امیر دژاکام کارگردان نمایش «ایوب‌خان» می‌گوید: «تئاتر شغل ماست و شغل بسیار مهمی هم هست. تئاتر، هنری استراتژیک است، همان‌طور که گندم کالایی استراتژیک است و من آماده اثبات این نکته به هر سیاست‌گذاری هستم.»

پایگاه خبری تئاتر: امیر در جست‌وجوی پدرش است. ایوب‌خان نیست و فرقی نمی‌کند آب شده و در زمین فرورفته یا کاه شده و در کاهدان گم شده باشد؛ فرقی نمی‌کند چرا رفته و کجا. چرا فرقی نمی‌کند؟ چون امیرش در طول مسیر پیدا کردن پدر با چنان روایت‌هایی از آدم‌های گوناگون مواجه می‌شود و به سیاحت راه می‌نشاندتان که دیگر مهم نیست ایوب‌خان کجاست.

ستاره گلبافتی، محمود، نصرت‌خانم، آلما، نرگس، سلطان، علی‌تُرکه، زهرا شیری، نبات، ابراهیم‌نپال، رمضون‌گاریچی، خرِ رمضون و کبوتر گوش شنوایی ندارند، حرف‌هایشان روی هم تلنبار شده و غم‌باد گرفته‌اند و امیر که در جست‌وجوی پدر است، سنگ صبور آن‌ها می‌شود، سنگ صبور آدم‌هایی که آن‌قدر زخم دیده و دم نزده‌اند که شنیدن شرح دردشان از تحمل سنگ هم خارج است و این‌ها همه در «ایوب‌خان» می گذرد. نمایشی به نویسندگی و کارگردانی امیر دژاکام.    

«ایوب‌خان» با بازی الهام خضرائی‌منش، حسام شهیدی، نسیم داداشی، طاها عابدی، ماهان عابدی، الناز ملک‌پور، نیوشا امینی، غزل جمشیدآبادی، مهدی حوریه، ندا حسینی، زینب تحقیقی، آرمین خزائلی، شایان انجمنیان و مژده عنایتی تا پانزدهم اسفند هر روز ساعت ۱۸:۳۰ در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر روی صحنه می‌رود.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، حاصل  میزگرد خبرگزاری خبرآنلاین با امیر دژاکام، شایان انجمنیان، مهدی حوریه، حسام شهیدی و آرمین خزائلی، عوامل نمایش «ایوب‌خان» است.

در مصاحبه‌ای اشاره کرده بودید که از بهمن سال ۹۸ با «ایوب‌خان» هم‌دم شُدید. به عنوان اولین سوال، می‌خواهم برایمان از روند نگارش متن و تمرین در شرایط تحت تاثیر شیوع کرونا بگویید.

امیر دژاکام: «ایوب خان» برای من با یک تصویر آغاز شد؛ تصویر محمود که اکنون حسام شهیدی نقشش را بازی می‌کند.

دی ۱۳۹۸ بود و محمود می‌خواست اسدالله جنی را که دشمن خود می‌پنداشت بکشد و برای پیدا کردن جرات این کار، به مُسکرات متوسل شده بود و خداحافظی با آلما که عاشقش بود را آخرین کار خود در این جهان می‌دانست اما هر سه گزاره توهم بودند! چرا که نه اسدالله جنی دشمن او بود، نه مُسکراتی که خورده بود مُسکرات بود و نمی‌دانست که آب سر کشیده است و نه آلما عاشقش بود. «ایوب‌خان» با دیالوگ محمود در این موقعیت آغاز شد.

محمود این‌گونه می‌دید و هرچه جلوتر رفتم متوجه شدم، نبات، آلما، کبوتر، نرگس، زهرا شیری، ستاره گلبافتی، سلطان، نصرت‌خانم، ابراهیم‌نپال، علی‌تُرکه، رمضون و خرِ رمضون هرکدام به گونه‌های دیگری می‌بینند. کاراکترهای دیگری هم بودند و نگاه‌هایی دیگر از جمله اسدالله جنی اما احساس کردم حضور همه آن‌ها روی صحنه، اثر را به نمایشی با زمان بالای ۲ ساعت تبدیل می‌کند. البته که به شرط حیات و اجرای «ایوب‌خان» در سالنی بزرگ‌تر از چهارسو حتما اضافه‌شان خواهم کرد و شاید خودم، بهرام ابراهیمی و چند نفر از قدیمی‌های گروه تئاتر ماهان نیز در آن بازی کنیم.

نوشتن متن همزمان با اوج گرفتن شیوع کرونا، تعطیلی پلاتوها و سالن‌های تئاتر و به‌تبع نبود بازیگری که روی صحنه‌ای برود که نیست و نبود بودجه و تهیه‌کننده‌ای که حامی اثری بشود که بازیگری ندارد تا روی صحنه‌ای برود که وجود ندارد، تمام شد اما آرام‌آرام با توکل به او که رحمان است و رحیم، همه‌چیز را فراهم کردیم و توانستیم امروز در برابر دیدگان شما روی صحنه برویم.  

