پایگاه خبری تئاتر: در لحظهای كه مشغول نوشتن این یادداشت هستم از پخش سریال قورباغه دوازده قسمت گذشته است و به نظر میرسد آنچه باید، تماشا كردیم و برای قضاوت درباره این سریال زود نباشد. قورباغه در مقام یك اثر سینمایی/ تلویزیونی از دو منظر فیلمنامه و كارگردانی قابل نقد است و از منظر نقد فرهنگی مانند تمام آثار پرهزینه و پرحاشیه دیگر، میتوان به كاركردهایی كه در اكوسیستم سینمایی ایران از یك سو و كلیت جامعه از سویی دیگر خواهد گذاشت، پرداخت.
هزینههای بسیار سنگین تولید، لشكریان فضای مجازی، جور بودن جنس چهرهها برای تزیین بیلبوردهای بیشمار خیابانی و چیزهای دیگری كه احتمالا همه میدانیم و در اینجا نمیتوان از آنها گفت، همه قوت به دستان پرتوانی میدهد كه گلوی سینمای مستقل را فشار میدهد، آنقدر كه دیگر میتوان از مرگ چنین سینمایی سخن گفت.
با استمرار این شرایط وضعیت به گونهای میشود كه چند كلونی بسیار قدرتمند از هر لحاظ شكل میگیرند و وضعیت انحصاریای را تولید میكنند كه هر حرفهمند سینمایی یا با آنهاست یا از بازی بیرون. عجالتا در اینجا از منظر نقد فرهنگی وضعیت كنونی كه سریال قورباغه یكی از محصولات ناب آن است فاصله میگیرم و در ادامه تلاش میكنم مختصر نگاهی داشته باشم به فیلمنامه و كارگردانی قورباغه كه با سر و صدای فراوانی به میان آمد و با همه زر و زورش نتوانست آنچنان كه باید در میدان باشد، حتی میانِ لشكریان اینستاگرام. اینكه قورباغه بهرغم همه تبلیغات و حواشی ایجادشده نتوانست به لایههای جامعه رسوخ كند نتیجه دو مشكل بزرگ است، یكی مشكل روایی داستانی است كه مخاطب را همراه نمیكند و دیگر اینكه قورباغه در عوض كارگردانی با {معضل كارگردان} مواجه است كه در ادامه خواهم گفت مرادم از این عبارت چیست.
فقدان ایده مركزی
ابتدا از ضعف عمیق فیلمنامه شروع كنیم، چند روز پیش با یك نفر فیلمبین كه تا به حال سریال قورباغه را ندیده بود مشغول تماشای قسمت دوازدهم شدیم. پایان سریال به او گفتم اگر میخواهد قسمتهای قبل را هم در اختیارش بگذارم تا ببیند، گفت «مگر سریال است؟!» همین سوال میتواند نقطه عزیمت نقد فیلمنامه سریال قورباغه باشد كه به ادعای دست اندركارانش تجربهای از استاندارد سریالسازی در مقیاس جهانی است.
در واقع اگر سریالی كه مجموعهای از اپیزودهای مستقل نباشد (مثلا سریال معروف آینه سیاه) و قسمتهای آن به هم پیوسته باشد و استانداردهای روایی یك سریال را هم داشته باشد، هرگز برای مخاطبی كه از وسط ماجرا وارد شده است این شبهه پیش نمیآید كه مشغول تماشای یك اپیزود مستقل (چه فیلم چه اپیزود یك سریال اپیزودیك) بوده است. اینكه چنین اتفاقی پیش نمیآید، منطق مشخصی دارد؛ جنس روایت سریالی كه قرار است هفتهای یكبار پخش شود، با یك داستان مشخص و شخصیتهایی كه از پس روایت این داستان قرار است شناخته شوند و مخاطب با آنها همراه شود، با یك فیلم سینمایی كه بیننده ابتدا تا انتهای آن را یكبار میبینند بسیار متفاوت است.
به عنوان مثال مخاطب قورباغه در یازده قسمت اول سریال هیچ از لیلا نمیفهمد، جز اینكه خواهر نوری است، خیلی خوشگل است (دوربین و كارگردانی همان چند بار محدود كه لیلا را نشان میدهد، میخواهد همین را تاكید كند) و كلا فقط هست. همان كه هیچ حضوری ندارد، ما هیچ از او نمیدانیم، بعد از كشته شدن یكی از شخصیتهای اصلی كه از قضا عاشق او هم بود، كل یك اپیزود را به خودش اختصاص میدهد، در واقع مخاطب نه از پس گرهافكنی و گرهگشایی مستمر، نه در مواجهه با شرایط و موقعیتهای متفاوت، یا از دل دیالوگهای منطقی و وابسته به كاراكتر بلكه در یك قسمت بلندتر از قسمتهای دیگر، سیر تا پیاز زندگی دختری را میبیند كه از پس قهر دوست پسرش عین آب خوردن زن و كودكی را زیر ماشین له كرده و به كل شخصیتهای باهوش سریال ركب زده است.
