«کوروش سلیمانی» کارگردان تئاتر معتقد است که بشر امروز خلوت و آرامش شخصیاش را گم کرده است؛ حالآنکه در گذشته بیشتر متوجه درونیات و روحیات خویش بود.
پایگاه خبری تئاتر: «کوروش سلیمانی» متولد 3 مرداد سال 1352 در شهر کرمانشاه است. وی دانشآموخته تئاتر است و تحصیلات دانشگاهی خود را در این رشته تا مقطع کارشناسی ارشد در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران به اتمام رساند. او فعالیت بازیگری خود را در تئاتر و تلویزیون از سال 1370 از شهر کرمانشاه آغاز کرد و نخستین حضورش در سینما را نیز در سال 1378 با فیلم «متولد ماه مهر» رقم زد.
سلیمانی طی سالهای اخیر بیشتر در حیطه کارگردانی تئاتر فعالیت کرده است. کارگردانی نمایشهای «خردهنان»، «فالومی»، «ناگهان پیت حلبی» و... از جمله سوابق هنری او در حوزه تئاتر است. وی به تازگی اجرای نمایش «سکوت سفید» را در تماشاخانه نوفللوشاتو به اتمام رساند و همین بهانهای برای گفتوگو با این هنرمند را فراهم کرد.
برای شروع، کمی درباره چرایی انتخاب نمایشنامه سکوت سفید و دلیل به صحنه آوردنش صحبت کنید. از نگاه شما چه نسبتی میان اجرای این نمایشنامه و مختصات کنونی جامعه ایران وجود داشت؟
من برای انتخاب هر کاری به نسبت آن با فضای جامعه فکر میکنم؛ ما در ذهنمان یک ذخیره متنی از نمایشنامههایی که طی سالهای گذشته آنها را خواندهایم داریم؛ وقتی برای انتخاب کار امسال، به این ذخیره متنی رجوع کردم، به متن «آرامش از نوع دیگر» که نخستینبار آن را در دوران دانشجویی خوانده بودم و از قضا به عنوان پایاننامه عملی در مقطع کارشناسی نیز روی صحنه برده بودم، برخوردم. احساسم این بود که بشر امروز خلوت و آرامش شخصیاش را از دست داده و پیوسته در شرایطی قرار گرفته که خودِ خود و درونش را گم کرده است؛ حالآنکه در گذشته اینگونه نبود؛ بشر در گذشته بیشتر متوجه درونیات و روحیات خویش بود. ما اکنون به قدری در معرض اخبار و اطلاعات بیهوده قرار گرفتهایم که فراموش کردهایم مهمترین ودیعهای که به ما سپرده شده است، خودمانیم؛ درونمان و روحمان است. در پرتو طرح این مسئله، وقتی نگاهی به جامعه و آدمهای مغشوش و آشفته اطرافم انداختم؛ آدمهایی را دیدم که نمیدانند در پی چه چیزیاند؛ آدمهایی که یا در پی کسب درآمدند یا مترصد اینکه از فلاکت بگریزند؛ آدمهایی که در مسیری تعالیبخش یا دستکم مسیری که آنها را به سمت نوعی تغییر سازنده رهنمون کند، حرکت نمیکنند.
در متن نمایشنامه «آرامش از نوع دیگر» که ما به عنوان «سکوت سفید» آن را روی صحنه بردیم، مسئله «جان براون» (کاراکتر اصلی نمایشنامه) این است که در پی کسب خلوت و آرامش است و به همین منظور، به بیمارستان مراجعه میکند؛ بیمارستانی که یکبار در کودکی نیز بدون اطلاع خانوادهاش در آنجا بستری بوده است و اعضای خانواده برای مدت کوتاهی به دنبال او میگشتند؛ او در کودکی نوعی آزادی خاص را تجربه کرده که اکنون پس از گذشت سالها بار دیگر به دنبال آزادی از آن جنس است. او تلاش میکند به سیستم حاکم بر بیمارستان که هیچ شباهتی به دورانی که وی در آنجا بستری بوده ندارد، بقبولاند که به وی اجازه بدهند تا زمانی که پول دارد در آنجا بستری باشد. اما سیستم حاکم بر بیمارستان چنین درخواستی را نمیپذیرد و به اشکال گوناگون برای «جان براون» مزاحمت ایجاد میکند تا او آنجا را ترک کند. اینجا ما با انسانی مواجهیم که در میان انبوه شلوغیها، آشوبها و جنگها، در جستوجوی آرامش است و در عینحال، با کسانی مواجهیم که مانع تحقق چنین آرامشی میشوند و آزادگی و رهایی «جان براون» را از وی سلب میکنند. اینها مسائلی بود که من دربارهشان فکر کردم؛ فکر میکنم ما نهتنها به فکر آزادی، رهایی درونی و خلوت خودمان نیستیم، بلکه گاهی برای یکدیگر مزاحمت هم پدید میآوریم و چنین آرامشی را از یکدیگر سلب میکنیم.