 

می‌خواهم به سراغ متن بروم. اکبر زنجانپور آذر ۹۲ هنگام اجرای نمایش «دایی وانیا» در سالن اصلی تئاتر شهر، در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر گفته بود: «نوشته‌های چخوف تفاوت‌هایی با دیگر نویسندگان دنیا دارد. مثلا ایبسن به پرسوناژهایش خط و ربط می‌دهد و قهرمان قصه‌اش را از نقطه A حرکت می‌دهد و به سرانجام می‌رساند اما چخوف این کار را نمی‌کند و در کارهایش نه نقطه A وجود دارد و نه نقطه B. همه‌چیز در زمان و در لحظه اتفاق می‌افتد. چخوف نسخه‌ای برای هیچ‌چیز نمی‌پیچد و راهی را جلوی پای قهرمانش به شکلی که ایبسن این کار را می‌کند نمی‌گذارد.»
متن شما مرا به یاد آثار چخوف می‌اندازد. ما هنگامی با اثر همراه می‌شویم که واقعه رخ داده و ایوب‌خان ناپدید شده است، اما چنان با آدم‌هایی که در طول مسیر پیدا کردن او می‌بینیم و با روایت‌های متفاوت‌شان از این شخصیت، همراه می‌شویم که در پایان برای‌مان مهم نیست ایوب‌خان کجاست یا چرا پیدا نشد. این شیوه نگاه به اثرتان را می‌پذیرید؟

دژاکام: اول می‌خواهم در مورد تفاوت چخوف و ایبسن صحبت کنم. اکبر زنجانپور به درستی و با دقت بالا گفته است که چخوف در ساختار متن از نقطه A به نقطه B نمی‌رود و این سیر را در معناست که طی می‌کند. هنگامی که شروع به خواندن «دایی وانیا»، «مرغ دریایی»، «باغ آلبالو» و... می‌کنید شریک تجربه‌ای می‌شوید که موجب می‌شود دیگر، کسی که پیش از خواندن این آثار بودید، نباشید.

ایبسن اما کمی و بیشتر از کمی، آرامان‌گرا و تحت تاثیر کیرکگارد و هایدگر است و اوج آرمان‌گرایی‌اش را می‌توان در «براند»، «وقتی ما مردگان برمی‌خیزیم»، «استاد معمار»، «اشباح»، «ستون‌های جامعه» و... مشاهده کرد. او از نقطه A به نقطه B حرکت و در پایان هم تِزِ جامعه‌شناسانه خود را ارائه می‌کند.

هر دو نویسنده برای همه ما بسیار عزیزند اما به قول حضرت حافظ «دانه فلفل سیاه و خال مه‌رویان سیاه/ هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا؟» آن‌ها کجا و من کجا؟! من کارگردانی‌ام که مشق نوشتن می‌کند و هرچند ۴۰، ۵۰ درام نوشته است اما خود را درام‌نویس نمی‌داند. محمود استادمحمد را که از دوران دبیرستان استاد من بود، خدایش بیامرزد، او در جواب من که می‌گفتم محمود، من درام‌نویس نیستم، می‌گفت خجالت بکش! ۵۰ درام نوشته‌ای و می‌گویی درام‌نویس نیستم! می‌گفتم نیستم، من فقط چیزهایی می‌نویسم، خُردخُرد و آرام‌آرام، تکه‌تکه‌هایی که با آن‌ها، مشق نوشتن می‌کنم.

من همه نمایشنامه‌هایم را این‌گونه نوشته‌ام با تاکید بر این که این تکه‌تکه‌ها را دور نمی‌اندازم. تکه اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و... الی‌آخر کنار هم قرار می‌گیرند، مونتاژ می‌شوند، احتمالا سرپلان و ته‌پلان‌شان قیچی و کم‌وزیاد می‌شود و در نهایت یک نمایشنامه را می‌سازند. شیوه‌ای که نمایشنامه‌هایی چون «مکبث»، «شهرزاد»، «زیباترین گل‌های قالی»، «بازی‌نامه فرود»، «محرمانه خسروی»، «سیاوش‌خوانی» و... را براساس آن نوشته‌ام.

معتقدم «ایوب‌خان»، «ایوب‌خان» است و درخواستم مقایسه آن با خودش و جست‌وجوی مختصات پیکره‌اش در درون خودش و نه بیرون از آن، است. برای تکمیل این جمله‌تان که گفتید آن‌چه اهمیت دارد نه پیدا شدن یا نشدن ایوب‌خان بلکه آدم‌هایی هستند که در طول مسیر می‌بینیم و با روایت‌های متفاوت‌شان از شخصیت این کاراکتر، همراه می‌شویم، مثالی بزنم. از کسی آدرسی می‌پرسیم، مثلا می‌گوییم سیدخندان از کدام سمت است؟ شروع به آدرس دادن می‌کند و می‌گوید سهروردی را که به سمت بالا بروی، دست راستت یک سوپری است که اتفاقا چند دقیقه پیش آن جا بودم، اسم کسی که آن‌جا کار می‌کند آقارمضان است. آقارمضان ۳۰۰ تومان از من طلب داشت، ببین زیر چشمم را چه کرده!

در واقع روایتی از مسیر به دست می‌دهد.

