پایگاه خبری تئاتر: بسیاری از دنبالکنندگان هنر نمایش، بهروز غریب پور را بهعنوان بنیانگذار فرهنگسرای بهمن میشناسند. پیرامون شرایط امروز تئاتر و آینده هنر نمایش در ایران، با بهروز غریبپور به گفتوگو پرداختیم.
چند سالی است که شاهد افتتاح سالنهای خصوصی تئاتر هستیم اما این سالنها بازدهی آنچنانی ندارند و پس از مدتی نیز تعطیل میشوند. بهعنوان کسی که مدتها در ساخت و بنیانگذاری ساختمانهای تئاتر همکاری داشتهاید، علت مشکلات موجود را چه میدانید؟
از زمانی که در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول به تحصیل بودم و دانشجویان رشته معماری را میدیدم، متوجه شدم که هیچیک از استادان این رشته، پروژهای مربوط به طراحی ساختمان و ساختار سالن تئاتر را به دانشجویانشان پیشنهاد نمیکنند. به همین دلیل شخصا سال دوم و سوم دانشجوییام در ۲ پروژه بهعنوان مشاور با دانشجویان رشته معماری همکاری کردم. به همین دلیل ساختمان اکثر تئاترهای امروز ما غلط ساخته شده است.
در اینباره بارها با مسئولان به گفتوگو پرداختهام اما متأسفانه فایدهای نداشت. درحالیکه باید گفت اکنون از نظر شکلی با پدیدهای روبهرو هستیم که واقعا غلط است. این مشکل باید توسط دانشکدههای معماری و مدیران فرهنگی ما برطرف شود؛ چراکه به هر حال مشکلات موجود بر اجرا و کیفیت نمایشها تأثیر میگذارند. از همین رو مسئولان باید برای درستشدن این مسائل همت گمارند.
کدام یک از ساختمان سالنهای موجود در کشور استانداردهای لازم را ندارند و کدام یک میتوانند پاسخگوی دوستداران تئاتر باشند؟
متأسفانه بیدانشی در ساختار ساختمانهای تئاتر از دانشکدههای معماری آغاز میشود. بهعنوان مثال ساختمان تئاترشهر که بهعنوان یکی از بهترین ساختمانهای تئاتر ما شناخته میشود، از نظر آکوستیک، پشتصحنه، دسترسیها، انتقال دکور به صحنه و دیگر موارد غلط است. در واقع هنگام ساخت این ساختمان، به پوستهای زیبا بدون توجه به نیازها اکتفا شده است. درصورتی که ساختمان تماشاخانه سنگلج که پیش از این با نام تالار ۲۵ شهریور شناخته میشد، با حداقل استانداردها، هنوز هم میتواند پاسخگوی نیازهای دوستداران تئاتر باشد.
البته ناگفته نماند ساختمان تالار وحدت و فردوسی نیز ازجمله سالنهای فوقالعاده خوب ما به شمار میآیند. شخصا به جز تالار فردوسی که در ساخت آن حضور داشتم، تالار آوینی فرهنگسرای بهمن نیز از ساختههای من بود که با معیارهای استاندارد ساخته شدو نمایشهای«بینوایان» و «کلبه عموتوم» را در آن اجرا کردم. این سالن در دورهای که محمدباقر قالیباف، شهردار تهران بود، به کاربری دیگری تغییر شکل داده شد. همچنین مدتی مشاور مدیرعامل باغ کتاب بودم و باید بگویم بدون استثنا همه سالنهای این مجموعه غلط هستند؛ یعنی تمام بودجه ملی در آنجا دور ریخته شده است. از آنها میپرسیدم صحنهای که عمق 2و نیم متری دارد به چه کاری میآید؟ میگفتند برای تئاتر کودکان است. این تئاتر به هیچ وجه مناسب کودکان نبود؛ در واقع آنها تئاتر کودکان را دستکم گرفتهاند.
