نمایشنامه نغمه ثمینی و اجرای افسانه ماهیان تلاشی است برای بازنمایی زن در بستر مهاجرت‌های یک دهه گذشته مردم خاورمیانه به اروپا، عبور از مسیری مشابه شامل ترکیه، یونان، مجارستان، لهستان و آلمان، در جست‌وجوی آرمان‌شهری که در آن نه بمبی منفجر می‌شود و نه بیگانه‌ای تجاوز می‌کند.

 پایگاه خبری تئاتر: زنی در میان شن‌های محدود شده به قابی میان صحنه، مدام پس و پیش می‌رود. او قرار است تصویری از یک انسان مستأصل باشد و البته بعدتر درمی‌یابیم او تصویری از سه انسان مستأصل است که به‌واسطه یک بچه به یکدیگر گره خورده‌اند. سه زن که از جایی در خاورمیانه عازم غرب عالم شده‌اند، حامی «بچه‌»‌ای شده‌اند که فاقد هرگونه هویتی است. اگرچه نویسنده و کارگردان تلاش می‌کنند به او هویتی ساختگی اعطا کنند؛ اینکه بچه می‌تواند همین خاورمیانه ماتم‌زده باشد و حالا برای تسکین از زن ایزدی آغوش می‌خواهد، برای خوابیدن گرمای زن افغان را می‌طلبد و برای فرار از گرسنگی، پستان زن لیبیایی را می‌مکد. بچه‌ که هیچ‌گاه روی صحنه دیده نمی‌شود، مجازی می‌شود از همه «بچه‌»هایی که در خاورمیانه ‌زاده می‌شوند و در جبر جغرافیایی، جبر مهاجرت را نیز به جان می‌خرند تا شاید همچون کودکان مهاجر موفق شاد در دل رسانه‌ها عاقبت به‌خیر شود؛ اما هیچ‌یک از زن‌ها، مادری بچه را نمی‌پذیرند. بچه باید در غرب بماند تا شاید آرام زندگی کند و مأمور چنین باوری ندارد. مرد غربی - که بعدها می‌فهمیم مثالی است از بچه - معتقد است باید بچه هویت‌مند باشد و برای این هویت مادر و پدرش باید عیان شوند؛ اما زن‌ها مقاومت می‌کنند.

نمایشنامه نغمه ثمینی و اجرای افسانه ماهیان تلاشی است برای بازنمایی زن در بستر مهاجرت‌های یک دهه گذشته مردم خاورمیانه به اروپا، عبور از مسیری مشابه شامل ترکیه، یونان، مجارستان، لهستان و آلمان، در جست‌وجوی آرمان‌شهری که در آن نه بمبی منفجر می‌شود و نه بیگانه‌ای تجاوز می‌کند. آنان می‌پذیرند در مقام غریبه‌هایی شرقی، غرب را اختیار جغرافیایی بپندارند؛ اما محصولش چیز دیگری است؛ روزی کودکی لمیده و بی‌نفس در ساحل و روز دیگر خانواده‌ای مستغرق در آب‌های آزاد. به‌نظر می‌رسد چه نگاه جبر جغرافیایی و چه جبر مرزهای بسته، بدل به چنان فضای غیرانسانی می‌شود که آدمی را تکان می‌دهد. «بچه» ثمینی و در ادامه اجرای آن توسط افسانه ماهیان نیز محصول چنین رویکردی است.

