ایده‌ای که می‌توانست بسترساز تعلیق‌های فراوان شود، نه در میان برف و کولاک‌ها بلکه در فضاسازی طراح و کارگردان اثر دفن شده است. کارگردان آن‌قدر مست ایده است که از یاد برده که نباید همه چیز را فدای فضاسازی کرده و باعث تقلیل و کوچک کردن تئاتر شود.

پایگاه خبری تئاتر: خلاصه اثر: «کلبه‌ای در کوهستان؛ برف آن قدر سنگین باریده است که کوچک‌ترین صدایی بهمن را هوار می‌کند.»

این خلاصه که در یک گزاره خدمتتان مطرح شد در بهترین حالت می‌تواند یک ایده باشد و نه خلاصه یک نمایش. خلاصه اثر به «چه» اشاره داشته و خودِ نمایش به «چگونگی» آن می‌پردازد. اما «صدای آهسته برف» در بهترین حالت خود تلاش می‌کند تا به این خلاصه‌ اثر رنگ داده و احیایش کنند. از آن‌ها که اثر را دیده‌اند می‌پرسم:«آیا نمایش چیزی فراتر از این خلاصه به شما عرضه می‌کند؟!»

ایده‌ای که می‌توانست بسترساز تعلیق‌های فراوان شود، نه در میان برف و کولاک‌ها بلکه در فضاسازی طراح و کارگردان اثر دفن شده است. کارگردان آن‌قدر مست ایده است که از یاد برده که نباید همه چیز را فدای فضاسازی کرده و باعث تقلیل و کوچک کردن تئاتر شود. از همین خلاصه اثر که گروه اجرایی مطرح کرده‌اند می‌شود حدس زد که با چه طراحی صحنه و صدا و میزانسنی طرف هستیم. این که نیمی از اجرا را به این معرفی بپردازد چه معنایی دارد جز وقت‌کشی و پوشاندن بی‌سوادی. اثر مانند یک رمان عریض و طویل است که عرضه ساختن حس به اندازه یک شعرهایکو را هم ندارد. اما این فضاسازی و یحتمل جایزه‌ها و تقدیرهای بومی و فرنگی چنان بادش کرده که ناخواسته پرمدعا جلوه کرده و معرفی می‌شود. اما هم نازل است و هم کوچولو. برخی هم که کاسه داغ‌ تر از آش شده و می‌گویند که:«تئاتر یعنی همین!». شوخی می‌کنند دوستان وگرنه یک یخچال ساختن و چهارتا صدا و افکت و محکم بسته شدن در و جیرجیر صدای چوب به ما نمی‌دهد تئاتر. ایده‌ای که در ذات کاملا سینمایی است و نه تئاتری، در صحنه محقر شده و یا به کلیشه‌ای‌ترین وجه خود به پایان می‌رسد و صد البته مجبور است دست به دامن نماد و سمبل شود. تصور کنید که این ایده تا چه اندازه در فضای فیلم جای کار داشت و می‌توانست در روابط اعضای خانواده نیز موثر واقع شود، چرا که در فضای فیلم می‌توان روایتی موازی و سهمگین را به تصویر کشید. یکی حساس بودن موقعیت به سبب برف زیاد و دوم دعواها و مشاجرت‌های خانوادگی که هر دو تعلیق‌ساز است و درام‌محور. اما در این جا چه؟! از همان دقیقه اول یقین بر ما حاصل می‌شود که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و هیچ ترسی ما را دربرنخواهد گرفت. البته که کارگردان به مدد افکت‌های بامداد افشار در صدد ساختن ترسی جعلی و ناگهانی بود اما چه سود. دوستان باید بدانند که با برگ نمی‌توانند ترس بسازند. ساختن ترس نیاز به ریشه دارد. این ریشه باید دانه‌ای باشد که در اثر کاشته و به آن رسیدگی شده باشد. اگر چنین نشود تجربه‌ای هم به مخاطب القا نخواهد شد و اثر در همان دورنمای خود باقی خواهد ماند. خانه در عمق صحنه و در لانگ‌شات دید ما قرار گرفته اما صدای آهسته صحبت کردن آن‌ها به خوبی شنیده می‌شود به طوری که گویی کسی در کنار گوش ما حرف می‌زند. این به خودی‌خود صدا را برای ما ارجحیت می‌بخشد تا تصویر را. برای همین است که کارگردان تلاش می‌کند بیشتر با فضاسازی در صدا بازی کرده و خلاقیت‌هایش را در آن بخش اختصاص دهد چرا که می‌دانسته در تصویر دستش بسته است. این دور بودن تصویر و نزدیک بودن صدا برای لحظاتی با مخاطب کار کرده و نقش تعیین‌کننده‌ای را در تثبیت فضا ایفا می‌کند اما نباید تمام کار را روی این تکنیک استوار کرد. از بس وجه درام اثر لخت و عور است که ناچار به تاکید بر فضاسازی و ادا و اطوارهای پیرامونش می‌شود و اثر نان همین فضاسازی را خورده و می‌خورد. چه در داخل و چه در جشنواره‌های فرنگی. آمدن شخصیت گرگ‌نما و دیالوگ‌هایی که بهار موعود را بشارت می‌دهد نیز گره‌هایی می‌شوند افزون بر گره‌هایی دیگر.

نه مرد گرگ‌نما درمی‌آید و نه دیالوگ‌های گودو وار. نه شخصیتی ساخته می‌شود و نه ماجرایی. بالاخره آب‌گوشت بدون گوشت و سیب‌زمینی که نمی‌شود. مردگرگ‌نما شوم است؟ می‌آید و مصیبتی آورده و می‌رود؟ در انتها با نوزاد در بغل زیر دانه‌های برف ایستاده چه تفسیری دارد؟ البته که این در حوزه تخصص دوستان رمال و نشانه‌باز ماست و بنده پا در کفش حوزه تخصصی کسی نمی‌کنم. «صدای آهسته برف» در ظاهر نشان از پرداخت و دقت دارد اما در باطن فاقد عمق و تجربه است. حامله بودن یک زن در این وانفسا چقدر می‌تواند جای کار داشته باشد و به فرم اجرایی برسد. این که چرا باید این خانواده در این شرایط زندگی کنند پیش‌کش، چون قاعده نمایش این گونه بنا شده تا مخاطب را به جهاتی دیگر سوق دهد و عملا اشکالی هم ندارد. اما چرا ایده‌ی به این خوبی را وارد مباحث فلسفی عبث کرده است؟! این روشنفکربازی‌ها را چه سود؟! این همه های و هوی برای نمایش خانه‌ای یخ زده در میان انبوه برف که چه؟! در طول نمایش یک خطر خانواده را تهدید نمی‌کند بلکه فقط حرفش به میان است. این شد نمایش برترسال؟! این شد نمایش منتخب انجمن منتقدان تئاتر؟! این گونه آثار فقط و فقط در جهت تقلیل تئاتر و کوچک شدن آن پیش می‌روند و از زبان و قدرت آن می‌کاهند. پروسه قد کشیدن چنین آثاری، مانند سیستم آموزشی ما در دانشگاه‌ها نیمه و ابتر است. چرا که امروز در تئاتر فضاسازی و پرداختن صرف آن مد شده، فردا چه را مد کنند خدا عالم است.