به نظر مي‌رسد مخاطبان اين روزها به نوعي شيفته زرق و برق تبليغات هستند و ديگر نقد براي‌شان خالي از معنا شده است. هر كالايي كه به خوبي تبليغ شود راه خود را پيدا مي‌كند. در اين وضعيت ديگر كيفيت مهم نيست.

پایگاه خبری تئاتر: براي بحث خودم ساختار و چارچوب‌بندي مشخصي ارايه نخواهم داد و به نكته‌هاي كلي بسنده مي‌كنم. تلاش مي‌كنم از منظر جامعه‌شناسي هنر و مطالعات فرهنگي وارد بحث شوم. سريال «دل» به نويسندگي بابك كايدان و ميثم كايدان و كارگرداني منوچهر هادي و به تهيه‌كنندگي جواد فرحاني به خوبي «بن‌بست توليدات زرد» را هويدا مي‌كند. آثاري كه تنها به فكر تجارتي ناعادلانه هستند و در ازاي پولي كه از مردم دريافت مي‌كنند چيزي بنجل و به دردنخور تحويل مي‌دهند. مقصر اصلي شكل‌گيري اين فضا كيست؟ تماشاگري كه پاي چنين آثار مبتذل و سطح پايين و زردي مي‌نشيند؟ آيا اين مخاطب مي‌داند كه كارهاي خوبي هم هست؟

نقد سریال دل

شايد جريان تبليغات و رسانه‌ها و مهندسي فضا به سمتي رفته است كه تماشاگران كم‌ سن و سال و برخي بزرگسالان ساده‌لوح احساس مي‌كنند كه تنها خوراك فرهنگي اين محصولات هستند؟ تنها چيزي كه شفاف به چشم مي‌خورد، اين است كه «نقد» و «فضاي گفت‌وگو» از كار افتاده است و «رسانه‌ها» وظيفه خود را به درستي ايفا نمي‌كنند. اگر چنين بود بيشتر تماشاگران مي‌دانستند كه خوردن غذاي مسموم باعث بيماري‌شان مي‌شود. البته كه منتقدان از دوران گالري‌ها در اوج شكل‌گيري سرمايه‌داري معاصر شكل گرفتند و وظيفه داشتند كالاهاي گالري‌ها را «تاييد هنري» كنند.

اين كارشناسان هنري بعدها رويكردي انتقادي هم به خود گرفتند و برخي از آنان تلاش كردند تا خط فكري منسجمي توليد كرده و مخاطبان را نسبت به جريان‌هاي كلي عرضه و تقاضاي هنر آشنا كنند. به نظر مي‌رسد مخاطبان اين روزها به نوعي شيفته زرق و برق تبليغات هستند و ديگر نقد براي‌شان خالي از معنا شده است. هر كالايي كه به خوبي تبليغ شود راه خود را پيدا مي‌كند. در اين وضعيت ديگر كيفيت مهم نيست. نوعي بزن دررويي حاكم شده است، مانند دوراني كه به سازندگان خانه‌ها در تهران مي‌گفتند: «بساز و بنداز». كارگردانان و تهيه‌كنندگان به خوبي اين فضا را بو كرده‌اند و مانند همان بساز و بندازان شروع به توليد مبتذل‌ترين آثار كرده‌اند و ماهي بسيار خوبي هم از اين آب گل‌آلود گرفته‌اند. آنان هيچ ترسي از منتقدان ندارند. چاقوي منتقدان ديگر نمي‌برد. اين بخش از كار افتاده است. مديران فرهنگي هم مشغول كارهاي اداري هستند. حتي برخي از آنها نيز وارد عرصه توليد هنر شده‌اند. نمونه‌هاي فراواني وجود دارد پس مثال نمي‌زنيم.