یک سالن تئاتر باید چه ویژگیهایی داشته باشد که از آن با عنوان استاندارد نام ببریم و در همین راستا سالها بتواند بهکار خود ادامه دهد؟
نوعی ساختمان تئاتر با نام بلک باکس داریم که نمونه درست آن، سال ۱۳۵۱ در ساختمان انجمن ایران و آمریکا درست شد و داون استیج نام داشت. در این سالن هم شهرو خردمند و هم داریوش فرهنگ کار کردند و نمایشهایی را به صحنه بردند. بلک باکس یک ساختمان حداقلی است که میتوان صحنه را در هرجای آن قرار داد؛ یعنی سهولت تعیین جایگاه صحنه و تماشاگران در آن وجود دارد اما اگر پشتیبان یعنی جای رختکن و دکور نداشته باشد از استانداردهای لازم برخوردار نخواهد بود. بهعنوان مثال تالار حافظ که بعد از تالار فردوسی ساخته شد، نمونه سالنی است که مشکلاتی جدی داشت. آن زمان با اینکه مسئولیتی درساخت این سالن نداشتم، مدتها وقت صرف کردم که مسئولان را متوجه غلطبودن ساختار ساختمان آن کنم. گروههای اجرایی در این سالن، برای تعویض دکور و لباس دچار مشکلات بسیاری بودند. همچنین بازیگران برای یک دستشوییرفتن ساده به راهحلهایی متوسل میشدند که تکرار آنها شرمآور است. خوشبختانه الان راهحلی برای این مشکل پیدا شده است اما واقعا چرا یک معمار نباید مسائلی از این دست را تصور و برای آنها راهحلهایی تعبیه کند؟
جدا از درجازدن تئاتر در بعد سختافزاری که درباره آن صحبت کردیم، در بخش نمایشنامه نیز شاهد این درجازدنیم. چرا اکنون بهصورت محدود شاهد تولید اثر تازهای میشویم که از کیفیت خوبی برخوردار باشد؟
این موضوع به ساختار شکلی مربوط میشود که بر این مسئله سایه میافکند؛ باید پرسید در سال چند اثر روی صحنه میبریم؟ چند اجرا دارد و چه خاطرهای از آنها باقی میماند؟ متأسفانه هیچکدام از این مسائل اهمیتی ندارند؛ چراکه ما تولیدات یکبار مصرفی را به خورد مخاطب میدهیم.
از هر طرف به این مسئله نگاه کنیم زیان است؛ در یک نمایش، حداقل ۵ و حداکثر 30نفر روی صحنه هستند که نیروی انسانی کمابیش مجربی به شمار میآیند و باید برای یک آینده تئاتری مورد استفاده قرار گیرند ولی وقتی ساختار، یکبار مصرف میشود، ممکن است هر کس در سال تنها یک یا دو بار روی صحنه برود. البته منظورم بازیگران پولساز و کسانی که عنوان عجیب سلبریتی را گرفته اند، نیست و راجع به توده افراد تئاتری صحبت میکنم.
از طرف دیگر برای روی صحنهرفتن یک نمایش اگر حداقل هزینه برای طراحی دکور، نور، لباس و... را انجام دهیم، وقتی ساختار یکبار مصرف است، همگی در پایان به سطل آشغال میروند. اگر قانون ازلی و ابدلی رشد تئاتر یعنی رپرتوار را درنظر نگیریم، این مشکلات ادامهدار خواهد بود.
درباره رپرتوار تئاتر بیشتر توضیح دهید؟ چگونه میتوان چنین اتفاقی را در تئاتر ایران عملی کرد؟
رپرتوار وقتی اتفاق میافتد که مثلا یک تماشاخانه اعلام میکند که من به 5 کارگردان اعتماد دارم و آثار آنها باید در سال روی صحنه روند. وقتی 5 کارگردان اعلام شدند، 5 گروه داریم که وقتی اثری را تولید میکند، 6ماه و یک سال بعد باز به چرخه بازتولید بازمیگردد. رپرتوار نجاتدهنده است.
