پایگاه خبری تئاتر: مهدی فخیمزاده بعد از 15 سال دوری از فیلمسازی، با فیلم سینمایی مشت آخر به سینما بازگشته است. میگوید: بعد از ساخت آخرین سریالم «فوق سری» پیشنهادات زیادی از تلویزیون داشتم. پیشنهاد کردند سریالهای شیخ بهایی، امام حسین(ع) و حضرت محمد(ص) بسازم اما نپذیرفتم زیرا سریال تاریخی توانایی و انرژی زیادی میخواهد. با فخیمزاده درباره مشت آخر و سینمای دیروز و امروز ایران گفتگو کردیم.
مشت آخر در گونه اکشن و چاشنی کمدی ساخته شده. این گونه روزگاری مخاطبان زیادی داشت اما در سالهای اخیر کمتر تولید میشود. چرا؟
متاسفانه این روزها فیلمهایی در سینماها میفروشند که به اصطلاح کمدی هستند اما هیچکدام کمدی اصیل مثلا کمدی موقعیت نیستند بلکه صحنههای لودهی خندهآوری هستند و همین مساله را میتوان از بخشهای مختلف اجتتماعی بررسی کرد. امروز جامعه به سمتی حرکت کرده که مردم به سینما به چشم زنگ تفریح نگاه میکنند نه شرکت در یک فعالیت هنری و یا دیدن یک اثر هنری و سینمایی و به همین دلیل نیز مدیران سالنهای سینما به دنبال کمدیهایی هستند که لودگی در آنها وجود دارد و این لودگی بر اساس رفتارهای بازیگران شناخته شده شکل میگیرد. به همین دلیل ما شاهد هستیم که گونههای سینمایی همچون وحشت پلیسی در سینمای ایران وجود ندارد.
آیا مدیران اهمال کردهاند یا سینماداران سلیقه مردم را دستکاری کردهاند؟
هیچکدام به تنهایی دخیل نیستند بلکه شرایط شرایط اجتماعی، وضعیت سینما را نیز هدایت میکند مردم به دلیل مشکلاتی که دارند از سالن سینما انتظار خنده دارند و البته که برای تماشای فیلم به سالن سینما نمیروند اما این حرف به معنای این نیست که مردم فیلم تماشا نمیکنند. امروز دسترسی به فیلمهای سینمایی روز دنیا برای مردم از طریق شبکههای مجازی، وی او دیها و شبکههای ماهوارهای و تلویزیونی بسیار آسان شده است و اگر به سالن سینما میآید هدفش دیدن فیلم نیست بلکه هدفش این است که ساعتی را از خانه بیرون آمده و مفرح بگذراند. درحالیکه مثلا در دهه 70 مخاطبان به این دلیل به سینما میآمدند که در آنجا فیلم تماشا کنند. البته در کنار فیلمهای کمدی اگر یک فیلمی انتقاد اجتماعی تندی انجام دهد هم مورد استقبال قرار میگرفت.
در دهه 60 که فقط دو شبکه تلویزیونی داشتیم بسیاری از مردم با اجاره ویدئو فیلم میدیدند ولی فروش فیلمها هم خوب بود. مثلا آثاری همچون مسافران مهتاب و اجارهنشینها با استقبال همراه شدند.
هر دورهای را باید با شرایط همان دوره سنجید و بررسی کرد. درست است که آن زمان ویدئو و وجود داشت اما بازهم دسترسی مردم به اندازه امروز نبود. امروز آنقدر فیلم ساخته میشود که ما از بسیاری از آنها بیخبریم و امروز کسی برای فیلم دیدن به سینما نمیرود. درحالیکه در دهه 60 مردم برای فیلم دیدن به سینما میرفتند. با این وضعیت کافی است فقط اگر به فیلمهایی که به عنوان فیلمهای کمدی که این روزها در سالنهای سینما به نمایش درآمده یا فقط با هدف نمایش در شبکه نمایش خانگی ساخته میشود، نگاه کنیم، آن زمان شاهد خواهیم بود که سینما از بین میرود و یا ضربه شدیدی میخورد و این احتمال که سینماها تعطیل شود یا از چرخه اکران یا فیلم دیدن خارج شود، بعید نیست.
در این صورت سینما در آمریکا باید زودتر از بین میرفت زیرا شبکههای اینترنتی مانند نت فیلیکس، اپل تی وی یا اچ وی او موازی با فیلمهای در حال اکران اثر تولید میکنند و در شبکه نمایش خانگی و وی او دیها به نمایش میگذارند اما باز شاهدیم سالنهای سینما در آمریکا همچنان با استقبال مخاطبان همراهند.