جامعه‌شناسي مجموعه نمايش خانگي
اگر از منظر جامعه‌شناسي هنر بخواهيم به اين مساله نگاه كنيم و مورد مطالعه ما هم مجموعه نمايش خانگي «دل» باشد، در همان گام اول بايد بپرسيم آيا اين سريال تلاش مي‌كند جامعه را «بازتاب» بدهد يا «شكل‌دهي» كند؟ همان‌طور كه مي‌دانيد برخي اعتقاد دارند بايد جامعه را با آثار فرهنگي مهندسي كرد و ايده‌ها و انديشه‌هايي را از اين طريق به جامعه تزريق كرد. گروهي ديگر هم اعتقاد دارند آثار هنري آيينه‌اي از جامعه خود هستند. در نظريه شكل‌دهي، اعتقاد بر اين است كه آثار هنري «ايده‌ها و افكاري را در ذهن مردم جاي مي‌دهند.»

اين شيوه به خوبي مورد استفاده پروپاگانداي سياسي هم قرار مي‌گيرد. اما در نظريه بازتاب، اعتقاد بر اين است كه اثر هنري چون «آيينه‌اي، جامعه اكنون خود را بازتاب مي‌دهد.» در واقع، موجوديت اثر هنري با ويژگي‌هاي دوره تاريخي خودش گره مي‌خورد. الكساندر مي‌گويد: «هنرها گوياي برخي مطالب در مورد جامعه هستند.» لوسين گلدمن نشان مي‌دهد كه چطور نمايشنامه‌هاي راسين، «خداي پنهان» يا «ايدئولوژي حاكم» دوران خود را نمايش داده‌اند.

نقد سریال دل

گئورگ لوكاچ نيز بر اين باور است كه آثار مدرنيستي بازتاب شرايط اجتماعي سرمايه‌داري معاصر هستند. اما تفسيري كه ميشل فوكو بر «روشنگري چيست؟» امانوئل كانت نوشته بسيار براي من كليدي است، زيرا در تفسير او توجه ويژه‌اي بر «راه خروجي» مي‌شود كه كانت بيان كرده است. در مقاله «فوكو، روشنگري و هنر آفرينش خويشتن» آمده است: «كانت روشنگري را بيرون شدن يا خروج از حالت صغارتي خوانده كه گناهش بر گردن خود ماست.

اين نشان مي‌دهد كانت روشنگري را به گونه‌اي سلبي نه ايجابي تعريف كرده است. اين خروج و بيرون شدن به اين معناست كه روشنگري قصد ندارد امروز را به مثابه يك تماميت بشناسد، بلكه در پي آن است كه زمان اكنون را به بحث بگذارد.» بر همين اساس، اگر بخواهيم اكنونيت و شكل‌دهي و انعكاس هنر در جامعه امروز ايران را به بحث بگذاريم قطعا به مساله‌هايي چون طبقه حاكم و نوليبراليسم بر مي‌خوريم. مراد فرهادپور مي‌گويد: «واژه نوليبراليسم ابهاماتي به همراه دارد. نوليبراليسم سياست يا خط‌مشي عده‌اي نيست كه در سازمان برنامه و بودجه توطئه كرده باشند. قضيه پيچيده‌تر از اين است.

مسلما با وجوهي از حمله جهاني سرمايه مواجهيم: خصوصي‌سازي، نظارت‌زدايي، موقتي‌سازي كار، مالي‌ شدن و غيره.» وضعيت اقتصاد سياسي ايران پيوند نزديكي با توليدات فرهنگي دارد اما عجله نكنيد زيرا كسي دقيقا نمي‌داند چه نوع نظام اقتصادي‌اي حاكم است. وضعيت امروز بسيار گره خورده و گيج‌كننده شده است: «فكر نمي‌كنم اقتصاد ايران يك اقتصاد نئوليبرالي صرف باشد.» (پرويز صداقت، گفت‌وگو با اخبار روز). كمال اطهاري، اقتصاددان چپ اطلاق واژه نوليبرال بر كليت ساختار اقتصاد سياسي را «خطاي شناختي روشنفكران» مي‌نامد و مي‌گويد: «برخلاف آنچه جامعه روشنفكري ماهيت سياست‌هاي دولت را نئوليبرالي معرفي مي‌كند، به‌زعم من چنين تعريفي نادرست است...