دژاکام: بله، شما آدرس سیدخندان را پرسیده‌اید و او قصه خودش را می‌گوید و این اتفاق امروزه برای ما به کَرات رخ می‌دهد. کافی‌ست کوچک‌ترین سوالی در مورد هر چیزی، بپرسید تا آدم‌ها به جای گفتن از آن، از خودشان بگویند و قصه خود را روایت کنند. به قول معروف نشخوار آدمیزاد حرف است و با حرف است که شکوه و شوکت یا ذلت و خفت پیدا می‌کند.

با شما مخالف نیستم که در پایان متن اهمیتی ندارد که ایوب‌خان مشابه کدام یک از تصویرهایی است که از زبان آدم‌ها شنیده‌ایم و مهم هم نیست که او کجاست.

چون ما آدم‌های درمانده‌ای را در طول مسیر دیده‌ایم که ناگفته‌های بسیاری بیخ گلویشان مانده است و گوش شنوایی پیدا نمی‌کنند.

دژاکام: بله و این تراژدی‌ست. «ایوب‌خان» همچنین پرده‌هایی را از برابر دیدگان من برداشت و زمینه‌ساز نوشتن آثاری دیگر شد.

«احمد شمس»؟

دژاکام: آن که نگارشش تمام شد. الان مشغول نوشتن «حک» هستم و بی آن که بخواهم داستان را لو دهم، سرگذشت دختری را روایت می‌کنم که وضعیتش و تصور ما نسبت به او، در آغاز و پایان اثر دو روی یک سکه و بسیار متفاوت از یکدیگرند. 

مطرح کردن این سوال برای خودم خوشایند نیست. هم‌زمان با روی صحنه رفتن اثرتان در سی‌ونهمین جشنواره تئاتر فجر، یکی از رسانه‌ها مطلبی را منتشر کرد که از روی آن می‌خوانم:

«در این نمایش زنان و مردانی که هرکدام نماینده یکی از قومیت‌های رنج‌دیده کشور هستند در یک محله جمع شده‌اند و همگی منتظر ایوب‌خانی هستند که شاید دیگر وجود خارجی نداشته باشد. ایوب‌خان در حالی که اهل هنر و موسیقی است، اهل دعوا با ارازل هم هست، زن‌باره نیست اما به فکر ترقی زنان است، اهل مشروب و شراب‌خوارگی نیست اما به کسانی که به این دام افتاده‌اند کمک می‌کند.

امیر، پسر ایوب‌خان، در واقع به دنبال هویت خود می‌گردد و سعی می‌کند به برداشتی دقیق از پدر برسد، او دریافت‌هایش را می‌نویسد تا شاید روزی به کار کسی بیاید. بدون اشاره مشخص به کسی، می‌توان دریافت که ایوب‌خان کیست و بدون او چرا وضع محله تا این حد نابه‌سامان شده است. حضور نمایش «ایوب‌خان» در جشنواره تئاتر فجر در حالی که باید از امید و روشنی گفت جای سوال دارد که مدیران جشنواره باید پاسخ‌گوی آن باشند.» واکنش‌تان به چنین تحلیل غریب و دور از ذهنی چیست؟

دژاکام: بگذارید از این‌جا شروع کنم که اگرچه به این نگاه احترام می‌گذارم اما نگاه نادرستی می‌دانمش. من «ایوب‌خان» را با نگاه به زندگی شخصی‌ام نوشته‌ام و به قول یکی از دوستان، این عزیزان لازم نیست به دنبال زیربغل مار بگردند وقتی کاراکتر ایوب‌خان برگرفته از شخصیت پدرم است. او ورزشکار و میان‌دار زورخانه، نوازنده و کارشناس موسیقی، سینه‌زن امام حسین(ع) و بسیار خَیر بود. آن‌جایی که می‌گویم ایوب‌خان به خیریه ویژه بانوان کمک می‌کند هم در حال شوخی با پدرم هستم. او پدر من است و این عزیزان لازم نیست به دنبال کس دیگری بگردند.

از منظر فقه، در مسند خدایی نشستن و قضاوت کردن، کُفر است و کسی که چنین نسبت‌هایی را که خواندید به دیگران می‌دهد، علی‌رغم مسلمان پنداشتنِ خود، کافر است. او از منظر مدرنیته هم اشتباه کرده است. چرا که متغییرهایش ناقصند و همین، از تکمیل پازلی که ساخته، ممانعت می‌کند.

نمونه‌اش این که آن‌جا که می‌گوید امیر، پسر ایوب‌خان، دریافت‌هایش را می‌نویسد تا شاید روزی به کار کسی بیاید، نمی‌داند آن‌چه در طول نمایش گذشته خیالات امیر بوده است و او آن‌چه را که رخ می‌دهد یادداشت نمی‌کند، بلکه در حال نوشتن قصه خود است و نشانی‌اش کجاست؟ آن‌جا که در انتهای نمایش، مادرش، نصرت‌خانم، می‌گوید نرگس آمد جلوی خانه و از تو شکایت داشت! این یعنی نرگس زنده است در حالی که در طول قصه خیالی امیر شنیده‌ایم که مورد تجاوز قرار گرفته و دیده‌ایم که درگذشته است.