نوع رفتار ما با محصولات هنری و قالب رایانه با نوع رفتار مردم در کشورهای دیگر همچون آمریکا و اروپا متفاوت است مثلا در شکل عرضه کشور ابتدا صفحه گرامافون آمد بعد نوارهای ویدئویی و کاست و بعد سی دی عرضه شد. در کشور ما امروز شاهد هستیم که مثلا گرامافون کاست و نوار ویدئویی تقریبا از بین رفته و عرضه سی دی نیز بسیار کم شده است. اما در کشورهای اروپایی و آمریکایی همچنان هستند افراد بسیاری که فیلمها را علیرغم پیشرفت تکنولوژی دوست دارند بر روی ویدئو و یا سی دی تماشا کنند. این گونه رفتار به تلقی ما از هنر وتفاوت نگاه ما با جهان به هنر دارد. نگاه ما به هنر و فیلم مصرفی است. از سوی دیگر اگر امروز در آمریکا و چین، کشورهای دیگری علیرغم رشد تکنولوژی همچنان فیلم دیدن در سینما به قوت خود باقی است، به این دلیل است که ما در سینما چیزی را میبینیم و حسی را درک میکنیم که در تلویزیون قابل درک کردن نیست یعنی سینما به عنصری مجهز شده که سایر مدیومهای دیگر آن را ندارند و به همین دلیل همچنان برای مخاطب جذاب است. مثلا حس تماشای فیلمهای اکشن و ماجرایی در سالنهای سینما با آنچه که در تلویزیون به نمایش درمیآید، بسیار متفاوت است و اگر ما میخواهیم در ایران همچنان مخاطبان به سینما بیایند باید به سمت تجهیز سالنهایمان و همچنین فیلمهایمان به این ویژگیها برویم و باید این حس را در مخاطب تقویت کنیم که آنچه را در سینما میبیند، نمیتواند در هیچ مدیوم دیگری تماشا کند اما با این وضع فیلمسازی و نمایش فیلم در سینماهای ایران در آیندهای نهچندان دور شاهد خواهیم بود که سنت فیلم دیدن در سینما در ایران از بین خواهد رفت.
گروهی معتقدند تلویزیون باعث کم شدن مخاطبان سینما شده است.
تلویزیون در همه جای دنیا وسیله و ابزار عمومیتری نسبت به سینماست. در ایران نیز رفتار تلویزیون با سینما قبل و بعد از انقلاب تغییر زیادی نکرده است. قبل از انقلاب نیز تلویزیون بلندگوی رسمی دولت بود و بعد از انقلاب نیز همین وضعیت ادامه دارد. قبل از انقلاب هم تلویزیون نسبت به سینما محدودیتهای بیشتری داشت و نمیتوانست همه فیلمها را نمایش بدهد مثلا فیلمهای آمریکایی هم نمایش میداد اما فیلمهای ایرانی را بیشتر نمایش میداد.
چرا؟
تولیدات سینما همیشه از تلویزیون کمتر بود و سیستم پخش نیز متفاوت بود. از طرف دیگر میزان تولیدات سینما در سالهای منتهی به انقلاب کاهش پیدا کرده بود. در سال 51 حدود 90 فیلم در سال تولید میشد. در سال 56 و زمانی که حتی اصلا بحث انقلاب مطرح نبود، میزان تولیدات به 11 فیلم کاهش یافت و بیشتر تهیهکنندگان و سازندگان فیلمهای ایرانی به سمت واردات فیلمهای خارجی حرکت کرده بودند زیرا هم هزینه کمتری داشت و هم واردات و نمایش آن آسان بود و دولت نیز حتی ارز با قیمت بسیار پایین به آنها اختصاص میداد و مقصر اصلی این قضیه دولت بود زیرا دولت به دلیل فروش بالای نفت؛ درآمدهای ارزی زیادی داشت و باید این درآمدها را خرج میکرد و بخشی از این هزینه را به فیلمسازان برای ورود فیلمهای آمریکایی اختصاص میداد؛ به صورتی که واردکنندگان فیلمهای آمریکایی حدود 70 درصد پول فیلم را از دولت در قالب ارز دولتی میگیرند. رابطه خرید و نمایش فیلمهای آمریکایی در مقابل ساخت فیلم ایرانی بسیار سودآور بود مثلا ساخت یک فیلم ایرانی متوسط حدود 700 الی 900 هزار تومان هزینه داشت. درحالیکه واردات یک فیلم آمریکایی خوب حدود 100 هزار تومان هزینه داشت. یک تهیهکننده به جای آنکه یک فیلم ایرانی را با هزینه گزاف بسازد همان پول را برای واردات 10 فیلم آمریکایی هزینه میکرد و اگر از بین این 10 فیلم دو فیلم نیز به فروش خوبی میرسید او سودش را به دست آورده بود. مثلا فیلم آمریکایی «میخواهم زنده بمانم» حدود 20 هزار تومان هزینه خرید و دوبله داشت و اکرانش در سینما با استقبال همراه شد و سینماداران نیز از آنجا که سهم کمتری از فروش به تهیهکننده میدادند، سانسهای بیشتری را برای اکران این فیلمها اختصاص میدادند.