نکتهای که بدان اشاره کردید در متن نمایشنامه هم وجود دارد؛ در یکی از صحنهها «جان براون» در برابر پرسش یکی از پرسنل بیمارستان مبنی بر اینکه چرا به جای بیمارستان، هتل را برای استراحت و آرامشش انتخاب نکرده، پاسخ میدهد به این دلیل که در هتل او را آسوده نمیگذارند و کارمندان هتل مدام در کارش سرک میکشند.
بله؛ همینطور است.
وجه دیگری که در کاراکتر «جان براون» وجود دارد، تنهایی و انزوایی است که در احوال و افعالش دیده میشود؛ انزوایی که اتفاقاً گریبانگیر انسان معاصر هم شده است.
اشاره درستی است؛ نوعی عزلتنشینی و خلوتگزینی در کاراکتر او وجود دارد. چنین عزلتنشینی و خلوتگزینی را ما در طول تاریخ بسیار دیدهایم؛ حتی در سیره بزرگانمان هم وجود داشته است؛ کسانی که روزگاری فعال و کنشگر اجتماعی بودند، در برههای مفقود و گوشهنشین میشوند؛ شاید دلیلش این است که پس از مدتی مأیوس و خسته میشوند و تصمیم میگیرند دامن برکشیده و بیشتر به خویشتن بپردازند؛ ذات انسان چنین شمایلی دارد و این خصیصه ربطی به روزگار معاصر هم ندارد و در تمامی اعصار وجود داشته است.
نکتهای دیگری در «سکوت سفید» دیده میشود و اتفاقاً دغدغه شخصی شما هم است، مسئله اخلاق و پایبندی به اصول اخلاقی است؛ وقتی کاراکتر مگی (پرستار) جزئیات صحبتهایی که میان وی و جان براون رد و بدل شده است را برای دکتر و سرپرستار نقل میکند، دچار نوعی عذاب وجدان و تردیدی از این جنس که آیا مسئولیت اخلاقی خود را در قبال براون به جا آورده است یا خیر، میشود. کمی درباره این دغدغه و کیفیت تبلور آن در نمایش «سکوت سفید» توضیح دهید.
گمان میکنم نمایشنامه خوب، لزوماً نمایشنامهای نیست که تنها موضوع واحد را پیگیری کند؛ باید شاخ و برگهای متعددی داشته باشد و داستانها و موضوعات فرعی را هم دربر بگیرد؛ در این صورت میتوان گفت که اثری شنیدنی و دیدنی خواهد بود. کاراکتر مگی که ایفاگر نقش پرستار است، شخصیتی است که دچار چالش میان عاطفه و وظیفه شده است و این چالش به شدت برایش عذابآور است؛ گاهی خود ما هم در این چالش قرار میگیریم و میبینیم که اخلاق چیزی و قانون چیز دیگری را میگوید؛ حتی در آنتیگونه هم شما چنین موضوعی شاهدید که دعوای بین کرئون و آنتیگونه، مجادله بر سر قانون و اخلاق است و در نمایش ما نیز در قامت قانون حاکم بر بیمارستان (وظیفه) و عاطفه و علاقهای است که مگی نسبت به جان براون پیدا کرده، تجلی یافته است؛ این هم مسئله دیگری است که بشر امروز به شدت با آن درگیر است و ما تلاش کردیم آن را در کنار موضوعات دیگر در نمایش مطرح کنیم.
