هنر نمایش دراستان ها وشهرستان ها در حال جان دادن است وکسانی که در این زمینه کار می کنند از وضعیت نا مطلوب حاکم بر آن شکوه دارند واگر بخواهیم تک تک به سراغ شناسنامه نمایش های اجرا شده در این یکی دوماه اخیر برویم شاهنامه ای خواهد شد که سراسر غم مرگ سهراب است به دست پدر .

پایگاه خبری تئاتر: بزرگترین مساله ای که هم اکنون گریبان هنر نمایش این مرز وبوم را گرفته ، نداشتن یک بخش خصوصی است که به وسیله آن بتوان یک اقتصاد صرف را پایه گزاری کرد.

بخش خصوصی اگر به روی صحنه بیاید می تواند برای ادامه نمایش خود برنامه ریزی کند تا در کنار منافع مادی اش در بحث فرهنگ سازی گامی رو به جلو بردارد.

هنر پایتخت از این لحاظ هنوز سرپا ایستاده چون در کنار سیاست قرار دارد وبه خاطر حفظ منافعش هرازگاهی رخی به جمال یار می اندازد و شبی تا صبح کنارش می ماند ولی اگر منافعش در خطر بیافتد شب زفاف را تبدیل به شب اول قبر می کند.

شهرستان ها به خاطر نداشتن سرمایه ومکانی برای تمرین واجرا، تبدیل به کارزاری شده برای جنگ. وصحنه را مقتل یکدیگر کرده اند و مدیران ومسوولان استان نیز تنها تماشاچیان این نمایش هستند.
در سال های اخیر شاهد آن هستیم که سالنی به سالن های تئاتر افزوده نشده وهر روزخبر می رسد که در گوشه ای از این شهر با تغییر کاربری سعی در خراب کردن این مکان ها دارند. این سوال مطرح میشود که آیا فرهنگ در این کشور جایی ندارد ودغدغه ای برای مسوولان و مردم ما به شمار نمی آید؟
شرایط تئاتر از دوجهت عمده اسف بار است : مدیریت وکیفیت، که این دو در ارتباط تنگانگ با هم هستند و ارتباط مستقیمی با اقتصاد دارند و تا زمانی که بخش خصوصی وجود نداشته باشد که بتواند حامی هنر مند وهنرش باشد، صحنه تبدیل به دکانی می شود برای کاسبی نه برای نقطه پرگارهنر.

این روزها شاهد آن هستیم که انجمن هایی شبیه قارچ در سراسر کشور در حال رشد هستند که موسوم است به انجمن های حمایت که بیشتر تبدیل شده به لابی هایی  که فقط برای منافع خود قدم برمی دارند وهر کسی که خارج از منافعشان باشد به اسم هنر وهنرمند چوب می زنند واین حکایت از عدم مدیریتی واحد وکارآمد دارد که نمی تواند یک پارچه همه را در کنار هم نگه دارد.

امروزه تئاتر ما شده بنگاه معاملات ملکی، با دلال‌های پرادای بی‌تجربه و وقتی خواستی کاری را شروع کنی باید مواظب باشی کلاهی که سرت می‌گذارند آنقدر گشاد نباشد که زیر آن خفه شوی.
تئاتر ایران را می توان در این جملات خلاصه کرد:

از هفت خوان رستم باید گذشت، برای قول و قراری باید سند و امضا گرفت، چون به حرف و قرار هیچ دلالی نمی‌شود اعتماد کرد. از هزارتوی ممیزی باید جان سالم برد، با قرض وسایل کار را فراهم کرد، دو ساعت مانده به اجرا مجوز بگیری، هر شب با دلهره روی صحنه بروی، چون ممکن است فرداشب جلوی کارت را بگیرند، تازه نمایش می‌خواهد گُل کند بساطت را باید برچینی و بروی دنبال گرفتاری‌های پس از اجرا، هنوز خستگی کار به تنت مانده، ولی از این که باز در هوای صحنه پر و بالی زده‌ای احساس رضایت می‌کنی. دلت شور می‌زند خدا کند دستمزد بچه‌ها را زودتر بدهند  مثل نمایش‌های قبلی یک سال طول نکشد! با دستمزد ناگرفته‌ات حاتم بخشی می‌کنی. دوستانت را می‌بوسی و می‌روی.