گروهی معتقدند اتفاقی که قبل از انقلاب برای سینمای ایران افتاد امروز تکرار میشود. شما هم به این مسئله معتقدید؟
اتفاقی که قبل از انقلاب برای سینمای ایران افتاد قابل پیشگیری بود زیرا دولت مثلا داشت از سینما حمایت میکرد اما به اشتباه با واردات فیلم آمریکایی به سینمای ایران لطمه زد و قابل پیشگیری بود اما اتفاقات امروز قابل پیشگیری از سوی دولت نیست. باید روند فیلمسازی و نوع فیلمهایی که ساخته میشوند، تغییر کند. حجم بسیاری از تولیدات ما امروز بر فیلمهای سرگرمی و کمدی استوار است و اگر مخاطب این نیاز را در جای دیگری تامین کند، قطعا دیگر به سینما نمیآید و امروز کسی برای فیلم دیدن به سینما نمیرود و تجربه فیلم دیدنش را از جاهای دیگری تامین میکند و اگر کسی امروز به سینما میرود هدفش تفریح و یک گردهمایی با حضور دوستان و خانواده است. از سوی دیگر باید این فرهنگ جا بیفتد که بسیاری از فیلمها برای نمایش برروی پرده سینماها مناسب نیستند و باید در مدیومهای دیگری به نمایش دربیاید تا این مسئله برای مخاطب نهادینه شود که این فیلمی که روی پرده میبیند کاملا با آنچه در مدیومهای دیگر میبیند، متفاوت است.
گروهی دیگر معتقدند برخلاف کشورهای اروپایی و آمریکایی، تنها سرگرمی مردم ایران سینما رفتن است به همین دلیل اگر سینماداران به فیلمها به صورت عادلانه سانس بدهند، هر فیلمی مخاطب خود را پیدا میکند.
شاید سینماداران برای یک فیلم اصطلاحا خواستهخرجی به خرج بدهند و هوای آن را داشته باشند اما به صورت کلی برای سینمادار فروش بیشتر فیلم مهم است. از طرفی دیگر اینکه میگویند سینما رفتن سرگرمی همه مردم ایران است، درست نیست بلکه فقط یک گروه خاصی به سینما میرود و آمار هم این را نشان میدهد و در کل سال پنج میلیون نفر بیشتر به سینما نمیروند. از طرفی دیگر نوع فروش فیلم در سینما یک مسئله چندوجهی است و یکی از وجوه مهم آن تبلیغات برای آوردن مخاطبان به سینماست که هزینه زیادی میخواهد و به نوعی مخارج ارائه فیلم تقریبا با تولید آن
آیا شما هم معتقدید ورود پولهای شبههدار و کثیف باعث افزایش تولید و ارائه فیلمها شده است؟
من از زمانی که مباحثی همچون پولشویی و ورود پولهای کثیف به سینما مطرح شد آن را مستدل نمیدانستم زیرا برای پولشویی و از بین بردن پول کثیف، سینما به هیچ عنوان جای خوبی نیست و اگر کسی تخلفی بکند و اگر بخواهد مثلا با ساخت چند فیلم وضعیت پولهایش را بپوشاند بدتر لو میرود زیرا سینما ویترین است و باعث میشود که افراد، بیشتر دیده شوند و اگر کسی وارد سینما میشود تمایل دارد که از این ویترین استفاده کند تا بیشتر دیده شود و سینما به هیچ عنوان جای مناسبی برای پوشش دادن به مسائلی همچون پولشویی یا تمیز کردن پول نیست.