باتوجه به پیشینه ادبیات در ایران ما، چرا تا این اندازه در بخش متنهای نمایشی با مشکل مواجهیم و استفاده از آثار ترجمه خارجی به نسبت نمایشنامههای ایرانی رواج بیشتری دارد؟
نمایشنامهنویسی مرارت دارد؛ نمایشنامهنویس مدتها برای نوشتن متنی زحمت میکشد اما مخاطبان تنها یکماه میتوانند اثر او را روی صحنه تماشا کنند؛ پس کارگردان نیز باتوجه به نبود درآمد گیشهای و نداشتن امید به ماندگاری اثر، به سراغ ترجمه میرود. البته زحمت و هزینه ترجمه کم نیست اما ریسک کارگردان کم میشود. استفاده از ادبیات کلاسیک و متنهایی که میتوانند انتقالدهنده اندیشه و تفکر یک ملت باشند، نیاز به سرمایهگذاری دارد. ما در دورهای چوب حراج به تئاتر زدیم، بهطوری که شاهد بودیم تماشاخانههای خصوصی تعداد زیادی از نمایشها را روی صحنه بردند که لازمه آنها تنها جابهجایی حداقلی پروژکتورها و صحنه بود. علاوه بر این، آنها باتوجه بهوجود رستوران و کافیشاپ در محیطشان نیز از درآمد قابل توجهی برخوردار بودند. به همین دلیل زیباییشناسی تئاتری در این سالنها مضمحل شد. در واقع اندیشه تئاتری ادبیات کلاسیک دیگر برای آن تماشاخانهها صرفه اقتصادی نداشت. ما امروز در شرایطی قرار گرفتهایم که میراث ارزشمند و نیروی انسانی خوب اعم از صحنهگردان، بازیگر، گریمور، طراح صحنه و لباس و همه عناصر و افراد مثبت که عاشق تئاتر هستند را داریم اما مدیریت دلسوزی که به آینده فکر کند، خیر. منظورم مدیرکل هنرهای نمایشی نیست، چون الان متولی نمایش تنها این نهاد نیست، منظورم جامعیتی است که شامل نهادهای غیروابسته به اداره کل هنرهای نمایشی هم میشود. این حرف من نباید به کسی بربخورد. ما دهها بار شیوهنامه تئاتر نوشتیم و بهعنوان مثال گفتیم که باید کارگردانهای زبده به شهرستانها بروند و با گروههایی کار کنند و نمایشهایی برای اجرا به تهران بیایند ولی همه این موارد دفن شده است.
باتوجه به صحبتهایی که گفته شد، میتوان به تحلیلی از آینده تئاتر ایران رسید؟
اخیرا وبیناری با عنوان «یک قرن تئاتر» داشتم که در آن بخشهای امیدبخش تئاتر کشورمان را نیز ذکر کردم؛ این کم نیست که ما بعد از یک قرن تئاتر به شیوه غربی، میتوانیم محصولات تئاتریمان را هم در جشنوارههای بینالمللی شرکت دهیم. این روزها تئاتر ما در جهان اسم و رسمی دارد و وقتی میگویند ایران، از تئاتر، کارگردان و نویسندههای ما یاد میکنند. پس از جنبههایی با میراث خیلی خوبی روبهرو هستیم اما باید بسترمان را با دید همهجانبه، دلسوزانه و آیندهنگرانهتر ببینیم. بهعنوان مثال شاهدیم که بودجه تئاتر روزبهروز نحیفتر میشود که نشان از نبود دلسوزی و درک کمتر نسبت به تئاتر است.
کنفوسیوس بیش از 3هزار سال قبل گفته است که اگر میخواهید فرهنگ یک کشور را تغییر دهید، موسیقی آن کشور را تغییر دهید. اگر انسان دلسوز مدبر و مدیری در راس کار باشد و معنی این حرف را متوجه شود، میتوان به او گفت که اگر تئاتر، موسیقی، هنرهای تجسمی و... یک کشور را نابود کنید، در حقیقت فرهنگ آن را نابود کردهاید.
منبع: همشهری
نویسنده: حامد قریب