برخی بازیگران نسبت به کار کردن در تلویزیون گارد می‌گیرند. اینکه گارد درست و غلطی دارند به آنها مربوط است ولی این گارد وجود دارد.

پایگاه خبری تئاتر:  6 فیلم سینمایی و دو سریال برای کارگردان 40ساله‌ای که اولین فیلمش را در 25سالگی ساخته، آمار بالایی نیست. اما اگر بدانیم یکی از این سریال‌ها که این شب‌ها از شبکه سه پخش می‌شود حدود 100 قسمت است آن وقت داستان فرق می‌کند. پوریا آذربایجانی، کارگردان سریال «برف بی‌صدا می‌بارد» است که ابتدا قرار بود در 250 قسمت تهیه و تولید شود و لقب «طولانی‌ترین» سریال تاریخ تلویزیون را هم به او دادند اما ظاهرا 100 قسمتش بیشتر آماده نیست و فیلمنامه‌نویسش هم که مسعود بهبهانی‌نیا بود، فوت شد و حالا باید دید قرار است این سریال چه سرنوشتی پیدا کند. سریال آذربایجانی را به‌واسطه تهیه‌کننده و نویسنده مشترک با سریال «کیمیا» مقایسه می‌کنند. با او درباره شباهت‌ها و تفاوت‌های این سریال با کیمیا و همچنین نقش متفاوت خانواده در مجموعه او هم‌صحبت شدیم.

گفته می‌شد «برف بی‌صدا می‌بارد» طولانی‌ترین سریال تاریخ تلویزیون است. این عنوان درست است؟

روزی که قرار بود من این سریال را شروع کنم، تهیه‌کننده پیشنهادی که داد براساس 250 قسمت بود ولی بعدا اتفاقی که در تولید و پخش افتاد، این بود که قرار شد ابتدا 200 قسمت را بسازیم و تلویزیون برای پخش تصمیم بگیرد. با توجه به تصمیمی که برای پخش بخش اول گرفتند، نمی‌دانم اساسا چه اتفاقی می‌افتد.

چند قسمت ساخته‌اید؟

94 قسمت متن برای بخش اول داریم که کامل است و مشغول فیلمبرداری هستیم و فکر می‌کنم تا آخر سال تمام شود. این 94 قسمت متن ممکن است چند قسمتی بیشتر شود. برای بخش بعدی هم بهبهانی‌نیا فکر می‌کنم 69 قسمت دیگر نوشت که متاسفانه فوت شد و نمی‌دانیم چه اتفاقی می‌افتد.

بعد از عید هم، این سریال پخش می‌شود؟

من نمی‌دانم تلویزیون پخش این سریال را در نوروز ادامه می‌دهد یا خیر.

سریال مخصوص نوروز و بعد هم سریال مخصوص ماه رمضان را دارد، یعنی احتمال دارد سریال مخصوص ماه رمضان همین سریال شما باشد. اگر چنین فاصله‌ای برای پخش سریال بیفتد کار ضربه می‌خورد.

نظر من نیز همین است. روزی که تصمیم به پخش کار گرفتند باید تا انتها بروند. اینکه وسط آف بدهند خوب نیست چون در قصه آف نداریم. در قصه جایی برای تمام‌شدن نیست بنابراین به نظرم بهتر است پشت هم پخش شود.

بعد از سریال «نوار زرد» این سریال با این تعداد قسمت برای جوانی همچون شما ریسک محسوب می‌شود، یعنی این حجم کار، کاراکتر زیاد، خرده‌روایت‌های متعدد دارد و می‌دانم روحیه ریسک‌پذیری دارید و کارکردن با شفیعی و مرحوم بهبهانی‌نیا هم قبلا تجربه شده است. دغدغه شما چه بود و چقدر فیلمنامه برای شما جذاب بود. یا اصلا می‌خواستید خودتان را به چالش بکشید؟

بحث به چالش کشیدن خودم نبود برای اینکه من وقتی پروژه‌ای را قبول می‌کنم از اساس فکر می‌کنم توانایی آن را دارم که قبول می‌کنم و از پیش فکر این را کردم. درمورد این پروژه خاص دو نکته بود که فکر می‌کردم اهمیت دارد؛ یکی اینکه مبحث اصلی این سریال خانواده است یعنی اضمحلال خانواده به دلایل مختلف است. برای من خیلی مهم است. مهم‌ترین ثروت و داشته من خانواده است. برای من خانم و پسرم از سینما و تلویزیون و ادبیات و... مهم‌تر است. احساس کردم این سریال لازمی است و با آن ارتباط برقرار کردم و می‌توانم به‌خوبی بسازم. پیشنهادی که به من برای ساختن این سریال داده شد از جانب کسی بود که قبلا با او کار کرده بودم یعنی حداقل یک سریال دیگر با او کار کردم و به او اطمینان داشتم. احساس می‌کردم می‌توان تولید مشترک داشت و تولید خوبی می‌شود. این دو دلیل باعث شد این کار را انجام دهم.