این بارزترین و البته متاخرترین مثال درباره شخصیتهای غیرواقعی و نامملوس قورباغه است؛ گویی شخصیتهای این سریال نه در خدمت داستان كه در خدمت داستاننویسی هستند كه هر ممكن و ناممكنی را میتواند برای شخصیتهایش لحاظ كند. ضعفهای عمیق فیلمنامه در قورباغه در حالی است كه ستون یك سریال استاندارد، فیلمنامه منسجم است.
سریالبینها میدانند كه جهان سریالسازی، به سمتی رفته است كه نقش كارگردان كم شده است. سریالهای مطرح جهان دو ستون مهم دارند، یكی خالق اثر (creator) است كه معمولا ایده اولیه از آن اوست (بیشتر اوقات تهیهكننده اصلی نیز همان است) و دیگر ستون مهم سریال گروه نویسندگان است. من كمتر سریالی را به خاطر دارم كه یك نویسنده تنها نوشته باشد. معمولا چنین است كه گروه نویسندگان در تعامل چالشی حول یك ایده مركزی به مباحثه میپردازند و از دل این بحثها شخصیت میسازند، همدیگر را نقد میكنند تا از منطق داستان خارج نشوند، گره افكنی میكنند و شخصیتهای جدید خلق میكنند و در كل داستان را پیش میبرند. به همین دلیل در مدیوم سریال، زمانی كه فیلمنامهای با جزییات تمام در اختیار است دیگر كارگردانی به آن معنا كه در اثر سینمایی مطرح است، وزن ندارد. بیشتر كارگردانها در این سریال فقط به قابها میاندیشند و میزانسن، نه پیچیدگیهایی كه نیاز است با تمركز بر آنها گرههای كاراكترها گشوده شود، یا مسائلی از این دست. مشكل قورباغه اما فراتر از این است، سریال هیچ ایده مركزی و دال محوریای كه خردهروایتها، شخصیتها برای روی آن سوار شوند ندارد.
نمیدانم سریال در نهایت چند قسمت باشد، در این دوازده قسمتی كه پخش شده هنوز مشخص نیست، مساله ماده مرموز است یا نوری یا رامین؟ در قسمت سیزدهم میتوان ماده، رامین، یا نوری را حذف كرد و كماكان دهها قسمت دیگر بر همین روال ساخت بدون اینكه تفاوت اساسی در روند سریال به وجود آید. نویسنده این خلأ را با {خلق لحظههای حیرت} میخواهد پر كند. لحظههایی كه یا به میانجی خشونت افراطی و غیرقابل هضم از سوی كاراكترها، یا دیالوگهای به ظاهر پرطمطراق و به باطن بیمعنا قصد میخكوب كردن مخاطب را دارد. با همین منطقِ نویسنده است كه از زبان جوانی كه قرار است یك لات بیاعصاب باشد حرفهای فیلسوفمآبانه میشنویم، یا دیالوگی مثل «همیشه بذار یه چیز كم باشه» كه هیچ كاركردی ندارد جز كیفور شدن عوامل سریال. پر واضح است كه در فقدان یك دال مركزی نه شخصیتی شكل میگیرد و نه پیرنگی. در این وضعیت سریال میخواهد با خلق لحظات حیرتآور سرپا بایستد و اینجاست كه كارگردانی عوض سوار شدن بر اثر، از آن بیرون میزند.
كارگردانی؛ حدیث حاضر و غایب
یكی از مهمترین بحثهای ساختاری مدیوم سینما/ تلویزیون، نسبت كارگردان با اثر و اندازه حضور آن است. حضور موفق كارگردانی در یك اثر چه فیلم چه سریال، مصداق عبارت حدیث حاضر و غایب است. كارگردان در پشت صحنه، برای تسلط بر جزبه جزو اثر چنان حاضر است كه سایهاش بر لحظهلحظه اثر سنگینی میكند و بعد از اثر چنان غایب است كه كسی حضور صاحب اثر را در آن احساس نمیكند. در یك اثر بد چنین است كه آنچه از صفحه نمایشگر بیرون میزند كارگردان است نه روایت. بالاتر گفتیم كه استاندارد سریالسازی در دنیا اساسا با حضور پررنگ كارگردان بیگانه است. همه جزییات مشخص هستند، شخصیتها و كاركردهایشان معلوم است و كارگردان بیشتر باید صحنه را مدیریت كند.