یکی از ایراداتی که امروز میگیرند این است که با وجود آنکه فیلمها نمیفروشد، هزینههای تولید افزایش پیدا کرده که بخشی مربوط به دستمزد بازیگران است.
اینکه میگویند دستمزد فلان بازیگر علیرغم فروش نرفتن یک فیلم بالاست بحث انحرافی است زیرا هنرمند شناخته شده حضورش در یک فیلم به معنای بیمه فیلم است یعنی حضور آن بازیگر میتواند فیلم را بیمه کند تا خوب بفروشد یا از ضرر زیادی جلوگیری کند و اگر یک فیلمی بازیگر معروفی داشته باشد، میتواند در گرفتن سانس برای نمایش و همچنین عرضه خوب در شبکه نمایش خانگی موفقتر عمل کند. قبل از انقلاب نیز همینگونه بود. درحالیکه تولیدات در سینمای قبل از انقلاب بسیار کاهش پیدا کرده بود اما چهار هنرپیشه شناخت شده محمدعلی فردین، بهروز وثوقی، بیک ایمانوردی و ناصر ملکمطیعی دستمزدهای خیلی خوبی میگرفتند. مثلا ناصر ملکمطیعی برای حضور در یک فیلم 150 هزار تومان دستمزد گرفت یا بهروز وثوقی برای حضور در فیلم «نفس بریده» 300 هزار تومان دستمزد گرفت درحالیکه همان زمان نیز همین بازیگران فیلمهای ناموفقی در سینما داشتند که به فروش خوبی نرسیده بود.
گفته میشود اگر بازیگران قبل از انقلاب در رفتن از کشور عجله نمیکردند و میماندند و خودشان را با فضای جدید وفق میدادند شاید میتوانستند کار کنند.
جو انقلابی بعد از سرنگونی رژیم شاهنشاهی بدین شکل بود که زمامداران امور میگفتند سینماگران قدیمی در راستای اهداف انقلاب کار کنند ولی فرصت به جوانها نیز برای حضور پررنگتر داده شود اما فضا آنقدر درهم بود که همه دستور کلی را اجرا نمیکردند و هر کسی براساس سلیقه خودش رفتار میکرد. البته همان زمان نیز با کسانی که خیلی مشهور نبودند مانند من و سیروس الوند کاری نداشتند و فقط برخی افراد شناخته شده و به اصطلاح سلبریتی را احضار کردند اما برای هیچکدامشان حکم دادگاهی و ممنوعالکاری صادر نکردند بلکه مثلا در زمانی که شما در دهه 60 تقاضای پروانه ساخت میکردید و بعد اعلام میکردید که فلان بازیگر قبل از انقلاب در فیلمت حضور دارد به ما اعلام میکردند که فلانی نباید باشد، همین امر به معنی ممنوعالکاری بود و بیشتر نظر شخصی مدیر و با هدف حفظ میز انجام میشد زیرا میز مدیران فرهنگی تا ابتدای دهه 70 به شدت لرزان بود و گروههای بسیاری در حوزه فرهنگ فشار وارد میکردند تا مدیران خودشان را بر سر کار بیاورند.
در این میان برخی افراد نیز که داخل سینما بودند به این فشار کمک میکردند مثلا ایرج قادری در حال ساخت فیلم «دادا» بود و میخواست فیلم بعدیاش را هم بسازد اما مخملباف که آن زمان بسیار تندرو بود، یک کلیپی را از فعالیتهای ایرج قادری در سینمای قبل از انقلاب آماده و تدوین کرد و آن را به مراکز مختلف نشان داد و این سوال را مطرح کرد که چرا ایرج قادری باید بعد از انقلاب فیلم بسازد؟ به دنبال این رفتار مثلا روزنامه کیهان مطلبی را منتشر میکرد و به مدیران فرهنگی فشار میآورد و مدیران وزارت ارشاد نیز بهترین راهحل را این میدیدند که کلا صورتمسئله را پاک کنند اما هیچ مدرکی دال بر ممنوعالکاری صادر نمیکردند و هیچ مدرکی نیز امروز وجود ندارد. البته وضع ممنوعالکاری در دهه 60 فقط منوط به فعالیتهای قبل از انقلاب نبود بلکه رفتار هنرمندان بسیار زیر ذرهبین بود. مثلا در زمان ساخت یک فیلم سینمایی من متوجه شدم که یک بازیگر اصلی آن فیلم ممنوعالکار شده است. من به همراه یکی از کارگردانها به دیدن انوار رفتیم که آن زمان مسئول فرهنگی بود، به ما گفتند یکی از کارمندان هتل به ما اعلام کرده که این بازیگر به همراه دوستانش جشن تولد گرفتهاند برای همین اجازه فعالیت ندارد که ما بسیار مذاکره کردیم تا مسئله حل شد درحالیکه امروز حتی اگر چنین اتفاقی بیفتد نیاز به حکم دادگاه دارد.