«ایوب‌خان» بیش از هرچیز در مورد اندیشه است و فهمیدن و ابدا سیاسی نیست مگر این که سیاستمداران به تماشایش بنشینند، بیاندیشند و این‌گونه بر آنان تاثیر بگذارد.

در گفت‌وگوهای پیشین‌تان اشاره کرده بودید که «قصه «ایوب‌خان» در محله‌ای واقعی به نام گلبازخانِ کرمان رخ می‌دهد و در آن‌جا بخشی به نام میدان‌باغ وجود دارد که همه قومیت‌ها را در خود جای داده است و من نیز در این داستان هر شخصیت را براساس یک قوم انتخاب کرده‌ام.» و ادامه داده بودید «امیر الهام گرفته از شخصیت خودم است. ایوب‌خان نام پدر خدابیامرزم است و نصرت‌خانم مادرم و برادرهای قصه نیز، برادرهای خودم هستند. من سعی کردم از کوچه خودم به سمت دنیا حرکت کنم.»

«حرکت کردن از کوچه خودم به سمت دنیا» تعبیر جالبی‌ست.

دژاکام: سعی کرده‌ام این کار را انجام دهم.

احتمالا در مرحله انتخاب بازیگر بودید که در گفت‌وگویی اشاره کردید «در این اثر از ترکیب هنرجویانی که ۳ یا ۴ سال است با آن‌ها کار می‌کنم در کنار بازیگران حرفه‌ای استفاده خواهم کرد.»

اتفاقی که نمونه‌اش را در نمایش «شمس»‌تان دیدیم. هنگامی که کوروش تهامی و سپیده نظری‌پور را که در آن زمان دانشجو و کم‌تجربه بودند در کنار هنرمندان باسابقه‌ای چون انوشیروان ارجمند، بهرام ابراهیمی و رویا تیموریان قرار دادید یا در «سیاوش‌خوانی» که کامبیز دیرباز که آن زمان دانشجو بود در کنار فخری خُروَش، جمشید اسماعیل‌خانی و بهرام ابراهیمی بازی کرد.

چه شد این اتفاق رخ نداد و با تاکید بر درخشش بازیگران کنونی‌تان روی صحنه، قصدتان تغییر کرد؟

دژاکام: قصدم به این دلیل تغییر کرد که با جلو رفتن تمرین‌ها، مشاهده کردم که موجودی‌ام کفایت می‌کند و شاگردانم که ۳ سال با من، دائما از «شاهنامه» و «گلستان» و «بوستان» تا شکسپیر و چخوف و میلر مشق کرده‌اند، تیمی بسیار خوب را تشکیل داده‌اند و تاکید می‌کنم هنگامی که از اجرا کردن «ایوب‌خان» در سالنی بزرگ می‌گویم، اجرایی با همین گروه بازیگران را در نظر دارم.

شما روند اجراهای نمایش ما را به عنوان اثری «بیرونی»، با دست خالی از پشت کاخ سعدآباد تا کنار دریاچه چیتگر دیدید و هرچند ناخوشایند است کارگردانی که سابقه ۴۰ سال کار حرفه‌ای دارد، اجرای اثر تازه‌اش را با دست خالی آغاز کند اما اشکالی ندارد. ما هنگام آغاز کار هیچ‌چیز نداشتیم و این هیچ‌چیز در معنای مطلق کلمه، هیچ‌چیز بود. طراح لباس من، کارش را با هزینه شخصی پیش برد و من بعدتر، پولش را به او برگرداندم و این بعدتر که می‌گویم، یک روز و دو روز و یک هفته و دو هفته بعدتر نیست، ۳ ماه بعدتر است! خودم و هرکدام از بچه‌ها، مبالغی را روی هم گذاشتیم، از ۲۰۰ هزار تومان و ۴۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان و دو میلیون تومان تا کار پیش برود. ما چرا پذیرفتیم این‌گونه کار کنیم؟ چون فقط کار نمی‌کردیم بلکه در کنار هم زندگی می‌کردیم. 

و سوالی که می‌خواهم پس از پرسیدن آن به سراغ بازیگران‌تان بروم. اسفند ۹۸ گفته بودید می‌خواهید «ایوب‌خان» را در تماشاخانه خصوصی مهرگان اجرا کنید و اکنون در اسفند ۹۹ در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه‌اید. چه شد که این اتفاق افتاد و نگرانی از هزینه‌های اجرا در یک تماشاخانه خصوصی در تغییر تصمیم‌تان نقش داشت؟

دژاکام: بله یکی از دلایلم همین بود. اگرچه مدیر تماشاخانه مهرگان بسیار به من لطف کرده و در کمال احترام گفته بود قراردادم می‌تواند به هر گونه که می‌خواهم باشد اما نمی‌توانستم نادیده بگیرم که آن‌جا تماشاخانه‌ای خصوصی است و ادامه حیاتش به پرداخت اجاره‌بها از سوی گروه‌هایی که در آن روی صحنه می‌روند، بستگی دارد. دلیل دیگرم این بود که در مجموعه تئاتر شهر نوبت اجرا داشتم.  

و پس از ۶ سال به تئاتر شهر برگشتید.

