نمایش ˝بالاخره این زندگی مال کیه؟˝ اشکان خیل‌نژاد را باید دید چون ما با آن سروکار زیادی داریم و به لحاظ روانی باید تک تکمان خود را متقاعد کنیم که هر کسی به طور فردی حق انتخاب دارد و گاهی جمع نمی‌تواند تصمیم‌گیرنده شرایط زندگی یک فرد باشد.

پایگاه خبری تئاتر: "بالاخره این زندگی مال کیه؟" درباره حق انتخاب است که والا‌ترین حق، همانا حق انتخاب حیات و تداوم آن است. برایان کلارک بر آن است تا در مرکز ثقل نمایش یک قطع نخاعی را قرار بدهد که او هیچ حق انتخابی ندارد بلکه از طرف بیمارستان برایش هر تصمیمی گرفته شود، بیمار هم باید تابع این تصمیمات باشد. هریسن (با بازی نوید محمدزاده) متوجه می‌شود که دیگر هیچ امیدی به بهبودی‌اش نیست و تا ابد باید با دست و پا و بدن افلیج زندگی‌اش را ادامه دهد، تصمیم می‌گیرد تمام عملیات درمانی‌اش قطع شود و او را آزاد بگذارند که از بیمارستان برود. دکتر امرسن، رییس بیمارستان (هومن کیایی) مخالف این تصمیم است چرا که او را افسرده می‌داند که در نقطه مناسب تصمیم‌گیری قرار ندارد. هریسن از وکیلش، فیلیپ هیل (کیوان ساکت‌اف) می‌خواهد پی‌گیر حقانیت خود باشد. کار به دادگاه می‌کشد قاضی (محمد اشکان‌فر) رای به آزادی هریسن از بیمارستان می‌دهد. این لحظهٔ پیروزی سرآغاز تحولی بنیادین برای زنده ماندن هریسن است چون خودش باید مرگ و زندگی را انتخاب کند.

مساله بغرنج

انتخاب مساله‌ای بغرنج در تعیین سرنوشت ماست. انگار ما با انتخاب خوب و بد زندگی‌مان را تعیین می‌کنیم. نمی‌شود همین طوری باری به هر جهت بود. انسان حق حیات دارد و این دیگر در وضعیت‌های پیچیده‌ای مثل بیماری‌های غریب و قطع نخاع حساس‌تر هم می‌شود. چراکه در این حالت باید دیگرانی باشند که مدام در حال تمیزکردن و خورد و خوراک دادن به بیمار باشند. بیمار حتی از انجام کوچک‌ترین حرکات هم عاجز است. در حالت عادی حیات حق طبیعی بیمار است. مطمئنن اگر مراقبتی نباشد، این بیمار زودی می‌میرد. اما بودن و مراقب داشتن تداوم حیات را ممکن می‌سازد. هریسن مراقب دارد اما نمی‌خواهد آلت دست پزشکان و پرستاران باشد بلکه دوست دارد که مراقبت به خواستهٔ خودش باشد. او از فرمول مدام در خواب و کما رفتن نالان است و می‌خواهد درمان به قاعده خودش انجام شود. این وضعیت به شکل واژگون بیانگر زندگی معلول و ناقص است. انسانی که هیچ اراده و تصمیمی در زندگی نداشته باشد هیچ فرقی با یک انسان قطع نخاعی یا معلول حرکتی ندارد چون به قاعده تصمیم و انتخاب خود نمی‌تواند پیش‌برندهٔ زندگی‌اش باشد. آدم سالم صاحب اراده و انتخاب است و می‌تواند سرنوشت خود را تعیین کند. در جوامع واپس‌گرا انگاری حق حیات از آدم‌ها سلب می‌شود. در حالی‌که در جوامع پیشرفته نظام مردم‌سالارانه برقرار است و مردم با حق انتخاب در انتخابات سیاسی و اجتماعی شرکت می‌کنند و این‌گونه در تعیین سرنوشت خود مداخله خواهندکرد.

نقد نمایش بالاخره این زندگی مال کیه؟

هماهنگی

اشکان خیل‌نژاد به واسطه ایجاد ضرباهنگ، القای مفاهیم و هماهنگی بین بازیگران و دیگر عناصر اجرایی کارگردانی دقیق و مهندسی شده خود را نمایان می‌کند. هر چند متاسفانه برخی از حرکات بازیگران در آمد و شد به صحنه و حرکت در آن نامفهوم می‌نماید چون این حرکات برای سطح و اجرای در بلک‌باس طراحی شده است.

