˝برای کلاه آهنی‌ها˝ تاویلی ضد جنگ دارد و از منظر متافیزیکی بر آن است، به گونه ای بنیادین جنگ و خون ریزی را رد کند. اینکه انسان انسان است و با کشتن دیگری نمی تواند حس خوشایندی را نصیب خود گرداند، مضمونی است که از نخستین جنگ تاکنون تکرارپذیر بوده است. پشیمانی کشتن هابیل به دست قابیل همواره در نهاد آدمی بوده است.

پایگاه خبری تئاتر:  "برای کلاه آهنی ها" نمونه ای از آثار درخشان ایرانی است که می تواند به راحتی مقابله کند با تبلیغات منفی بیگانگان که ما را تروریست و جنگ افروز تلقی می کنند. اتفاقا ما مردمی صلح دوست هستیم و تحت هیچ شرایطی حاضر به ایجاد جنگ و بلوا نیستیم. این روزها نمایش هایی با فحوای صلح و دوستی در ایران تولید و اجرا می شود. تکرار این رویکرد خود دلالت آشکار بر ضد جنگ بودن ماست چراکه هنر امری ناخودآگاه است و این به ضمیر پنهان مان برمی گردد که تمایلی به جنگ ندارد. مثلا در همین ماه ها شاهد اجرای "خرمگس" کار علی عابدی و آخرین برگ کار محمد برومند بودیم که آنها ماهیتی ضد جنگ داشته و طالب صلح و دوستی بوده اند.


پژمان عبدی خواسته به جنگ بپردازد که چه عواقب و آسیب هایی را به همراه دارد. برای همین مقطعی را در نظر گرفته که دو سرباز کشته شده اند و بر سر جسدهایشان منتظر آمدن فرشته ای هستند که آنان را از دار فانی به عالم بقا و ملکوت ببرد. این دو با هم خصومت و دشمنی داشته اند اما الان چاره ای جز پذیرش و دوستی با هم ندارند. هر دو این انتظار را پشت سر می گذارند و با آمدن فرشته متوجه می شوند که باید منتظر هم قطاران دیگری هم باشند تا ظرفیت سفینه برای برگشت به ملکوت کامل شود.

باید آمار کشته ها به 200 برسد و این هر دو را عصبانی می کند. برای همین چاره ای جز دوستی و بازی با فرشته نیست. تا اینکه یکی دیگر از مردگان هم به آنها می پیوندد. جمع خودمانی و صمیمی تر می شود اما در یک قدمی تکمیل سفینه جنگ تمام و صلح برقرار می شود. فرشته 517 تا جنگ بعدی باید به آسمان برگردد و آنان باید بلاتکلیف و معلق در برزخ باقی بمانند تا دوباره جنگی درگیرد!


فضا فانتزی و تخیلی است. نام اشخاص برگرفته از اسلحه های جنگی است. آرپیاجی (با بازی محمدعلی حسینعلی پور)، دوشنکف (میثاق زارع) و کلاشینکنف (پژمان عبدی) که بیانگر آر.پی.جی، دوشکا و کلاشینکف هستند. یعنی با کدهایی این چنین بر آن هستند تا آنچه منجر بر قتل اشخاص شده است خود نامی باشد بر اشخاص. فرشته (آسیه ضیایی) هم با شماره 517 نامگذاری شده است که خود تصوری زیبا از عالم مجردات است. بالاخره وقتی قرار است که علیه یک تراژدی بزرگ تحت عنوان جنگ طغیانی انجام شود، شاید فضای فانتزی بسیار کمک حال باشد چراکه خود واقعیت بسیار تلخ است و در اینجا با چاشنی طنز سعی شده است، این فحوای تلخ به تماشاگر القا شود. هدف هم بیداری و آگاهی است که مخاطب نسبت به مصائب جنگ واکسینه شود.


اینکه بخواهی جهان پس از مرگ را تصور کنی؛ این دیگر ربطی به عالم مادی ندارد و چون هیچ موجود زنده ای هم تجربه جهان پس از مرگ را به ظاهر ندارد، هر چند بر آن باوری قرص و محکم است اما اندیشیدن به آن نیازمند حس و حالی فانتزیک است. چراکه آنجا با ذهنیت زمینی ما بسیار متفاوت خواهد بود که اگر نبود مدینه فاضله و آرمانشهرمان نمی شد!


انگار آنچه سروسامان گرفته ربطی به جهان واقع ندارد و رویایی است که می تواند جهان ذهنی هر یک از ما را در بر گیرد.بلاتکلیفی سربازان کشته شده درست همسو با حس موجود در عالم برزخ است چون چشم انتظاری از ارکان برزخ است که حد و مرزی بین دنیا و آخرت است.


منوچهر شجاع این بار هم توانسته تا فکری ساده را بر طراحی صحنه غالب کند و از آن برداشتی درست برای القای یک فضای جنگی را به ثمر برساند. هر چند که تالار جمشید مشایخی از عمق کافی برای هویت بخشیدن به چیدمان و تصویرهای موجود در این نمایش برخوردار نیست. چند صندوق مهمات و پاروان حلبی برای این نشانه گذُاری کافی است. طراحی نور هم یاریگر این فضاسازی است چراکه تصویرگری های موجود در هماهنگی با تنوع نوری اتفاق افتاده است و روزبه حسینی نشان داده که از دید بصری درست برای ایجاد فضایی تاثیرگذار برخوردار است. نور و چیدمان درست القاگر فضایی برهم ریخته و مشوش هستند و ترس و هراس ها و انتظار دقیقا به همین باریک بینی باورپذیر است.


بازیگران خیلی ساده حضور خود را به عنوان افراد جنگی اثبات می کنند. آنها درست مثل آدم های زمینی در عالم برزخ حضور دارند. اصلا هم عجیب و غریب نیستند چراکه در تداوم زندگی خود به سر می برند و با همان دروغ ها و راست ها که بشود باورمندی فضا را بیشتر القا کرد. هر چند نوع بودن ارواح در عالم برزخ حتما چیزی متفاوت خواهد بود اما چون کسی دقیقا بر آن وقوف ندارد پس بیشتر از این هم نمی شود تصوری کرد. به همین دلیل فضای فانتزی گویای مطلب است و ما را بهتر در جهت هدف مندی اثر رهنمون خواهد کرد.