با وجود اینکه ژانر متفاوت بود؟

فیلم‌های سینمایی من را نگاه کنید، من معمولا آن چیزی را کار کردم که در همان زمان احساس می‌کردم دوست دارم و لازم است کار کنم، مثلا فیلم دفاع مقدس و فیلم عاشقانه هم ساختم و سریال جنایی هم ساختم.

نکته این است که خیلی خود را محدود به این نمی‌کنم که فیلمساز ژانر هستم. من درواقع احساس می‌کنم با موقعیتی باید ارتباط برقرار کنم و اساسا برای من مهم باشد و بعد سراغ کارکردن در آن عرصه فیلم بروم. هرکدام از فیلم‌هایی که کار کردم دقیقا می‌گویم چرا کار کردم و قطعا انگیزه هیچ یک مالی نبوده است.

بنا به اشتراکاتی که وجود دارد سریال «برف بی‌صدا می‌بارد» را با سریال کیمیا مقایسه می‌کنند. تهیه‌کننده و نویسنده و تعداد قسمت مشترک است اما کیمیا فردمحور است و با فرد و قصه او مواجه هستیم اما در برف قصه خانواده را می‌بینیم. قرار نیست همه‌چیز گل و بلبل باشد یعنی ما از 20 به سمت 8-7 و 4 می‌آییم و این به نظر من جذاب‌تر در درام است. مفاهیمی همچون حرص، طمع و... که قادر است هر مجموعه‌ای را به‌هم بزند درگیر می‌شود. این تفاوت عمده برف با کیمیا است. این قیاس وجود دارد و شاید از بازخوردها متوجه شده باشید.

بله. درست است. قیاس قطعا وجود دارد و دلیل تعداد بالای قسمت‌ها، تشابه نویسنده و تهیه‌کننده آن است. من هم خیلی ناراضی نیستم یعنی به این فکر نمی‌کنم که بگویم راضی یا ناراضی هستم. اصولا دنبال این نیستم که فکر کنم الان با چه چیزی مقایسه می‌شویم و با چه چیزی مقایسه نمی‌شویم. چیزی که برای من خیلی مهم است این است که اگر این قصه انتخاب شده به‌خاطر خانواده‌محور بودن از جانب من انتخاب شده و نکته من این است می‌خواهم هر کاری کنم تا هرکسی که فکر می‌کند نگاهش به خانواده متزلزل شده برگردد و ببیند چه چیزی را از بین می‌برد.

سریال‌های خارج از ایران را می‌بینیم که خانواده در آن کمرنگ است و در جاهایی بی‌توجه هستند اما خانواده‌ای که در اینجا می‌بینیم باز خانواده‌ای است که قبل و ریشه‌های آن را دیدیم. یک جایی اشاره می‌کنید اگر بزرگ‌تر در خانواده نباشد یا بزرگ‌تر موقعیت خود را اشتباه بگیرد، چنین اتفاقاتی پیش می‌آید. یک‌سری از آدم‌ها که دشمن هستند می‌توانند از این موقعیت سوءاستفاده کنند. مخاطب هم این را دوست دارد. هم درام و هم خانواده را دوست دارد. چیزی که در سریال‌های دیگر کم می‌بینیم.

دقیقا. کاملا مابه‌ازای بیرونی دارد. حتی سعی کردم شکل اجرای روایت هم اجرای عجیبی نباشد و خیلی نزدیک به اجرای واقع‌گرایانه باشد و بازی‌ها عجیب و غریب نشوند که از دایره واقعیت بیرون نزنند و روایت کاملا مابه‌ازای بیرونی دارد. در اطراف خود نگاه کنید کلی از این قصه‌ها پیدا می‌کنید و یک مفهوم مشترکی در آن وجود دارد که خانواده است و از دهه 60 تا امروز در مملکت خود بسیار راجع‌به این مفهوم دچار مشکل شدیم.

