وقتی دختر خانواده بدون هیچ دلیلی برای ما درددل شبه‌شاعرانه می‌کند، این احساس بر مخاطب مستولی می‌شود که چرا باید با احساس 30سال پیش یک دختر خرمشهری همذات‌پنداری کند. این هم از مشکلات تاریخ‌زدایی است؛ اینکه امروز خرمشهر نادیده گرفته می‌شود و به‌دلیلی که مؤلف باید بگوید، اثر هیچ وضع انضمامی با شرایط روز پیدا نمی‌کند. به جز یک جا؛ آن هم پایان نمایش که یکی از شخصیت‌ها می‌گوید خرمشهر آزاد شد، اما آباد نشد. پرسش بزرگی شکل می‌گیرد: چرا درباره آباد نشدن خرمشهر چیزی در متن گفته نشد؟

پایگاه خبری تئاتر: پانزدهم مرداد1398، در یکی از نشست‌های «سه‌شنبه‌های پژوهشی تئاتر» در تئاتر شهر، محمدحسن خدایی، منتقد شناخته‌شده تئاتر در اعتراض به‌گفته‌های محمد چرمشیر برخاست و او را متهم کرد با افراط در شاعرانگی، علاوه بر مخدوش کردن متن دراماتیک، اقدام به تاریخ‌زدایی می‌کند. گفتار خدایی با ناراحتی چرمشیر همراه بود، اما چند‌ماه بعد در تئاتر شهر نمایشی با عنوان «سگدو» به کارگردانی عباس غفاری با موضوع اتفاقات ناشی از انتخابات 88روی صحنه رفت. نمایش، به قلم چرمشیر، قرار بود نقدی بر رویدادهای آن روز باشد، اما حجم وسیع واگویه‌ها و مونولوگ‌های شبه‌شاعرانه به قدری زیاد بود که حتی استعاره‌های صریح متن نیز در اجرا درک و دریافت نمی‌شد. به‌عبارتی، متنی که نه شعر بود و نه درام، از یک بازه تاریخی و البته تأثیرش بر جامعه زمانه خود، تاریخ‌زدایی می‌کرد.

اما با گذشت 2سال از این رویدادها، با دیدن نمایش «آمده بودیم اینجا بمیریم» به قلم و کارگردانی مریم منصوری صحبت‌های آن روز چرمشیر و خدایی برایم نمایان شد. نمایشی که قرار است ادای دین به خانواده محمد جهان‌آرا باشد، اما در کش و قوس شعر بودن یا درام بودن، از محمد جهان‌آرا و خانواده‌اش درنهایت تاریخ‌زدایی می‌کند. به‌عبارتی منصوری همان رویه‌ای را دنبال می‌کند که چرمشیر در آثاری چون «سگدو» دنبال کرده بود. البته سنت چرمشیر عمیق‌تر از این حرف‌هاست. اگر به سال 1396عقب رویم، او در نمایش «مرگ و پنگوئن» از وجه تاریخی استبداد حاکم بر اوکراین، با بی‌زمان‌سازی از رویدادها، تاریخ‌زدایی می‌کند و این در حالی بود که آندری کورکف در واکنش به شرایط پس از سقوط شوروی اقدام به نوشتن رمان مشهورش کرده بود.

به «آمده بودیم اینجا بمیریم» بازگردیم و البته به مصاحبه‌ای مشهور از ژیلا بنی‌یعقوب (خبرنگار آن زمان همشهری) با مادر شهیدان جهان‌آرا. البته گزارش مدنظر من از خانم بنی‌یعقوب بعدها با عنوان «قاب چهارم» در روزنامه مستقل منتشر می‌شود و با این مطلع که «خیلی جوان بودم. خرداد 76را تازه پشت سر گذاشته بودیم. سردبیری همشهری گفت با خانواده شهدا مصاحبه کنم، به مناسبت بزرگداشت هفته جنگ. خیلی زود خانواده محمد جهان‌آرا را انتخاب کردم؛ فرمانده شهید سپاه خرمشهر همیشه برایم جذابیت داشت، نمی‌دانم چرا؛ شاید به‌خاطر آهنگ ممد نبودی.» در آن گزارش بنی‌یعقوب به سرگذشت هر 4فرزند مادر شهیدان جهان‌آرا می‌پردازد و از قضا داستان پسر آخر را نیز روایت می‌کند.

حسن جهان‌آرا بنا به گزارش روزنامه مستقل به جرم ارتباط با منافقین اعدام می‌شود و این درحالی بود که شهیدمحمد جهان‌آرا به‌دنبال آزادی برادر بود، اما شهادت او این مهم را ناممکن می‌کند. داستان متفاوت محمد و حسن جهان‌آرا البته پیش از «آمده بودیم اینجا بمیریم» در نمایش دیگری مطرح می‌شود و از قضا آنجا به شکل مستقیم‌تری به گزارش ژیلا بنی‌یعقوب اشاره می‌شود. نمایش «هفت عصر هفتم پاییز» به کارگردانی ایوب آقاخانی نیز به این موضوع پرداخته بود.