برخی از بازیگران همچون سعید راد و محمدعلی فردین چند فیلم در دهه 60 بازی کردند اما دوباره اجازه فعالیت پیدا نکردند. چرا؟
همه اتفاقات به دلیل شرایط متشنج و جوی بود که برخی گروهها با همراهی برخی رسانهها ایجاد میکردند و به هیچ عنوان امروز نمیتوان شرایط آن موقع را درک کرد. مثلا سعید راد همراه با جمشید هاشمپور که آن زمان به جمشید آریا معروف بود، فیلم سینمایی «عقابها» را به کارگردانی سامان خاچیکیان بازی کرد که یک فیلم انقلابی بود و با استقبال مردم مواجه شد اما بعد از نمایش فیلم، همه کسانی که در این فیلم حضور داشتند، ممنوعالکار شدند آنهم به این دلیل که گروههای فشار اعتراض کردند که چرا باید یک فیلم انقلابی با حضور بازیگر قبل از انقلاب و به کارگردانی یک ارمنی ساخته شود و انوار نیز برای آنکه بتواند جو متشنج را مدیریت کند و اعتراضها فروکش کند، اعلام کرد که همه این هنرمندان ممنوعالکار شدند اما نمیتوانست فیلم را توقیف کند زیرا اگر فیلمی را که پروانه ساخت و نمایش دارد، توقیف کند آن وقت تهیهکنندگان دست به واکنش میزدند و تولید متوقف میشد.
شما هم به سراغ این بازیگران رفتید؟
نه من هرگز برای حضور در آثاری که کارگردانی کردم به سراغ بازیگران قبل از انقلاب نرفتم. البته اگر مشکلی برای بازیگری پیش میآمد تلاش میکردم تا حل شود. مثلا یکبار یکی از بازیگران را به دلیل شباهت به بازیگر دیگری در قبل از انقلاب ممنوعالکار کردند که من با ادله ثابت کردم که اشتباه شده است یا زمانی که بهمن مفید به ایران آمد بسیار تلاش کردم که او دوباره در سینما و تلویزیون نقشآفرینی کند اما موافقت نکردند. البته یکبار در تلویزیون و در زمان ساخت سریال «بیصدا فریاد کن» عبدالعلی همایون که پیر شده بود به دیدن من آمد و من میدانستم اگر به مسئولان صداوسیما اعلام کنم که میخواهم به او نقش بدهم آنها سابقه وی را بررسی میکنند و به او اجازه کار نمیدهند زیرا دنبال دردسر نبودند اما من یک نقش معمولی و پزشکی در بیمارستان را به او دادم و شش روز نیز سر صحنه بود اما به هیچ عنوان خبرش را اعلام نکردم و به روابط عمومی سریال نیز گفتم که اطلاعرسانی نکنند. البته متاسفانه چند روز بعد از پایان فیلمبرداری و قبل از پخش سریال عبدالعلی همایون درگذشت و تصاویر وی در آن سریال به عنوان آخرین نقشآفرینی او ثبت شد و دخترش نیز از ما بسیار تشکر کرد و گفت که پدرش آن شش روز را جزو یکی از بهترین روزهای زندگیاش میدانست.
درباره بازیگران زن وضعیت چگونه بود؟
وضعیت درباره بازیگران زن بسیار بدتر بود و حتی کسانی که چهرههای شناخته شده معروفی نیز نبودند باز اجازه نداشتند بعد از انقلاب فعالیت کنند و ما باید از بازیگرانی استفاده میکردیم که سن آنها بالا رفته باشد و دیگر شبیه چهرهشان قبل از انقلاب نباشند. مثلا من با فخری خروش در فیلم «زخمه» همکار بودم و نقش زن و شوهر را ایفا میکردیم، بعد فخری خروش در فیلم «مترسک» ایفای نقش کرد و در جشنواره فیلم فجر میخواستند به او جایزه بدهند اما انوار اعلام کرد اگر به او جایزه بدهید گروههای فشار جنجال درست میکنند و دیگر اجازه نمیدهند تا او کار کند.