مقطع تاریخی‌ای که انتخاب کردید برای بعد از جنگ است. در همان فضا می‌مانید. یعنی در سال‌های 67 تا 70 هستیم؟

کل قصه این‌طور نیست. بخش دیگر اضافه شود تا اواخر دهه 90 پیش می‌رویم. چیزی که الان می‌بینیم همین مقطع است. مقطع تاریخی انتخاب من نبود بلکه انتخاب بهبهانی‌نیا بوده و بعد شفیعی به‌عنوان تهیه‌کننده این مقطع را انتخاب کرده است. این مقطع برای من هم جذاب است که چند دلیل دارد؛ بچگی من در این دوران گذشته و برای من نوستالژی عجیبی دارد. این مقطع را دوست دارم و به نظرم فضا و سال‌هایی بود که علی‌رغم جنگ و سختی و کوچک بودن سفره‌ها ولی مردم بیشتر دورهم خوش می‌گذراندند.

حال مردم بهتر بود. فضا خیلی مثل الان نبود و مثلا برای تلفن صف می‌ایستادیم ولی حال مردم خوب بود.

دقیقا. حال مردم از احوال امروز بهتر بود. نکته دیگر این است که دهه 60 دهه‌ای است که بعدا خیلی تاثیرگذار در روندی که در جامعه اتفاق می‌افتد، بود. به‌خاطر اینکه جنگ تازه تمام شده و یک‌سری زیرساخت‌ها از بین رفته و یک‌سری چیزهای تازه باید ساخته شود. یک آدم‌هایی حذف شوند و یک آدم‌های جدیدی می‌خواهند خود را به‌عنوان صاحب فلان و... جا بزنند. در این میان عده‌ای آدم جعلی پیدا شدند. انگار که می‌گویند من هم بودم.

خودشان را جای آدم‌های حسابی می‌زنند.

بله. همان‌طور که حبیب در قصه رفتار می‌کند. به همین دلیل قصه‌ای که اتفاق می‌افتد با دهه‌ای که اتفاق می‌افتد، هم‌نهشت با هم هستند، یعنی هردو یک کار را انجام می‌دهند یعنی ظرف و مظروف درستی هستند.

اساس اتفاقاتی که الان با آن مواجه هستیم در آن زمان گذاشته شده است.

کاملا همین‌طور است. دهه 60 دهه بسیار مهمی است چون جنگ تمام شده و یک‌سری خرابی به بار آمده و سازندگی شروع می‌شود و پول وارد زیرساخت‌های اقتصادی می‌شود و آدم‌ها طعم پول را می‌چشند و کاراکترهای جدید و نوظهور به‌تدریج اجازه خودنمایی پیدا می‌کنند و این چیزی می‌شود که الان می‌بینیم.

سریال سیاسی نیست. بیشتر ملودرام است.

سریال اصلا سیاسی نیست. سریال قصه یک خانواده است و واقعیت این است. اصولا از جذابیت متن برای من این بود که سریال سیاسی نیست.

حتی اگر طعنه‌های سیاسی را هم داشته باشد.

بله. جذابیت سریال برای من محور قرار گرفتن خانواده بود. به هرحال معلوم است در دهه 60 چه وقایعی در تاریخ داشتیم و قطعا بخش‌هایی از آن در قصه وجود دارد.

نکته دیگر درباره سن کاراکترهاست. کاراکتر رضا رویگری و فرد درباری را اشاره می‌کنیم.

درواقع این اشتباهی است که شاید برخی بیننده‌ها بی‌دقتی کردند. وقتی درباره پدر پرویز صحبت می‌کنیم که درباره رضا رویگری است اوایل دهه 40 را می‌بینیم، نه دهه 50!

این برای مخاطب جا افتاده که درباره 57 صحبت می‌کنیم، نه دهه 50!

گرچه تاریخ را بیان می‌کنیم. بازیگر می‌گوید اوایل دهه 40 است. بیننده به‌خاطر اینکه در ذهن خود نزدیک‌ترین واقعه‌ای که دارد دهه 50 است زود به دهه 50 می‌رود. درصورتی که این‌طور نیست یعنی اگر مقداری دقیق‌تر نگاه کنند اوایل دهه 40 است و ماجراهای سیاسی رو می‌شود و به همین دلیل بچه‌هایی که دورهم جمع می‌شوند اعتقادات اسلامی ندارند. احتمالا بچه مسلمان هم بین آنها هست و احتمالا همه مدل گرایش سیاسی که آن زمان‌ها می‌توانستند پا بگیرند.

برای دهه 40 است. توضیح را در سریال می‌دهید؟

بله. بخش رویگری برای دهه 40 است که همان تایم‌ها هم پرویز را فرستاده و پرویز در سال 57 با 18-17 سال سن بزرگ‌تر برگشته و دوباره رفته و حالا دوباره برگشته است.

