشی است که حداقل در 10 سال گذشته برای این مجموعه استثنا به حساب می‌آید. «تصعید» اثری است عروسکی از محمد صائبی، که این روزها هواداران خودش را پیدا کرده است. شیوه کار محمد صائبی با عروسک‌ها در ایران منحصر به فرد است و شاید آنچه موجب معرفی نشدن این هنرمند جوان نشده است، نبود فضای مناسب برای اجرای نمایش‌های عروسکی است. صائبی که دانش‌آموخته رشته عروسکی است، شکل خاص اجرایش را از زمان دانشجویی آغاز کرده است. برای دانشجویان تئاتر او چهره شناخته شده‌ای است که با عروسک‌های عجیبش، وجه مبهمی از ذهن بشریت را کاوش می‌کند. کار پیشین او که اقتباسی از تنهایی پرهیاهو اثر بهومیل هرابال بود، نشان می‌داد صائبی به چه نحوی قصد دارد دنیای سوررئال نویسنده چک‌تبار را به تصویر بکشد.

شیوه کار صائبی کاملاً متفاوت از شیوه‌های مرسوم کار عروسکی در ایران است. در دهه 90که اوج کاستن متعلقات یک نمایش عروسکی به حساب می‌آید، صائبی تمامی مکان نمایش را مخصوص عروسک‌هایش می‌کند. او میلی به مینی‌مالیسم ندارد و در عوض جهانی می‌آفریند که در ابعاد مینی (Mini) می‌شود. عروسک‌هایش متناسب با جهان اثر هستند. اگرچه دست و پا دارند؛ اما نگاهشان به سردی فضایی است که آفریده شده. جهان «تصعید» همانند اسمش می‌ماند؛ همه چیز در پی حرارت زیاد پیشینی از ریخت افتاده است؛ حتی صداها. یک مکان تشریح، همانند تصاویر دلهره‌آور فیلم‌های دوران شوراها، همان کاشی‌های سفید و زوزه‌های رعب‌آور و مهتابی‌هایی که مدام خاموش و روشن می‌شوند. در واقع صائبی به دنبال ریزکاری‌هایی است که جهان «تصعید» را می‌سازد تا شاید روح ما نیز در برابر این وضعیت دچار تعصید شود.

صائبی سنت پیش از خود را می‌شناسد. او یان شوانکمایر و یرژی ترنکا را می‌شناسد و بر اساس رویه‌هایی که آنان داشتند، حرکت می‌کند. به آنها داده‌های تازه می‌افزاید و ساختار شخصی خودش را می‌آفریند؛ او نمایش را متعلق به خود می‌کند. از آن طنز مکتب پراگ می‌کاهد و به تلخیش می‌افزاید؛ این مهم را هم از درک فلسفه مکتب بیرون می‌کشد. قرار نیست در چنین آثاری شما با کمدی محض روبه‌رو شوید؛ صائبی همین را هم می‌کشد و همه چیز را در یک تراژدی اسیر می‌کند. جنازه‌ای می‌آید و می‌رود؛ همه چیز بوی مرگ می‌دهد؛ مرگی که تلخیش نمایش را فرامی‌گیرد و برای چند ثانیه خدایان مجسم بر دیوار را زنده می‌کند؛ آن هم تنها برای چند ثانیه، گویی روح تصعید شده در عروجش، حیاتی می‌بخشد.

«تصعید» تکامل یافته «تنهایی پرهیاهو» صائبی است. او یک مسیر مشخص را طی می‌کند تا به روش خود دست یابد. گروه ثابتی دارد و در خلق اثر هنری از المان‌های مشخصی بهره می‌برد. او بر شیوه خود اشراف یافته و می‌داند چه می‌آفریند. اگر هم روزی ساختاری بشکند، ساختار خویشتن است. اینکه شیوه عروسکیش را کنار بگذارد و شاید به دنیای ماریونت هاوارد بارکر سوق یابد. آنچه مهم است او می‌داند که چه می‌سازد و از روی احساسات صرف تولید اثر نمی‌کند؛ کندی تولید اثرش نیز مؤید همین موضوع است. آینده نیز برای او روشن است؛ چرا که صائبی را به یک شیوه شخصی خواهند شناخت. اما برای دیگر افراد این نسل چطور؟ آیا می‌توان گفت برفی‌نژاد رویه‌اش چه بود؟ آیا می‌توان گفت او چه تجربه‌ای کرده است؟ پاسخ روشن است. باید در جهان هنر چند صباحی نیز متمرکز کار کرد.


منبع: خبرگزاری تسنیم
نویسنده: احسان زيورعالم