پایگاه خبری تئاتر: اینجا خم رنگرزی که نیست! این جمله را احتمالا حداقل یک بار خبره هر فن و رشتهای به یک جوان تازه وارد در آن صنعت گفته است. از استاد بنا تا مربی فوتبال و از سرآشپز یک رستوران بزرگ تا یک کارگردان سینما. بزرگ شدن و بزرگ ماندن در هر حرفهای مخلوطی از استعداد و آموزش و تجربه را با هم میخواهد، اما در بعضی کارها انگار ماجرا خیلی سختتر هم میشود؛ سینما یکی از آن کارهاست. سینما سختتر است، چون حاصل جمع استعداد ذاتی و یادگیری از بزرگان و تجربه، مساوی با موفقیت نمیشود. برای دیده شدن در سینما باید علاوه بر این ها، چیزی داشته باشی که به آن، «آن» میگویند.
اصطلاحی که نه تعریف دقیقی دارد و نه میشود کاری کرد که صاحب آن شد. باید چیزی در وجودت باشد که دوربین تو را و تو مردم را جذب کنی؛ باورپذیر باشی، دوست داشتنی باشی و برای خوب بودن دست و پا نزنی. این سینما البته که خم رنگرزی نیست و البته که مقایسه دو شخص در آن به این راحتیها نیست؛ اما میخواهیم با علم بر همه این چیزها که گفته شد؛ با مقایسه روند و شکل حرکت دو بازیگر، این سؤال را از خودمان و شما بپرسیم که آیا علی شادمان، جوان اول این روزهای سریال «می خواهم زنده بمانم»، را میشود نوید محمدزادهای جدید دانست؟
اواسط دهه هشتاد بود که پسرکی در یک مصاحبه تلویزیونی نقشه زادگاهش ایلام را نشان داد و گفت الان ایلام اینجاست؛ میخواهم روزی (با اشاره به مرکز نقشه) آن را بیاورم اینجا. پسر شیرین و خوش سر و زبان آن روزها، ستاره فیلم میم مثل مادر بود و احتمالا هر بیننده باتجربهای حدس میزد که مثل مجید قصههای مجید یا علی بچههای آسمان، او را هم ۱۰، ۱۵ سال بعد باید در برنامهای تلویزیونی دید؛ در حالی که دارد از بخت بد و بی توجهیها پس از موفقیت فیلمش در کودکی میگوید.
۱۰، ۱۵ سال بعد، وقتی در یک تئاتر خوب و شسته و رفته، در سالنی وسط قلب تهران، همان پسرک که حالا نوجوانی زیبا و بلند بالا شده بود؛ مونولوگ تأثیرگذار پایانی را با لهجه زادگاهش بر صحنهای پر از خون بازی میکرد؛ انگار به هدفش رسیده بود، او زادگاهش را به دل کشور آورده بود. هر شب بعد اجرا هم به جای مصاحبه با تلویزیون و گلایه از اینکه کنار گذاشته شده با طرف دارانش عکس میانداخت و میخندید. پایهای که علی شادمان در تئاتر قوی کرد؛ به تدریج معلوم میشد؛ او مایه بازیگری را در خود دارد؛ حتی اگر نقش دوم یک سریال نه چندان قوی بود، اما زیاد هم در تلویزیون و سریال هایش نماند.
از پسر کوچک و مظلوم خانواده در «جاندار» تا نوجوان لات و خلافکار «شنای پروانه». پایه داشتن در تئاتر، بازی در نقشهای کوچک سریالها و کسب تجربه، ایفای نقش در فیلمهای خوب، اما با نقشهای محدود؛ درست همان مسیری است که نوید محمدزاده هم چند سال پیش عین آن را رفت تا رسید به جایی که الان ایستاده؛ سینما به طور قطع خم رنگرزی نیست و نمیتوان به دلیل شباهتهایی در مسیر دو نفر یکی را مثل دیگری دانست، اما به طور قطع وقتی تن به هرکاری نمیدهی و راه امتحان شده و جواب پس داده را میروی؛ موفقیتی شبیه آدم قبلی در انتظار تو است. حتی اگر اکنون رابطه تان در حد کُردی نظر گذاشتن و «گیان!» نوشتن برای همدیگر در اینستاگرام باشد.