اینکه 28-27 ساله است طبیعی است. مخاطب فکر می‌کرد این 57-56 به‌دنیا آمده و الان چطور این سن و سال را دارد.

بله. در آن بخش درباره دهه 40 صحبت می‌کنیم. نکته دیگر درباره کاراکترها که دوست دارم بگویم اینکه خیلی‌ها به من گفتند چرا سن بازیگران این‌طور انتخاب شده است. مثلا خانم عبدالرزاقی و خانم شیرازی را بیان می‌کنند. ما روز اولی که شروع کردیم قرار بود طوری پیش برویم که کاراکترها را به نحوی انتخاب کنیم که 12-10 سال جوان کنیم و 20-15 سال پیر کنیم. انتخاب‌هایی کردیم که پیری روی صورت آنها فاجعه نشود مثل خیلی از سریال‌هایی که اسم نمی‌برم و بعدا مضحکه مردم شدند. سعی می‌کردیم این شرایط برای پروژه ما پیش نیاید. اینکه قرار است بخش دوم ساخته شود یا خیر، مردم هم اطلاع ندارند ولی شرایط ما این‌طور بود و براساس آن شرایط بازیگران این‌طور انتخاب شدند. این سوای کیفیت فنی است چون من از کیفیت فنی بسیار رضایت دارم و همه‌چیز به نظرم عالی است.

این ترکیب بازیگران هم متفاوت است و هم کامل شده است.

درست است. به نظر می‌رسد انتخاب‌های خوبی داشتیم. در این مساله هم مردم حق دارند بدانند که باید آدم‌هایی را انتخاب می‌کردیم که امکان داشته باشند 20-15 سال بعدا پیر شوند، البته در صورتی که فصل بعدی ساخته شود.

یعنی بازه دهه 60 تا 90 را بتوانند جواب بدهند.

دقیقا همین‌طور است.

بازیگری بوده که ناچار شوید انتخاب کنید؟ از ابتدا انتخاب‌ها همین بوده یا جایی بوده که بگویید کسی نیست پس با این بازیگر کار کنیم؟

ناچار نبودم ولی هر پروژه‌ای را شروع می‌کنید خیلی مواقع قطعا ممکن است با ذهنیتی پیش بروید که در تولید اتفاق نیفتد. دلایل مختلف اعم از مسائل مالی، دلایل برنامه‌ریزی بازیگران برای زندگی است. برخی بازیگران نسبت به کار کردن در تلویزیون گارد می‌گیرند. اینکه گارد درست و غلطی دارند به آنها مربوط است ولی این گارد وجود دارد. جمیع جهات باعث شده انتخاب‌ها این باشد. امروز که صحبت می‌کنم اگر قرار بود دوباره امروز انتخابی داشته باشم همین افراد را انتخاب می‌کردم. برای اینکه به نظرم همه کار خود را به‌خوبی انجام دادند و همه درست پیش رفتند و با هم همکار و همراه بودیم. اینکه بگویم دقیقا همه بازیگران انتخاب اول من بودند این‌طور نیست. اگر این را بگویم دروغ گفته‌ام ولی خیلی نزدیک به انتخاب‌های ذهنی من بودند.

درباره اسم سریال صحبت دارم. اینکه برف بی‌صدا می‌بارد، می‌تواند در جایی تبدیل به بهمن شود و در جایی می‌تواند تبدیل به توفان شود. این انتخاب از اینجا می‌آید؟ برخی مواقع این برف به‌تدریج یخبندان می‌شود. منظور این است؟

دقیقا همین است. عین شب‌هایی است که می‌خوابید و صبح بیدار می‌شوید و می‌بینید خیابان پربرف است. در واقع بحث این است که دقت نداریم، این‌طور نیست که لزوما و عامدانه زندگی خود را خراب کنیم، اینکه عامدانه احوال همدیگر را بد کنیم. حواس ما نیست و یک زمانی غلط انتخاب می‌کنیم و یک زمانی می‌خواهیم خیرخواهی کنیم ولی بلد نیستیم چطور خیرخواهی کنیم. هزار ماجرا باعث می‌شود به‌تدریج زندگی‌های ما کدر شود و اتفاقاتی که برای ما ارزش بوده به تدریج گم و فراموش می‌شوند. قصه برف بی‌صدا می‌بارد همین است، اینکه آرام‌آرام اتفاق می‌افتد و همه چیز پوشیده می‌شود بدون اینکه حواس ما باشد.


منبع: روزنامه فرهیختگان