پایگاه خبری تئاتر: ناصر تقوایی از نظرمن فیلمسازی كمالگراست فراتر ازآن شكل مرسومی كه در سینما میبینیم، كارگردانی بهغایت منحصر به فرد، حساس، ریزبین و نكتهسنج كه كارنامه محدودش خود گواهی بر این مدعاست؛ به گمانم مهمترین دلیلی كه طی این سالها تهیهكنندهای جرات و جسارت نداشته برای تولید اثری از او پیشقدم شود به همین وسواس بالای او مربوط میشود؛ چون همه به حساسیت بیش ازحد او حین فیلم ساختن آگاه هستند و این ویژگی به نظر من با آنچه ما از سینما بهطور معمول سراغ داریم هیچ غرابتی ندارد و این خصلت اساسی ناصرتقوایی است كه او را از دیگر فیلمسازان متمایز و آثار او را متفاوت میكند.
با اینكه فقط یك فیلم افتخار همكاری با ناصر را داشتم (ای ایران) اما حقیقتا خاطرات بسیار فراموش ناشدنی از این تجربه در ذهنم نقش بسته كه بعد از گذشت 30 سال محال است بتوانم آن را فراموش كنم! اصلا مگر میشود روزهای سخت «ای ایران» را فراموش كرد؟ آنجا بود كه فهمیدم تقوایی به معنای واقعی و دیوانهوار، عاشق سینما و همچنین ادبیات است.
ما طی دو سال در دو نوبت (جمعا نزدیك 6 ماه) به ماسوله رفتیم و دراین مدت هم كار كردیم و هم زندگی اما از نوع بسیار سختش . «ای ایران» در دهكده آن زمان كوچك و بدون امكانات ماسوله كه در انتهای یك جاده ناهموار و بنبست قرار داشت، فیلمبرداری میشد كه جاده آسفالت نداشت و هر وسیله نقلیهای نمیتوانست به این روستا رفت وآمد كند، امكانات آن زمان هم مثل امروز نبود و اصلا محلی برای اقامت گروه نبود. ما در مهمانسرایی نیمهساز منزل كرده بودیم كه هیچ وسیله گرمایشی نداشت، سالهایی كه شرایط جنگ بر كشور حاكم بود و در هر زمینهای با كمبودهای زیادی روبهرو بودیم و به سختی امكانات زندگی فراهم میشد، لذا اداره كردن و تهیه امكانات تولید برای این گروه حدودا 30 نفره در آن روستا بسیار دشوار بود.
یادم میآید مرحله اول فیلمبرداری در سال اول، آنقدر طولانی شد كه فصل را از دست دادیم، 70 روز فیلمبرداری كرده بودیم و از آنجایی كه در منطقه كوهستانی بهسر میبردیم هوا زودتر از پیشبینیها سرد و برگ درختان دگرگون شد و همین تغییرات با پلانهای ما در روزهای آخر تابستان همخوانی نداشت.با بارندگیهای شدید مواجه شده بودیم وهمین باعث كند شدن كار میشد و ناصر تقوایی هم با آن كمالگرایی خاص خودش، به هر آنچه با اندیشههایش نزدیكی نداشت به هیچ عنوان رضایت نمیداد.یك روز با خیال راحت و بدون دلشوره و ابایی اعلام كرد كار را متوقف میكنیم و سال آینده ادامه كار را خواهیم گرفت و این برای من كه تازه وارد سینما شده بودم عجیب میآمد.
یادم میآید در این فاصله زمانی توقف یكساله من دو فیلم «مادر»ازمرحوم علی حاتمی و «ریحانه »علیرضا رییسیان را فیلمبرداری كردم و پیشنهاد فیلمبرداری «دندان مار» از جانب كیمیایی به من شد كه به مرحله دوم فیلمبرداری «ای ایران»به ماسوله دعوت شدیم. آن لحظه حس عجیبی داشتم كه همكاری با كیمیایی را از دست ندهم و از طرفی دلم با بقیه فیلمبرداری فیلم «ای ایران» بود. حس آزاردهندهای نداشتم اما به هرجهت تجربه همكاری با كیمیایی را ازدست دادم، خصوصا اینكه «دندان مار» فیلم قابل توجهی شد. قطعا نظیر این اتفاق برای دیگر عوامل فیلم هم افتاده بود كه آنها نیز چشمپوشی كردند و ادامه همكاری را پذیرفتند مثل اكبر عبدی كه دراین فاصله زمانی در فیلم «مادر» بازی كرد و از كارهای ماندگار او در بازیگری شد و من شك ندارم كه پیشنهادات دیگری هم داشت كه به خاطر همزمانی با بخش دوم فیلمبرداری ای ایران نپذیرفت.