دژاکام: بله، آخرین حضور من در تئاتر شهر به اجرای نمایش «ننه‌دلاور و فرزندانش» در سالن چهارسو برمی‌گشت. نوبتی که این بار برای اجرا داشتم در سالن اصلی و برای روی صحنه رفتن «احمد شمس» با حضور یکی از تهیه‌کنندگان خوب کشورمان بود که امیدوارم فرصت دوباره‌ای برای همکاری با او دست دهد.

و «احمد شمس» به واسطه بالا بودن تعداد کاراکترهایش که کار را در موقعیت فعلی و تحت تاثیر شیوع کرونا، دشوار می‌کرد جایش را به «ایوب‌خان» داد؟

دژاکام: بله، هم کاراکترهایش زیاد و هم زمان اجرایش ۳ ساعت بود.

به سراغ بازیگرانتان برویم که اگرچه سرچ در گوگل نتیجه‌ای برای به دست آوردن اطلاعاتی در موردشان ندارد و مشخص است روی صحنه تئاتر بودن را با امیر دژاکام آغاز کرده‌اند اما در همین ابتدای مسیر، روی صحنه «ایوب‌خان» می‌درخشند. با شایان انجمنیان بازیگر نقش رمضون آغاز کنیم. از کجا و چگونه به امیر دژاکام پیوستید؟

شایان انجمنیان: من بیش از ۵ سال است که مشغول آموختن زیر نظر امیر دژاکام هستم و خواهم بود. هرچند در ابتدا گمان می‌کردم می‌توانم تا مقطع زمانی مشخصی آموزش ببینم و پس از آن وارد عرصه تئاتر حرفه‌ای شوم اما پس از ۲ یا ۳ سال تحت تعلیم بودن متوجه شدم هنر بازیگری انتها ندارد و هرچه بیاموزید باز هم پیش‌رویتان دریایی برای آموختن هست و با خود گفتم در این مسیر تا آن‌جا پیش می‌روم که بتوانم اعتماد یک کارگردان را برای حضور در اثرش جلب و لزوم بودنم روی صحنه کارش را به او اثبات کنم.

این که ضرورت وجودتان را احساس کنند؟

انجمنیان: دقیقا. اینجا و هر کجای دیگری که لازم باشد می‌گویم که امیر دژاکام حکم پدرم را دارد. او بیش از اعتماد و باوری که به خود داشتم، به من اعتماد و باورم کرد.

اصلی‌ترین چیزی که هنگامی کارگردانی امیر دژاکام، توجه‌تان را جلب کرد چه بود؟

انجمنیان: کار جالبی که او هنگام تقسیم نقش‌ها انجام می‌داد و این‌گونه بود که اجازه داشتیم کاراکترهای مختلف را اتود بزنیم تا به این نتیجه برسیم که لباس کدام یک بر اندام‌مان، برازنده‌تر است. به عنوان مثال من نقش محمود، علی‌تُرکه و ابراهیم‌نپال را خواندم و آخرین گزینه‌ام رمضون‌گاریچی بود که با خواندنش متوجه شدم در آن، بهترینِ خودم هستم و بازی‌ام مورد استقبال قرار گرفت. لهجه همدانی این کاراکتر با پیشنهاد خودم که اصلیتم همدانی است و ایجاد امکان امتحان پیشنهادی که بازیگر می‌دهد توسط امیر دژاکام، به رمضون افزوده و ماندگار شد.

اولین کاری که با آن روی صحنه رفتید، چه بود؟

انجمنیان: «آوازه‌خوان طاس» به کارگردانی امید انصاری که تیر ۹۸ در فرهنگسرای نیاوران اجرا شد.

امید انصاری را بیش‌تر به عنوان کارگردان نمایش عروسکی می‌شناسیم.

انجمنیان: بله و این اولین کاری بود که در حوزه تئاتر بزرگسال انجام داد.

و کار بعدی‌تان؟

انجمنیان: دومین کارم با احمد اسدیان بود و «قرمز» نام داشت که بهمن ۹۸ در تماشاخانه مهرگان روی صحنه رفت و در سومین تجربه، اجازه رفتن روی صحنه نمایش امیر دژاکام را پیدا کردم که وزنه‌ای سنگین در کارنامه‌ام و موجب افتخار است.  

ظاهرا زندگی‌تان را وقف تئاتر کرده‌اید. این هنر را به عنوان شغل‌تان می‌شناسید و برای امرار معاش به درآمد ناموجودش وابسته‌اید یا منبع درآمد دیگری دارید؟

انجمنیان: به شخصه، به هنر علاقه‌مندم و هیچ‌گاه نمی‌توانم به عنوان شغل به آن بنگرم. من با هنر زندگی می‌کنم. اگر من مخاطب این سوال باشم، چه اکنون و چه بعدها، پاسخم این است که هنر یکی از علایقم است و معتقدم در کنار آن، باید شغلی داشت تا دست کم زمانی که در وادی هنر صرف می‌کنیم همراه با آسودگی خاطر و آرامش روان باشد.

به سراغ مهدی حوریه بازیگر نقش علی‌تُرکه برویم. از چگونگی پیوستن‌تان به پروسه تمرین طولانی و دشوار اما پُرثمر «ایوب‌خان» بگویید.