نقد سریال دل

اقتصادي را مي‌توان نئوليبرال ناميد كه در آن، مازاد اقتصادي از كار مولد به ‌دست آيد و نه از رانت اقتصادي.» (گفت‌وگو با روزنامه همدلي). در اين وضعيت بلبشو هم طبيعي است كه طبقه‌ تن‌آسا بر زرق‌وبرق تجملات زندگي شدت مي‌بخشد و در حالي كه دارو و امكانات نيست، حتي ۸۰۰ پورشه وارد كشور كرده است. آنها شهرك‌هايي چون باستي هيلز و برج‌هاي لوكسي چون روما رزيدنس (محل سكونت اكبر طبري) را ساخته‌اند و خوراك فرهنگي متمايزي هم مي‌خواهند. پس رشد لوكس‌گرايي در طبقه تن‌آسا و وجود سانسورهاي چندلايه هنري باعث گسترش شبه‌هنرمندان امروز شده است.

به قول غلامحسين ساعدي: «شبه‌هنرمند با سانسور مخالف نيست و وجودش را حس نمي‌كند.» اين شبه‌هنرمندان دلال و معامله‌گر خوبي هستند و همان آشي را مي‌پزند كه آشپزباشي بي‌سليقه سفارش داده است. به شهر تهران نگاه كنيد تا حجم انبوهي از پاساژهاي زشت و بي‌قواره را ببينيد. در آنها محل تماشا و شنيدن سينما و تئاتر و موسيقي هم برقرار است. دستگاه‌هاي رسانه‌اي و تبليغي هم دقيقا زشت‌ترين آثار را تبليغ مي‌كنند چون سرمايه‌اي در پشت پرده مي‌چرخد‌ آثار دغدغه‌مند هم پشت كوه پنهان مي‌مانند تا سالكي در جست‌وجوي‌شان برود.

آثاري كه انگار پنهان مي‌شوند. منتقدان هنري مبتذلي هم در اين جريان شناور هستند. گروهي از محمد امامي-متهم پرونده فساد مالي- پول مي‌گيرند و نامه حمايتي‌اش را امضا مي‌كنند و گروهي ديگر نيز سرخوش و مستانه در تالارهاي خصوصي تئاتر پلاس هستند و كارهاي سطح پايين و زرد را با ژيژك و دلوز بزك مي‌كنند. به قول ناصرالدين شاه: «همه ‌چيزمان به همه‌ چيزمان مي‌آيد.» تمام اين ابتذال به هم مي‌آيد. پرسش كليدي ديگر اين است كه چرا بيشتر توليدات هنري امروز زشت، سرهم‌بندي‌شده، مبتذل، خالي از انديشه و حتي شرم‌آور و توهين‌آميز است؟

نقد سریال دل

همان‌طور كه مي‌دانيد كشور تركيه در صادرات سريال تلويزيوني به مقام دوم رسيده است، اما چرا موفق شدند تماشاگر جهاني داشته باشند؟ انبوه توليدات امريكايي در سراسر جهان پخش مي‌شود و طرفداران زيادي دارد؛ از آثار درجه يك تا كارهاي بنجل و سطحي و اروتيك. دوستداران موسيقي كه براي حضور در كنسرت‌ها و رويدادهاي موسيقي به انگليس سفر مي‌كنند، در سال ۲۰۱۴ بالغ بر ۳ ميليارد پوند به اقتصاد اين كشور سود رساندند.

بازار سرگرمي انگلستان در سال ۲۰۱۸، حدودا ۷،۵۳ ميليارد پوند درآمد داشته است. بر‌اساس گزارش مجله ساندي، ملكه انگليس در فهرست ثروتمندترين افراد جهان حضور دارد ولي ثروت او ۳۷۰ ميليون دلار است يعني ۷۰ ميليون دلار كمتر از گروه موسيقي «كوئين». حالا دوباره به ايران توجه كنيم. سرمايه‌گذاري خاصي در بخش فرهنگ نشده، همه ‌چيز شبيه سياست‌هاي چند دهه پيش است، جز اينكه بخشي مثلا خصوصي (غير‌دولتي) وارد ميدان شده است. اين بخش در شبكه نمايش خانگي فعاليت گسترده دارد. سالن‌هاي خصوصي تئاتر زده است و بيشتر كنسرت‌هاي موسيقي را برگزار مي‌كند.