بازیگران هر کدام نمونه‌های حرکتی و رفتاری مشخص دارند تا هم تمییز داده شوند و هم بتوانند خلاقیت فردی خود را نمایان سازند. نوید محمدزاده سخت‌ترین و خلاق‌ترین نقش را عهده‌دار است. او به خاطر بازی در نقش قطع‌نخاعی و نداشتن حرکت تکیه‌اش بر میمیک و گفتار است. او گفتارش طنزآمیز است و از شوخی با دیگران ابایی ندارد و حتی تا مرز شوخی‌های جنسی پیش می‌رود چون در عمل هیچ واکنشی ندارد و همین خود عاملی برای خندیدن است. هومن کیایی در نقش دکتر امرسن بر ایستایی تن خود هنگام بازی تاکید می‌کند تا سماجت و استواری‌اش را بر سر منطق و ارادهٔ پولادین‌اش مشاهده کنیم. ندا گلرنگی خم به ابرو نمی‌آورد هرچند گاهی درونش را به لبخندی افشا می‌کند. او سرپرستاری دقیق و متعهد است که در فضای کاری انگار فقط مسوولیت انسانی‌اش را هدف قرار داده است. محمدهادی عطایی در نقش جان دو وجه بازی را ارائه می‌کند. یک وجه موزیسینی است که می‌خواهد از هر چیزی موسیقی بسازد. این وسیله حتی می‌تواند هر دو پای بی‌حس و لمس هریسن باشد و وجه دیگرش آدمی عاشق‌پیشه و مهربان است که حتی در ‌‌نهایت عشق می‌تواند موجبات ایثارگری‌اش را فراهم کند. الهه شه‌پرست نیز یک پرستار شلوغ و شیطونک است که هنگام کار جوانی می‌کند و دلبری. او هم لحظات شاداب و انسانی را دامن می‌زند. آزاده صمدی نیز اقتدار یک پزشک زن را طوری بازی می‌کند که از محدوده احساس انسانی بیرون نرود. بازی دو گانه و متناقضی که مخاطب را شیفتهٔ این لحظات می‌کند. او از یک سو ارادتش را به امرسن نشان می‌دهد و از سوی دیگر حق را برای هریسن قائل است تا برای بودن یا نبودنش تصمیم غایی را بگیرد. بنابراین فقط مرعوب و مغلوب امرسن نیست. کیوان ساکت‌اف یک وکیل جست‌وجوگر را طوری ابراز می‌کند که تابع حقیقت باشد و اصرار می‌ورزد که حقیقت جلوهٔ یگانه دارد. محمد اشکان‌فر هم قرار نیست در دقیقه‌های کوتاه بازی‌اش بی‌تاثیر باشد. او دو بار پشت به تماشاگر قرار می‌گیرد و در میانهٔ بازی‌اش برمی‌خیزد تا سوال و جوابش با هریسن را انجام دهد. در این دیالوگ قاضی می‌پذیرد حقانیت هریسن را. او نمی‌خواهد طبق روال معمول حکم صادر کند بلکه متقاعد می‌شود که هریسن به عنوان یک انسان در آن شرایط غیرمعمول حق طبیعی بودن یا نبودنش را تعیین کند. قاضی پشت می‌کند تا بیانگر پشت کردن به تصمیمات جمعی باشد. بقیه بازیگران هم همین قاعدهٔ بازی را پیش گرفته‌اند و بین‌شان هماهنگی زیادی هست. این درک متقابل بازیگران و کارگردان است و او توانست در مرکز ثقل هدایت بازیگران به درستی وارد عمل شود.

نقد نمایش بالاخره این زندگی مال کیه؟

کارگردان همچنین بین دیگر عنصر دیداری و شنیداری نیز هماهنگی لازم را برقرار کرده که نتیجه ایجاد ضرباهنگ است، در فضاسازی موثر است و در القای مفاهیم چیدمان درستی صورت می‌گیرد.

"بالاخره این زندگی مال کیه؟" را باید دید چون ما با آن سروکار زیادی داریم و این از آن مواردی است که به لحاظ روانی باید تک تکمان خود را متقاعد کنیم که هر کسی به طور فردی حق انتخاب دارد و گاهی جمع نمی‌تواند تصمیم‌گیرنده شرایط زندگی یک فرد باشد. چیزی که کمتر رعایتش می‌کنیم و این نشان از خودخواهی جمعی ما دارد. شاید وجود چنین تئاتر‌هایی الزامی است!

عکسهایی از نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟»


منبع: هنرآنلاین
نویسنده: رضا آشفته