مهدی حوریه: می‌گویند «تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی/ هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت». من به دنبال معلم بودم و بازه‌های زمانی متعددی را در آموزشگاه‌ها و ورکشاپ‌های بازیگری گذراندم اما نیافتم تا در نهایت امیر دژاکام را دیدم و اعتمادش به من، زمینه‌ساز حضورم در «ایوب‌خان» شد که برایم فرصتی طلایی‌ست. می‌دانیم کمتر کارگردانی حاضر است این فرصت را در اختیار یک تازه‌کار قرار دهد. چرا که به کار گرفتن آن‌ها که امتحان خود را پس داده‌اند و در ابتدای راه نیستند با ریسک کمتری همراه است اما امیر دژاکام به گونه‌ای متفاوت عمل کرد.  

و اثری را که با آن معلم‌تان را یافتید چگونه می‌بینید؟

حوریه: «ایوب‌خان» از نظر من نجوای درونی انسان‌هاست. انسان‌هایی که ماییم و همواره در درون‌مان گفت‌وگویی بی‌پایان در جریان است.

پیش از «ایوب‌خان» سابقه بازیگری داشتید؟

حوریه: نمی‌توانم آن‌چه را انجام داده بودم، سابقه بنامم. سکانس‌هایی کوتاه و سریال‌هایی در شبکه نمایش خانگی و غیره که مقایسه موقعیت کنونی‌ام با آن‌ها، موجب می‌شود هر لحظه به خود یادآوری کنم که به واسطه اعتماد امیر دژاکام در حال گذراندن لذت‌بخش ترین لحظات زندگی‌ام روی صحنه تالار چهارسو هستم.

و تئاتر را اگرچه فاکتور اصلی شغل نامیده‌شدن یعنی منبع درآمد بودن را ندارد، به عنوان شغل‌تان می‌بینید؟

حوریه: تئاتر برای من زندگی است.

اما منبع درآمدتان نیست؟

حوریه: نه نیست اما تمام زندگی‌ام است. من چند سالی بیرون از ایران و در چند کشور مختلف زندگی کرده‌ام اما رشته احساس همواره مرا به سمت کشورم و به سمت صحنه‌های تئاتر آن کشانده است. چرا که دوست دارم در مملکت خودم، حتی اگر همه چیز سیاه باشد، سفیدی‌ها را ببینم.

حسام شهیدی بازیگر نقش محمود، جوانی که مشخص است متعلق به دهه هفتاد است. شما از پیوستن‌تان به «ایوب‌خان» بگویید.

حسام شهیدی: من و تعدادی دیگر از بازیگرانی که در «ایوب‌خان» روی صحنه رفته‌ایم پیش از آغاز دوره تمرین یک ساله برای اجرای این اثر، ۴ سال سخت را گذراندیم. در نتیجه، رسیدن به اجرا در اسفند ۹۹ برای ما حاصل تمرین از بهمن ۹۸ نبود و ۴ سالِ پیش از آن را به آموختن بازیگری از نقطه صفر در موسسه فرهنگی هنری اندیشه ماهان گذرانده بودیم.

من متولد ۱۳۷۹ هستم و هنگامی که دبیرستان را با رشته‌ای نامرتبط با هنر به پایان رساندم و می‌خواستم وارد دانشگاه شوم به واسطه علاقه‌ام به بازیگری دوست داشتم در این رشته تحصیل کنم اما اکثر کسانی که مورد مشورتم بودند عقیده داشتند بهتر است بازیگری را در کنار رشته دانشگاهی‌ام در آموزشگاهی معتبر بیاموزم و این گونه شد که آموزش بازیگری را در سال ۹۵ نه از دانشگاه که از ماهان آغاز کردم.

و ۴ سال مشق کردید؟

شهیدی: دقیقا. مشقی گسترده و پُرمشقت از فردوسی تا برشت و خاطرم هست که هر جمعه باید تمرینی جدید ارائه می‌دادیم و حاصلش موفقیتی است که اکنون شاهدش هستیم.

موفقیت را چگونه تعریف می کنید؟

شهیدی: موفقیت از نظر من یعنی روی صحنه رفتن در سالنی که علی‌رغم محدودیت در فروش بلیت به واسطه شیوع کرونا و ملزم بودن به استفاده از ۵۰ درصد ظرفیت آن، با تماشاگرانی مواجه شوید که تشویق‌های پرشورشان در پایان اجرا، قطع نمی‌شود. موفقیت «ایوب‌خان» مرا که به شدت فوتبالی هستم به یاد موفقیت تیم‌های فوتبالی می‌اندازد که اگرچه ستاره‌ای شناخته‌شده در میان‌شان نیست اما به واسطه هدایت مربی‌شان چنان درست اصول کار تیمی، همدلی و رفاقت را درک کرده‌اند که متحیرتان می‌کنند.

در دوران شیوع کرونا چگونه تمرین می‌کردید؟

شهیدی: از طریق تماس تصویری با واتساپ یا اسکایپ. از خاطرم نمی‌رود که پنجم یا ششم فروردین سال گذشته در اوج احساس ناامیدی و پوچی مطلق، چگونه پیگیری امیر دژاکام برای ادامه دادن تمرین‌هایی که در اسکایپ اتود می‌زدیم جانی تازه به من داد. «ایوب‌خان» برای من آموزش صبر بود و امیدواری در دشواری‌ترین لحظات.