علت این حساسیت روی بعضی بازیگران چه بود زیرا اگر فردین، بهروز وثوقی و ناصر ملکمطیعی اجازه بازی نداشتند اما عزتالله انتظامی، علی نصیریان و جمشید مشایخی میتوانستند بازی کنند. جالب آنکه در همان فیلمی که بهروز وثوقی بازی کرده بود، جمشید مشایخی نیز حضور داشت و این افراد در فیلمهای بسیاری با هم همکار بودند؟
در دهه 60 نام عزتالله انتظامی، علی نصیریان و جمشید مشایخی به عنوان هنرمندان تئاتر مطرح شد که به سینما آمدند و به خوبی جانشین برخی بازیگرانی شدند که بعد از انقلاب اجازه فعالیت نداشتند. البته فیلمنامههایی که در آن زمان و در دهه 60 ساخته میشد داستانهایی داشت که بازیگران قبل از انقلاب نمیتوانستند یا نمیخواستند در آن فیلمها حضور پیدا کنند و بازیگران تئاتر که اکثرا آکادمیک یا تجربی تئاتر را فراگرفته بودند بهترین جایگزین بودند. ضمن آنکه ورود آنها تاثیر مثبتی بر سینما گذاشت. مثلا دورخوانی قبل از حضور در سر صحنه، جستجو درباره شخصیت، کار بازیگر روی خود و نظم در زمان فیلمبرداری ازجمله ویژگیهایی بود که با حضور هنرمندان تئاتر در سینما تقویت شد.
چرا شما بعد از ساخت سریالهای تاریخی همچون «تنهاترین سردار»، «ولایت عشق» و چند سریال پلیسی با صداوسیما همکاری نکردید و به سینما بازگشتید؟
من همیشه از تلویزیون پیشنهاد داشتم و بعد از ساخت آخرین سریالم «فوق سری» پیشنهادات زیادی از تلویزیون داشتم و حتی به من پیشنهاد شد که سریالی تاریخی درباره شیخ بهایی، امام حسین(ع) بسازم یا سریالی در سه مقطع (از تولد تا بعثت، از بعثت تا فتح مکه، از فتح مکه تا رحلت) درباره حضرت محمد(ص) بسازم و حتی رسول جعفریان پژوهش و تحقیقات سریال را انجام داد اما من نپذیرفتم زیرا سریال تاریخی توانایی و انرژی زیادی میخواهد و البته دردسرهای بسیار زیادی دارد. من در هنگام ساخت سریال «ولایت عشق» استرس زیادی را تحمل کردم و آن زمان تازه سیستمی وارد کشور شده بود که میتوانستیم بر روی شخصیتی که نقش معصوم را بازی میکند هاله نور بیندازیم تا مشکلی نداشته باشد و رضاداد که مدیر تولید سیمافیلم بود به من و پرتو گفت که این سیستم را امتحان کنیم. بعد از آنکه سریال ولایت عشق ساخته شد شب اول پخش من تا صبح خوابم نبرد و میترسیدم که پخش آن واکنشهای زیادی را داشته باشد حتی نذر کردم که اتفاقی نیفتد که بعد از 10 روز پخش نیز آیتالله مکارم شیرازی نامهای به تلویزیون نوشت و تشکر کرد ولی دیگر من سراغ ساخت سریال تاریخی و مذهبی نرفتم با اینکه پیشنهادات بسیاری داشتم زیرا ساخت فیلمهای تاریخی و مذهبی علاوه بر آنکه باید از فیلمنامه و تیم تولید قوی برخوردار باشد باید مورد حمایت کامل مدیران قرار بگیرد اما مدیران علاقه ندارند برای این کارها هزینه بدهند مثلا الان دولت نمیخواهد برای فیلم «رستاخیز» ساخته درویش هزینه بدهد و از آن دفاع کند. سریالهای رئال مانند «فوقسری»، «خواب و بیدار»، «ساختمان 85» نیز آثاری بودند که مخاطب داشتند و بعد از آن هم پیشنهاداتی برای ساخت سریالهایی از این دست به من شد اما هم تلویزیون پول نداشت و هم اینکه نظرات زیادی از طرف نیروی انتظامی و صداوسیما مطرح میشد که ممیزیهای مختلفی را به دنبال داشت و من دیگر حوصله چانه زدن برای این ممیزیها را نداشتم. فیلمنامه «مشت آخر» را نوشته بودم و قصهای داشت که از مد روز تبعیت نمیکرد و شکل اکشن داشت که مورد علاقه من هم بود.
نویسنده: ایلنا