درباره وسواسهای ظریف وموشكافانه و گاها افراطی تقوایی باید بگویم كه او در طول كار، فقط به آنچه در ذهنش ساخته و پرداخته بود، میاندیشید و برایش اصلا مهم نبودكه عوامل فیلم را آرام آرام خسته و بیانگیزه كند وبعد از مدتی آن انگیزه و شوق و ذوق آغازین را ازدست بدهند، این نوع فیلمسازی تقوایی برای من حداقل درآن زمان مسبوق به سابقه نبود، فیلمسازی با این حد از كمالگرایی كه به شكلی وسواسگونه از چیزهای كوچك و ظاهرا كماهمیت نمیگذرد و فارغ از تمام تبعات ناشی از این روش، كار را به كندی و فرساینده پیش میبرد.
حتی خاطرم میآید حین فیلمبرداری، برادر ایشان در كویت مرحوم شدند وقتی خبر به ماسوله رسید (از طریق یك تلفنخانه قدیمی) ما برای شام جمع شده بودیم . من مامور شدم این خبر را به تقوایی بدهم. با احتیاط بسیار زیاد و با مقدمهای دلجویانه آن واقعه را به تقوایی منتقل كردم، طبیعتا همه انتظار داشتیم حداقل او برای چند روزی كار را تعطیل كند تا به انتقال جسد برادرش و مراسم خاكسپاری بپردازد، ولی او روی بالكن رفت و سیگاری كشید و بعد با چهرهای افسرده و بسیار غمگین آمد و با همان شیفتگی و دقت همیشگی چگونگی فیلمبرداری سكانس روز بعد را تشریح كرد. این واكنش برای من و همه سوالبرانگیز بود كه واقعا او چگونه میتواند به همهچیز در مقابله و مقایسه با فیلمش بی اعتنا باشد؟! شیفتگی و عشق دیوانهوار او به سینما همه را متعجب میكرد چون تقوایی واقعا عجیب و منحصر بهفرد است.
«ای ایران» را در شرایط سخت ودرهفتههای آخر بسیار سرد فیلمبرداری میكردیم، برف زیادی باریده بود و همه جا یخبندان بود. روزگاری بود كه سوخت هم به راحتی پیدا نمیشد. یادم میآید آن دوران با حمیدجبلی هماتاق بودیم وهیچ وسیله گرمایشی نداشتیم ضمنا برق هم قطع میشد. دو تخت چوبی برای استراحت در اتاق داشتیم. ما تختههای زیر تشك تختهایمان را ازآن جدا میكردیم، بیرون از اتاق میسوزاندیم و بعد زغالش را میآوردیم داخل اتاق تا خودمان را كمی گرم كنیم و بتوانیم بخوابیم.
تهیهكننده اول فیلم «ای ایران» آقای سلطانزاده بود كه همان مرحله اول فیلمبرداری پروژه را ترك كرد، بعد بخشی از مسوولیت تولید و تهیه كار را بنیاد فارابی و بخشی را خود ناصر تقوایی برعهده گرفتند. خاطرم هست آن زمان با وضعیت بحرانی عجیب و غریب و بسیار دشواری روبهرو بودیم. همان زمان بود كه فارابی به ما اعلام كرد باید ظرف چند روز دوربین و لوازم فیلمبرداری را تحویل دهیم، چون دوربین باید به فیلم كیانوش عیاری برای ساخت فیلمش تحویل داده میشد. به من پیغام دادند در صورت عدم تحویل دوربین در تاریخ تعیین شده از آن پس اجاره دوربین را خودت باید متقبل شوی؟ من با تقوایی صحبت كردم و به او گفتم: «ما باید ظرف تاریخ تعیین شده دوربین را به بنیاد فارابی تحویل دهیم، اگر تحویل ندهیم تهدید كردهاند كه میآیند وخودشان دوربین را میبرند.» ناصر كمی فكر كرد و بسیار جدی گفت: «به آنها بگو وقتی میآیند دوربین را ببرند چند حلقه نگاتیو هم با خودشان بیاورند؟!» برای چند ثانیه متحیر نگاهش كردم، انگار حرفهایم رانشنیده بود یا بهتر بگویم مطلقا تهدید فارابی را جدی نگرفته بود! فارابی میخواست با این ترفند تقوایی را مجبور كند تا به كارش سرعت ببخشد اما ظاهرا نمیدانست او اصلا به این ترفندها كمترین توجهی نمیكند.
من از همكاری با تقوایی بسیار لذت بردم، كارگاه آموزشی بسیار سختی راتجربه كردم و از همه ظرایف و حساسیتها و حتی وسواسهای تاحدی بیمارگونهاش بسیار آموختم و یادگرفتم. كار با تقوایی بیش از حد جذاب و دوست داشتنی بود. لجبازیهای سرسختانه او مرا سر شوق و به هیجان میآورد،ای كاش تقوایی فیلمهای بیشتری میساخت و این امكان فراهم میشد تا بازهم دركنار او قرار بگیرم و از شیوه بسیار سخت و منحصربهفرد و خلاقانه فیلمسازیاش لذت ببرم.
منبع: روزنامه اعتماد