خود رييس‌جمهور درباره اين بخش گفته است: «خصولتي‌سازي» كه نشان از بخشي دروغين به نام خصوصي دارد، چون اصلا بازار آزادي در جريان نيست و همه‌ چيز مثل گذشته رانتي است. البته كه نوليبراليسم اعتقاد دارد سانسور و نظارت بايد به حداقل ممكن برسد ولي مميزي در ايران هر سال در بخش‌هايي بيشتر مي‌شود و در بخش‌هاي ديگر كمتر. يك روند الاكلنگي دارد. اگر نگاهي به كليت اقتصادي فعلي بيندازيم ردپاي نظريه‌هاي مختلفي را از نوليبراليسم تا ماركسيستي با هم مي‌بينيم كه ياد اصطلاح شترگاوپلنگ مي‌افتيم. شايد وضعيت اقتصادي خبر از چند «شبكه قدرت» براساس نظريه ميشل فوكو مي‌دهد. انگار شيوه زندگي ما چند لايه دارد و هر كدام از لايه‌ها هم رفتار خاص و متفاوتي را دنبال مي‌كنند. فرآيندهاي نظارت، كنترل، انضباط، سانسور و... همچنان در جريان است.

نقد سریال دل

بنابراين آثار زشت و پوچ و بي‌قواره رشد كرده‌اند چون هيچ چيزي سر جاي خودش نيست. در شبكه‌هاي مجازي ديدم كه سرعت پخش سريال «دل» را چند برابر كردند ولي باز هم صحنه آهسته بود (اصلا مگر چنين چيزي امكان دارد؟!) با اين اوصاف شرايط فرهنگي و اجتماعي در زشت‌ترين و پيچيده‌ترين حالت ممكن به‌سر مي‌برد. اگر به مجسمه‌هاي جديدي كه ساخته مي‌شود هم نگاهي بيندازيد جا مي‌خوريد. شايد آنان بازتاب روح زمانه اكنون هستند. گئورگ ويلهلم فريدريش هگل در سال ۱۸۲۸ در اولين درس‌گفتارهايش درباره زيبايي‌شناسي در برلين مدعي شد كه هنر «در بالاترين جايگاه خود همواره چيزي بازمانده از روزگار گذشته است.» بايد اضافه كنيم هنر قطعا بازتابي از شرايط زشت اكنون هم شده است. تا وقتي آثار هنري دنبال بازار جهاني نباشند و مميزي‌هاي دست‌وپاگير حذف نشوند، اين وضعيت بدتر خواهد شد.

بايد مسوولان كاري كنند تا ارزش نقد و مداخله منتقد در جامعه پر رنگ شود وگرنه بنجل‌فروشان با خيال راحت جنس خودشان را آب خواهند كرد. بايد نگاه واقع‌گرا و منطقي در اين بازار حاكم شود، اگر چنين نشود به زودي شبكه نمايش خانگي شكست سنگيني خواهد خورد. البته برخي اعتقاد دارند كه ورود پول‌هاي مشكوك به اين بخش باعث اين هرج و مرج شده است كه با اين تفسير اين توليدات حتي بدون بيننده هم مي‌توانند به راه خود ادامه بدهند. مشكل آخر هم اين است كه اين آثار از قهرمان‌سازي مي‌ترسند. آنها نمي‌توانند شخصيت‌هايي مثل قيصر خلق كنند چون لبريز از لمپنيسم هستند.

«فلسفه نه به دولت خدمت مي‌كند و نه به كليسا كه هر دو دغدغه‌هاي ديگري دارند. فلسفه به خدمت هيچ قوه مستقري در نمي‌آيد. كار فلسفه ناراحت كردن است. فلسفه‌اي كه هيچ‌كس را ناراحت نكند و با هيچ‌كس ضديت نورزد فلسفه نيست». ژيل دلوز



نویسنده: سيد‌ حسين رسولی