 شهرستان ها بیشترین قربانی را برای این هنر می دهند و قربانیانش به جز جوانان علاقه مندی که عاشقانه این هنر را فقط برای هنرش دوست دارند نیست و متاسفانه بازیچه ای شده اند در دست  کسانی که داعه استادی این صحنه را دارند و محلی برای بروز استعدادهای خود ندارند.
بخش خصوصی می تواند پاسخی کامل وجامع به این نیاز بدهد با ایجاد بستری مناسب وشرایطی ایده آل که در عین حفظ منافع خود حافظ منافع هنر وهنرمند نیز باشد.

شاهنامه فردوسی سراسر عشق است به وطن و صحنه ای است که غم وشادی اش در کنار هم تنیده شده وبا مرگ وتولدش همه با هم گریه می کنند ومی خندند وبا هجوم بیگانه ای همه جامه رزم می پوشند وسرباز وطن می شوند برای دفاع از آرمان ها،پس چه شده چرا همه با هم برای تحقق اهدافمان نمی توانیم یک صدا فریاد کنیم مگر نه این است که فردوسی ومردمانش روزگاری این سرزمین موطنشان بوده وما فرزندان آنها هستیم؟

 درکلیت نمایش های اصفهان آنچه مشهود است ،دغدغه ای از مخاطب حس نمی شود و بیشتر به جنبه تفریحی نمایش توجه میک نند تا بازخورد اقتصادی خوبی دریافت کنند واز ماهیت این هنر که همان اطلاع رسانی وآگاه سازی است غافل هستند.

هنر نمایش در این شهر همچون آثار تاریخی اش دیگر رنگ باخته است چون نیاز مخاطبش دیگر برایش دغدغه نیست وبیشتر شبیه بنگاهی شده برای کاسبی افرادی که فکر می کنند تئاتر وهنر کاسبی است برای رفع نیازهای اقتصادی و شخصیشان ومسوولان ومتولیان این هنر نیز انگار مصلحت را در این می بینند که مرگ هنر نمایش به دست اهالی آن رقم بخورد؟!

تئاتر اصفهان نیاز مبرم به سرمایه گزار خصوصی دارد تا بتواند به وسیله آن به اختلافات نقطه پایانی بگذارد،به وسیله یک اقتصاد کارآمد می توان به یک مدیریت واحدی دست پیدا کرد که نیاز اصلی اش نه فضا وبودجه برای نمایش باشد بلکه نیاز اصلی خود را در متنی قوی بداند تا به وسیله آن ارتباطی منسجم تربا مخاطب اصلی خودبرقرار کند.

ودر این جا پرسشی مطرح می شود که آیا هنر نمایش اساسا نیاز و دغدغه مسوولان هست که برای آن قدمی بردارند وپاسخ آن با خلوت مسوولان است که اگر جواب مثبت است باید برای ارتقا آن تلاش کنند واین محقق نمی شود به جز اینک ه چرخه اقتصادی برای آن تعریف شود وبتوانیم به وسیله یک سرمایه گزار خصوصی به نیاز های آن پاسخی جامع وکامل بدهیم.

تمامی مشکلات این هنر درشهر اصفهان نشات  گرفته از آن است که اقتصاد گریبان آن را گرفته واهالی آن به خاطربه دست آوردن شرایط مطلوب تر برای خود دست به ذبح یکدیگر می زنند وصحنه را قتلگاه خود کرده اند و به جای اینکه به فکر ارتقا  واعتلای این هنر باشند به فکر نان شب هستند البته با نا ن بُری از یکدیگر.
در پایان این نکته حایزاهمیت است که هنرباید دغدغه باشد تا به عینیت وارتقا دست یابد،با ورود بخش خصوصی می توان امیدوار بود که دیگر دغدغه این علمداران هنر پول وجیب نباشد بلکه هنر نه به معنی خاص کلمه بلکه شاید به معنی جلوه گری از آن باشد، شاید...