در قسمتی از نمایش شاهدیم که کاراکتر براون نقاشی میکشد امری که ابتدا چندان به آن تمایل ندارد اما در ادامه، همین نقاشی کشیدن به عنوان عنصر مؤثر و آرامشبخشی در بهبود شرایط روحی او کارگر میافتد؛ جالب است که او هنگام خداحافظی با مگی، نگران این است که نقاشیهایش چه سرانجامی پیدا خواهد کرد و آیا بیمارستان آنها را نگه خواهد داشت یا نه. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
اشاره به نقاشی در متن نمایشنامه هم وجود دارد و از آنجا که متن در اصل تلهتئاتر بوده و «تام استاپارد» به عنوان نمایشنامهنویس، آن را برای اجرای تلویزیونی نوشته است، ویژگیهایی را در آن لحاظ کرده است که شاید برای اجرای صحنهای مناسب نباشد؛ در متن اصلی به این نکته اشاره میشود که براون هریک از دیوارهای اتاقش را به رنگی خاص درمیآورد که این کار نشانه چهارفصل است اما چالشی که ما با آن مواجه بودیم، این بود که صحنه نمایشمان هر روز باید جمع میشد و این امکان که بخواهیم روزانه دیوارهایش را رنگ کنیم، وجود نداشت؛ در ادامه به این نتیجه رسیدیم که براون نقاشیها را روی کاغذ طراحی و آنها را روی دیوار نصب کند که خوشبختانه این ابتکار، جواب داد. این وجهه خلاقهای است و ما در نمایش، بر ویژگی کودکی براونی و کودک درون او هم تأکید خاصی داشتیم؛ کودک برای ما انسانی است که هنوز درگیر مسائل روزمره نشده و پاکی و صداقتش را حفظ کرده است؛ وجود این ویژگیها در کاراکتر براونی باعث میشود او آن نقاشیها را خلق کند که البته نقاشیهایش آنچنان هم حرفهای نیستند؛ وی صرفاً از این لحاظ نقاشی کشیدن را قبول میکند که در شطرنجی که با مسئولین بیمارستان دارد، حرکتی کرده باشد؛ مسئولین بیمارستان نیز مدام با ضدحملههای براونی مواجه میشوند؛ در حالی که مترصد آنند تا بتوانند در رفتار او نقصانی بیابند و وی را از بیمارستان مرخص کنند؛ آنها حتی گزاره موجهی برای ارائه به پلیس هم ندارند. براونی اساساً دوست ندارد که از تختش بلند شود و در ابتدا نیز، رغبت چندانی به نقاشی کشیدن ندارد اما در ادامه به این کار علاقهمند میشود و در نهایت هنگام ترک بیمارستان، نگران است که نقاشیهایش چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؛ البته اثری که از براونی باقی میماند در ظاهر نقاشیهایش است؛ اثر اصلی، تأثیری است که او روی مگی گذاشته است و به او صداقت و توجه به مسائلی را که از رومزگی و محاسبات روزمره شغلی دور است آموخته است؛ به عبارتی میتوان گفت تنها شخصیتی که در نمایشنامه از براونی متأثر میشود، مگی است و ما در انتهای نمایش هم روی آن تأکید داشتیم؛ باقی شخصیتها شکل گرفتهاند و براونی هم به آزادگی خود رسیده است.
نکته دیگری که مایلم در خلال این مباحث به آن اشاره کنم، موضوع صداقت رفتاری و اخلاق «جان براون» است؛ او نه دروغ میگوید و نه خود را به بیماری میزند؛ چنین ویژگی بسیار ستودنی است؛ گرچه موضوع دروغ، موضوع نمایش ما نبود، اما اشاراتی غیرمستقیم به آن داشتیم؛ به ویژه درباره رفتار مگی که ابتدا خود را به دروغ در قامت دوستی مطمئن برای براونی جا میزند و در ادامه شرمنده و ناراحت و در نهایت به براونی علاقهمند میشود. این هم نقدی بود که ما دوست داشتیم در خلال نمایشمان به آن بپردازیم.
https://teater.ir/news/24977