دانشجویید و هنوز تنگناهای مالی زندگی آن‌ها را که تئاتر شغل‌شان است تجربه نکرده‌اید؟

شهیدی: دانشجو هستم و در کنار بازیگری تئاتر، شغل دیگری دارم. اساسا نگاه من به تئاتر، از جنبه مادی نیست و احساسی‌ست. چند روز پیش در پشت صحنه نشسته بودیم و امیر دژاکام پرسید اگر «ایوب‌خان» نبود الان در حال چه کاری بودید؟ من تنها چند ثانیه به این موضوع فکر کردم و از ادامه پیدا کردن آن در ذهنم دچار وحشت شدم و آن‌قدر ترسیدم که فقط می‌خواستم در همان لحظه، همان لحظه اکنون که بود، باشم.

آرمین خزائلی بازیگر نقش ابراهیم‌بنگی.

آرمین خزائلی: ابراهیم‌نپال.

چرا نپال؟

خزائلی: چون در قدیم حشیش‌بازها، بنگ نپال را اعلاترین بنگ می‌دانستند.

دژاکام: بنگ نپال را در واقع از کوهستان‌های پاکستان می‌آوردند اما آرم نپال را بر رویش حک می‌کردند و برای همین ابراهیم را که اسیر حشیش کشیدن است، ابراهیم‌نپال هم صدا می‌زنن.

چه‌طور به لباس ابراهیم‌نپال درآمدید؟

خزائلی: من پیش از شروع تمرینات «ایوب‌خان»، ۳ سال در خدمت امیر دژاکام مشق کرده بودم. مشقی به قول حسام گسترده و از آثار کلاسیک گرفته تا «باغ‌وحش شیشه‌ای». ما آموختیم و آموختیم تا حدودا یک سال پیش که امیر دژاکام نگارش «ایوب‌خان» را آغاز کرد و همان‌طور که شایان گفت کاراکترهای مختلف متن را اتود زدیم. به عنوان مثال من، علی‌تُرکه، محمود و رمضون‌گاریچی را خواندم و در نهایت خود امیر دژاکام ابراهیم‌نپال را پیشنهاد کرد و این‌گونه شد که افتخار حضور روی صحنه نمایش او را پیدا کردم.

این اولین تجربه کاری‌تان بود؟

خزائلی: آذر ۹۸ یک شب در نمایش «پنجره‌ای رو به آسمان» به کارگردانی امیر دژاکام در تماشاخانه سپند روی صحنه رفتم و باقی شب‌ها را مدیر اجرا بودم و پیش از آن حضور در چند کار را تجربه کرده بودم.

و تئاتر منبع درآمدتان نیست؟

خزائلی: نه. منبع درآمدم جداست.  

در گفت‌وگویی گفته بودید تئاتر شغل ماست و ابراز امیدواری کرده بودید سیاست‌گذاران حوزه فرهنگ و هنر اهمیت این نکته را دریابند. چگونه می‌توان امری را که ابدا کفاف هزینه‌های روزمره یک زندگی را نمی‌دهد، شغل خود نامید؟

دژاکام: بله تئاتر شغل ماست و شغل بسیار مهمی هم هست چرا که تئاتر، هنر استراتژیک است. این را با فونت درشت بنویسد، همان‌طور که گندم کالایی استراتژیک است، تئاتر نیز هنری استراتژیک است و من آماده اثبات این نکته به هر سیاست‌گذار و هر متفکری هستم.

چه چیزی موجب استراتژیک شدن یک امر برای یک کشور می‌شود؟ نقش انکارناپذیر آن امر در حفظ منافع ملی آن کشور. امری که منافع ملی ساکنین آن کشور از جمله امنیت، درآمد و سلامت‌شان را حفظ کند مانند گندم که تبدیل به نان مردم می‌شود.

ا شاهد ناهنجاری‌های متعددی در کشورمان هستیم از مشکلات‌مان در حوزه آموزش و بهداشت گرفته تا روابط اجتماعی که من راه‌حل‌شان را در رسیدن به درکی مشترک می‌دانم و معتقدم با تحقق آن، مشکلات خودبه‌خود مرتفع می‌شوند.

علت برگزاری جلسات سخنرانی توسط مسئولین کشور چیست؟ جز این است که آن‌ها می‌خواهند زمینه‌ساز ایجاد این فهم مشترک باشند؟ اما آیا می‌دانند که ایجاد فهم مشترک با لکچر و از راه کلمات، بسیار دشوار است؟ و آیا می‌دانند کدام هنرها قابلیت بالایی در ایجاد فهم مشترک دارند؟

تئاتر، سینما و ادبیات سه هنری هستند که توان بالقوه بالایی در این زمینه دارند. سینما و ادبیات شریک کردن ما در یک زندگی جدید و کسب تجربه به وسیله آن را، باواسطه انجام می‌دهند و تئاتر بی‌واسطه.

این تجربیات بی آن که خود زیسته باشیم‌شان و بی آن که عمری بر ما گذشته باشد بر غنای فهم و درک‌مان می افزایند و حاصل‌شان ذهنی پخته است در تنی جوان.