در قورباغه اما ما جای داستان {كارگردان} میبینیم و آنچه از قاب بیرون میزند نه اثر كه صاحب اثر است. برای فهم این وضعیت باید به نكتهای اشاره كرد. نسبت كسانی كه با كار هنری سر و كار دارند در مواجهه با آثار دیگران را در یك طیف بلند میتوان ترسیم كرد. یك سر طیف كسانیاند كه حاضر نیستند كارهای دیگران، حتی بزرگان را ببینند یا بشنوند تا به زعم خودشان تحتتاثیر آنها قرار نگیرند و دیگری هم آنهایی كه مثلا روزی پنج فیلم با دور تند میبینند و پلان یا سكانسهایی كه برایشان جذاب به نظر میرسد، حفظ میكنند و بعدا در هرجا كه شده است از آن گرتهبردای میكنند؛ گرتهبرداری به این معنا كه بدون فهم بستر (كانتكست) محتوا/فرم (تكست) را عینا كپی كنند.
خانهای را در نظر بگیرید كه صاحبش خانههای بسیاری دیده و خیال میكند فقط اوست كه متوجه زیباییهایی از هر خانه شده است، همچنین نمیتواند از نقاط برجسته خانههایی كه دیده دل بكند. حال او میخواهد خانهای برای خود بسازد كه همه آن زیباییها و همه ویژگیهایی كه او را حیرتزده كرده در آن لحاظ كند. حاصل كار كولاژهایی بیمعنا میشود كه هیچ ربط منطقی به هم ندارند.
سازهای بیهویت كه برای مخاطب یك سرگیجه آنی دارند، بدون لحظهای ماندگاری پس از جدا شدن مخاطب از سازه. قورباغه همان سازه ناساز است كه هم كولاژهایی از مشاهیر سینمای خشونت و تریلرهای روانشناختی دارد و هم سینمای دراماتیك و فانتزی. البته كه اثری میتواند تلفیقی از ژانرهای مختلف باشد و به قول معروف مولتیژانر باشد، اما نه وقتی كه ما با كلیت و هویتی منسجم روبرو نیستیم و تنها شاهد گرتهبرداریهایی بیمنطق از تاریخ سینما هستیم.
برای فهم بیشتر این موضوع شما را دعوت میكنم به مثلا مقایسه قسمت دوازدهم (كه گویی شوخیای با یورگن لانتیموس است) و قسمت چهارم (كه انگار صابر ابر راوی آمِلی ژان پیر ژونه شده است)، چه هویت مشترك، به لحاظ فضا و كارگردانی در این اثر میبینید؟ تقریبا تمامی قسمتها، از این قاعده مستثنی نیست. این را در آثار سینمایی هومن سیدی هم میتوانید مشاهده كنید. در سینمای او شما با سكانسهای خوب كپیشده برخورد میكنید اما یك اثر كلی خوب نمیبینید. البته نباید از كسی كه در مقام بازیگری به استاندارد كارگردان «عاشقانه» تن میدهد و این همكاری را هم تا همین امروز ادامه میدهد توقع زیادی داشت، اما سر و صداهایی كه تحتتاثیر فضای پروپاگاندا به وجود میآید اجازه بیتفاوت گذشتن از كنار چنین اثری را نمیدهد.
باری، جمع این دو، یعنی فقدان دال مركزی در فیلمنامه (كه هر تلاش پسینی را بیثمر میكند) و بیهویتی و شلختگی فرمی اثر كه نتیجه مستقیم كارگردانی است، محصول نهایی را با مخاطب به كل بیگانه میكند. آنچه گفته شد دو خلأ عمده سریال قورباغه هستند وگرنه وقت و حوصلهای باشد میتوان سكانس به سكانس هر قسمت را تحلیل كرد تا متوجه شویم آن سكانس مشهور در شبكههای اجتماعی، همان صحنهای كه رامین بالای ستون برق رفته بود، استعارهای از كل سریال قورباغه است؛ گویی قورباغه از آن بالا مشغول ریشخند زدن به همه ما است.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: علی ورامینی