در نمايشنامه‌هاي بكت پايان رخ نمي‌دهد. شبيه رمان‌هاي كافكا، اين درام‌ها تا ابد ادامه پيدا مي‌كنند. نوعي اعلام پايان و در عين حال امكان‌ناپذيري پايان هميشه در اين درام‌ها وجود دارد. اما چرا دقيقا نوعي اجبار براي اعلان پايان و عدم امكان پايان در اين آثار دست‌اندركار است؟

پایگاه خبری تئاتر: «تمومه، تقريبا تمومه!» اين اولين جمله‌ «دست آخر» بكت است؛ كلاو تكيه به ديوار زده و اولين گفتارهاي نمايشنامه را ادا مي‌كند. اعلان پايان، دقيقا به معناي خودِ پايان نيست.

در نمايشنامه‌هاي بكت پايان رخ نمي‌دهد. شبيه رمان‌هاي كافكا، اين درام‌ها تا ابد ادامه پيدا مي‌كنند. نوعي اعلام پايان و در عين حال امكان‌ناپذيري پايان هميشه در اين درام‌ها وجود دارد. اما چرا دقيقا نوعي اجبار براي اعلان پايان و عدم امكان پايان در اين آثار دست‌اندركار است؟

بكت در دهه ۱۹۴۰ در فرانسه شاهد حمله نازي‌ها به پاريس و درگير شدن در جنبش مقاومت بود. علاوه بر اين در همين دهه، شاهد برپايي ساختمان‌هاي آشوويتس و سپس رخدادهاي فاجعه‌بار پس از آن بود. در دهه ۶۰ تا ۸۰ هم، فجايع دولت‌هاي توتاليتر و كمونيستي اروپاي شرقي را از نزديك دنبال كرد. در همه اين دهه‌ها و از زماني كه بكت نمايش فاجعه را در نمايشنامه «در انتظار گودو» آغاز مي‌كند، تا دهه هشتاد و نمايشنامه «فاجعه» كه به واسلاو هاول تقديمش كرد، تصويرپردازي فاجعه پايان تا سرحدات خود پيش مي‌رود.

او تنها هنرمندي نبود كه در آن دهه‌ها مخاطرات ناشي از مدرنيسم، دو جنگ جهاني، توتاليتاريسم روسي، و فجايع زيست‌محيطي را هم پيشگويي ‌كرد و هم به عينه ‌ديد. اما هنر بكت، سر آن نداشت كه از فاجعه سخن بگويد مگر با چشم‌پوشي مستقيم و سكوت مرگبار. بنابراين چه در نمايشنامه‌هاي بلند و چه در آثار كوتاه‌تر، او به ابداع زباني مي‌پردازد كه بتواند اين خواسته معين را دنبال كند: فاجعه ما حي و حاضر اينجاست. روش بكت براي نيل به اين مقصود، كه از قضا هسته مقاومتي كم‌نظير در كار وي را تشكيل مي‌دهد، روش حذف و تقليل همزمان فرم و محتوا تا سرحدات خود بود. بنابراين از پس نمايشنامه‌هاي پرحرف و عريض و طويلي چون «در انتظار گودو»، به تدريج تصويرپردازي سكوت، زوال، مرگ، و پايان، در آثاري به‌شدت تكيده و بي‌روح نظير «من نه»، «بازي»، «صداي پا» يا «آمد و رفت» و به‌طور كل درام متاخر بكت، تجسم مي‌يابد.

حتي درونمايه‌هاي نمايشنامه‌هاي بزرگ‌تر («در انتظار گودو»، «دست آخر»، «روزهاي خوش»)، به خصوص درونمايه زوال و پايان، كه از نظر من مهم‌ترين درونمايه كارهاي بكت محسوب مي‌شوند، در اين نمايشنامه‌هاي تكيده‌تر، به نحوي بسيار پيچيده و چه بسا دقيق‌تري تجسم مي‌يابد. نمايشنامه «دست آخر» آن‌طور كه مشهور است در مورد آخر جهان است، اما همه درام‌هاي بكت نوعي دست آخر محسوب مي‌شوند. آنها به‌طور مشخص در مورد زوال و پوسيدگي هستند نه در مورد پايان. بكت پايان را اعلام نمي‌كند بلكه صرفا نشانه‌هاي آن را پيش چشم ما مي‌گذارد.

اين نشانه‌ها هميشه خود را در شكل روتين‌هاي بكتي، اشيايي كه فيگورهاي بكتي استفاده مي‌كنند، و در خود پيري بروز پيدا مي‌كنند. فيگورهاي بكتي در حالي كه به اندازه كافي براي پير شدن وقت دارند، روتين‌هاي هر روزه خود را پي مي‌گيرند و سرگرم بازي بي‌پايان حرافي مي‌شوند.

بكت با تصاوير «در انتظار گودو» و «دست آخر»، اشارات بسيار صريحي به زوال مي‌كند. در «گودو»، زمين باير و زوال پوتزو و لاكي در پرده دوم، پيري زودرس لاكي، و نيز به اتمام رسيدن امكانات گفت‌وگويي ولگردها اشارتي به پايان دارد. در «دست آخر»، زوال و ويراني با گفتار ابتدايي كلاو و سپس طنين آن در گفتار هم اعلام مي‌شود. در اينجا نيز شبيه «گودو»، تصويرپردازي فاجعه در قالب پناهگاه آخرالزماني آن دو، كوري هم، زندگي گياهي نگ و نِل، و روتين‌هاي مكرر رخ مي‌دهد. اما چرا علي‌رغم اين ارجاعات مكرر به پايان، چيزي در اين آثار به پايان نمي‌رسد؟ چون فيگورهاي بكتي نمي‌ميرند. آنها تا ابد در درون روتين‌هاي تكراري خود گير افتاده‌اند. پايان براي آنها نويد نوعي خوشبختي است. نوعي راه چاره خوشبينانه. به نظر من اين با تصور بكت از فاجعه دايمي جهان همخوان نيست. در كار بكت فاجعه نه تنها قابل نقل به صورت مستقيم نيست، بلكه اساسا پايان نمي‌يابد، هميشه بيخ گوش ماست. فاجعه مدام اشكال جديدي به خود مي‌گيرد. از احتمال جنگ‌هاي ويرانگر، تا شكنجه و زجر حكومت‌هاي توتاليتر، تا فجايع زيست‌محيطي كه نمود بارز همه آنها را مي‌توان در «دست آخر» ديد. بنابراين كلاو، بعد از اينكه مي‌گويد «تمومه» بلافاصله ادامه مي‌دهد، «تقريبا تمومه». اين با درك ما از لحظه حال بسيار نزديك‌تر است.

اكنون بكت در اوايل دهه چهل تا دهه هشتاد، هنوز همان اكنون ما در لحظه كنوني است. جز اينكه همه‌چيز بدتر شده و تقريبا به پايان خودش نزديك‌تر.