به عنوان مثال اگر همت‌مان را بر ایجاد فهمی مشترک میان آدم‌ها در خصوص مسئله تقسیم ارث و میراث بگذاریم، در واقع از هزینه‌های گزاف برگزاری دادگاه‌های طولانی و فرسوده شدن جسم و جان طرفین دعوا پیشگیری کرده‌ایم یا اگر تمرکزمان بر ایجاد فهمی مشترک از حقوق زوجین در یک رابطه باشد، در واقع امکان بروز اختلاف میان آن‌ها و سرگردانی‌شان در راهروهای دادگاه‌های خانواده و طی طریق‌شان میان کلانتری و دادسرا و بازپرسی و پزشکی قانونی و... را کاهش داده‌ایم. اگر وجه همت‌مان را بر نمایاندن حقیقت آن‌چه منکر نیست و ما تبدیل به منکرش کرده‌ایم و آن‌چه معروف نیست و ما تبدیل به معروفش کرده‌ایم بگذاریم در واقع به این حکایت عمل کرده‌ایم که روزی سواری در بیابان، به پیاده گرسنه و تشنه‌ای رسید، سیرش کرد و آبش داد، پیاده جان گرفت، بر اسب سواره نشست و تاخت. سواره سابق و پیاده اکنون، صدایش زد و گفت هر آن‌چه برده‌ای برای تو اما هیچ کجا تعریفش نکن. پیاده سابق و سواره اکنون پرسید چرا تعریفش نکنم؟! و پاسخ شنید چون منجر به برافتادن رسم مردانگی می‌شوی.

چند صد بار با این صحنه مواجه شده‌ایم که گرسنه‌ای، سائلی، درمانده‌ای در خیابان از ما طلب کمک می‌کند و چند صد بار از خود پرسیده‌ایم راست می‌گوید یا دروغ؟! چند روز در ماه را با شنیدن خبر تحصن و تجمع کارگران، معلمان، بازنشستگان و... در برابر کارخانه‌ها و وزارتخانه‌ها آغاز می‌کنیم؟! من خداوند را شاهد می‌گیرم که این‌ها و هزاران موضوع دیگر، مسائلی هستند که تئاتر می‌تواند با ایجاد فهمی مشترک، به حل‌شان کمک کند.       

پس زمانی که متوجه شدیم و پذیرفتیم که تئاتر چنین توان بالقوه‌ای دارد، برای گسترش آن در شهرها و روستاها، مزارع و مزرعه‌ها، اسکله‌ها و بندرها می‌کوشیم و درمی‌یابیم روی صحنه رفتن در سالنی مسقف تنها یکی از امکان‌ها برای اجرای تئاتر است و نمونه‌ مخالفش، اجرایی که من با «عروسی خون» لورکا روی عرشه یک کشتی در فیلیپین داشتم یا اجرایم با «دایره گچی قفقازی» برشت در جنگل‌های رومانی و در جوار سمورهایی که از درختان کاج بالا می‌رفتند. این امری است که نگاه کردن به تاریخ نیز به ما اثباتش می‌کند و نمونه‌های موفقی از تئاتر «بیرونی» را در هند، چین و... نشان‌مان می‌دهد.

لذا شغل من این است که با بهره‌گیری از این هنر استراتژیک، فهمی مشترک در میان مردمم ایجاد کنم تا خودم و دیگری آرامش بیشتری را تجربه کنیم.

شغل شما نباید منبع درآمدتان و محل امرار معاش‌تان باشد؟ کاری که تئاتر در کشور ما اساسا از عهده‌اش برنمی‌آید.

دژاکام: خاطرم هست سال ۱۳۸۷ که در سریال «ترانه مادری» بازی کردم، دستمزدی که برای ۴ ماه جلوی دوربین بودن گرفتم به اندازه ۲۰ سال کار در حوزه تئاتر بود.

تاکید من نیز بر همین نکته است.

دژاکام: به همین دلیل است که می‌گویم باید بر اهمیت شغل تئاتری بودن تاکید کرد و از توان بالقوه آن پرده برداشت.

و تا رسیدن به آن نقطه ایده‌آل و آرمان‌گرایانه که پرده فروبیفتد، جوانی که می‌خواهد تئاتری بودن را به عنوان شغل برگزیند، مخارج روزانه‌اش را چگونه تامین کند؟

دژاکام: توصیه من این است که حتما کنار تئاتری بودن و تئاتر کار کردن، شغلی برای امرار معاش داشته باشید و این یک گزاره واقع‌گرایانه است. کاری که خودم هم با ۲۸ سال عضو هیات علمی بودن دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد، استادیاری و تدریس انجامش داده‌ام و اکنون در آستانه بازنشستگی‌ام. آن‌چه گفتم آرمانم بود در کنار ناگزیری از تن دادن به واقعیت. آرمانی که می‌خواهم به گوش مسئولان برسد هرچند در زندگی شخصی‌ام، به واقعیت ناگزیر فعلی تن داده‌ام.    

  

برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید

برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید


منبع: خبرآنلاین
نویسنده: نرگس کیانی