اگرچه آقاخانی نیز تلاش می‌کرد بر این موضوع تکیه زیادی نکند، اما از رابطه 2برادر روایتی آغشته به شاعرانگی ارائه می‌دهد، اما موضوع نمایش خانم منصوری متفاوت است.

نمایش «آمده بودیم اینجا بمیریم» داستان خانواده‌ای جنگ‌زده است که با پایان جنگ به خرمشهر بازگشته‌اند. خانواده در 8سال نبرد نابرابر، بخشی از اعضای خود را از دست داده است؛ از رسول که در سانحه هواپیمایC-130 در بیابان‌های قم به شهادت رسیده است تا دامادی که به جرم سمپاد بودن با منافقان اعدام شده است. در نمایش چند باری هم نام محمد جهان‌آرا به میان می‌آید و در پایان نیز در قامت رسول، تصویری از محمد جهان‌آرا در منزل نصب می‌شود، اما حالا با روایاتی عجیب روبه‌روییم. رابطه حسن و محمد در یک چرخش دگرگون می‌شود و به جای روایت اصل داستان، روایت مادر جهان‌آرا مخدوش می‌شود. در مسیر این اغتشاش نیز منصوری از تکنیک فضای شاعرانه‌ای استفاده می‌کند که شخصاً در اثر پیشین او، «تور عروسی مامان» با موضوع انقلاب مصر دیده بودم. در واگویه‌های شاعرانه و شاید آمیزه‌ای از رمانتیسم و سمبولیسم، پیام صریح نمایش از مخاطب دورتر و دورتر می‌شود. فاصله اثر مخاطب به سبب پیچیدگی افراطی، محصول کلام استعاری شخصیت‌ها و اساساً درگیر شدنشان در مونولوگ و فرار از گفت‌وگو برای قصه‌ نگفتن، ما را به یک وضعیت رهنمون می‌کند؛ تاریخ‌زدایی. اما پرسش مهم آن است چرا باید نویسنده دست به تاریخ‌زدایی بزند و اساساً کارایی تاریخ‌زدایی چیست؟ اگر طبق معمول پاسخ سانسور باشد، چرا هنرمند سراغ موضوعی می‌رود که نمی‌تواند بیانش کند؟

پاسخ این پرسش‌ها با مریم منصوری است، اما نتیجه کارش مشخص است. وقتی با یکی از دوستان منتقد درباره اثرش صحبت کردم، او از آنچه من دیده بودم ابراز بی‌اطلاعی کرده بود. نتیجه‌گیری ساده آنکه استعاره‌گرایی افراطی محصولش دور شدن مخاطب – مخاطب تیزهوش – از اثر شده است. پس اگر هدف روایت گزارش ژیلا بنی‌یعقوب بوده باشد، گزارش در دم، روی صحنه بسمل شده است. پس نمایش نه به هدف تاریخی خود نایل می‌شود و نه به رویکرد فرمالیستی خود؛ چراکه برای همان روایت مستور، مجبور است فضای دوگانه‌ای بیافریند. اینکه شخصیت‌ها در خرمشهری به‌سرمی‌برند که دیگر خرم شهر نیست.
شهر با ویرانی روبه‌روست و شخصیت پدر خانواده نیز صرفاً آمده تا در موطنش بمیرد؛ درحالی‌که 2فرزند دیگر علقه‌ای به خرمشهر ندارند؛ حال در چنین شرایطی با جهان آشوبناکی در درام روبه‌رو می‌شویم که مدام می‌خواهد از این پیام سرراست طفره برود. مثل روح سرگردان دختر خانواده که شوهرش با منافقان همکاری کرده و خودش کشته شده است، اما همین چیز ساده که بخشی از شخصیت‌پردازی، وضعیت خانواده در خرمشهر و نگاه عموم به آنان، تضاد و تناقض حاکم بر آنان است، مدام منحرف یا واژگون می‌شود.

میل به عاطفه‌گرایی حاکم بر واگویه‌ها نیز آسیب‌زاست. وقتی دختر خانواده بدون هیچ دلیلی برای ما درددل شبه‌شاعرانه می‌کند، این احساس بر مخاطب مستولی می‌شود که چرا باید با احساس 30سال پیش یک دختر خرمشهری همذات‌پنداری کند. این هم از مشکلات تاریخ‌زدایی است؛ اینکه امروز خرمشهر نادیده گرفته می‌شود و به‌دلیلی که مؤلف باید بگوید، اثر هیچ وضع انضمامی با شرایط روز پیدا نمی‌کند. به جز یک جا؛ آن هم پایان نمایش که یکی از شخصیت‌ها می‌گوید خرمشهر آزاد شد، اما آباد نشد. پرسش بزرگی شکل می‌گیرد: چرا درباره آباد نشدن خرمشهر چیزی در متن گفته نشد؟


منبع: همشهری
نویسنده: احسان زیورعالم