نقد نمایش بچه

اگرچه این رویکرد سال‌ها زودتر در همان غرب واکاوی شده است؛ چه از سوی غربی سفید و چه از سوی شرقی سبزه. یکی از منظر اجتماعی و سیاسی به ماجرا نگریسته و دیگری از منظر پسااستعماری. اولی خود را در گناهی شریک می‌داند که دولت‌هایشان در رخدادش مقصرند و دیگری تلاش می‌کند از دیگری شدن در جامعه‌ای غریبه فرار کند. در بچه اما نه آن نگاه اجتماعی غربی وجود دارد و نه آن نگاه پسااستعماری شرقی. اما ما در مقام مخاطب و سازندگان نمایش مشخص نیست در چه موقعیتی قرار می‌گیرند؛ البته ما می‌دانیم پاسخ انسانیت است، اما به یاد داشته باشیم واکنشی چون بچه نمی‌تواند صرفا احساسی باشد و گروه بچه نیز ایده‌های فراعاطفی داشته باشند. شعارهایی در میان دیالوگ‌ها زمزمه می‌شود، مثل دیالوگ مترجم و مأمور که محصولش تولید یک ایرانی فرشته در جهان پلشت پشت‌سر گذاشته شده است. ثمینی و ماهیان نشان می‌دهند 3 زن، با اندکی هویتی که به زور در اختیارمان می‌گذارند - جنسیت، شغل و ملیت را می‌گوید ولی زبان که اصالت هویت بدان وابسته است را منهدم می‌کنند - از منطقه‌ای به‌نام وطن گریخته‌اند؛ اما نمی‌گویند وطن چگونه به یک مخروبه غیرقابل‌زیست بدل شده است. تلاشی جدی برای شخصیت‌بخشی به عاملیت شکل‌گیری داعش یا بمباران لیبی نمی‌کنند. گویی این زنان شرقی‌ غمگین، آوارگانی خلق‌الساعه به‌حساب می‌آیند. در عوض، برایشان در خاک غربت مرثیه‌سرایی می‌کنند. اندکی شاعرانگی به لحن آنها می‌دهند و تلاش می‌کنند با تمثیل‌هایی - که نمی‌دانیم چقدر اصالت دارد - وجه شرقی آنان را برجسته کنند. همه‌‌چیز به‌سوی یک سانتیمانتالیسم پیش می‌رود. به اتمسفری برای عزاداری و مویه کردن برای سه زن - هر چند مظلوم - که نسبتی با ما ندارند. حداقل ما برخلاف مردمان غرب، نقشی در این گناه عظیم نداریم و حالا ثمینی/ماهیان می‌خواهند برایشان عزا به‌پا کنیم. این برخلاف چیزی است که متفکران شرق‌شناسی در مواجهه ما در مقام شرق با دیگری به‌نام غرب ارزیابی کرده‌اند. آنان برای این مواجهه شش عامل درنظر می‌گیرند: آمیختگی زبان، شرق‌شناسی، خاطرات، رؤیا، آیین و اسطوره. حالا وقتی به متن ثمینی رجوع می‌کنیم چیز چندانی از این عامل‌ها نمی‌بینیم.

نقد نمایش بچه

هرچند مثالی چون «وقتی باد می‌آید خال‌های گاوها را هم با خودش می‌برد» در اپیزود اول تصویری تمثیلی می‌آفریند ولی این تمثیل با آن شش عنصر شرق‌شناسانه گره نمی‌خورد. با اینکه ایزدی‌ها قومی گره‌خورده با آیین هستند و افغان‌ها صاحب اسطوره و از قضا زبان مردم لیبی محصول یک آمیختگی زبانی، اما شما چیزی از این عناصر روی صحنه نمی‌بینید. آنچه هست حس شاعرانه - از دید نگارنده سانتیمانتال - نویسنده است نسبت به یک رویداد دردناک با اصالت عواطفش همراه کند و مونولوگ نهایی - که نچسب و خارج از چارچوب درام است - مانیفست او می‌شود. در یک مورد جذاب که آمیختگی زبانی است، همه فارسی حرف می‌زنند و از قضا یک مترجم ایرانی، مسلط به 3زبان فارسی دری، عربی لیبیایی و کردی ایزدی می‌تواند هر آنچه می‌شنود را ترجمه کند تا جایی که با زن‌ها همذات‌پنداری کند. توجه داشته باشیم که قرار است روایتی شبه‌مستند از یک واقع رئالیستی را تماشا کنیم. مترجم، زن‌ها و مرد مسئول همه به فارسی سلیس و زیبایی سخن می‌گویند و هیچ خبری از آمیختگی زبانی یا Creolization/Hybridization نیست.

خدای من! عنصری که تلاش سخت برای گریز از زنجیر و قیود ناجوانمردانه زبانی است، به همین راحتی حذف می‌شود اما واقعیت آن است که زبان عامل شکاف است. زبان جایی است که ما را باید نسبت دیگری آسیب‌دیده دچار بیگانگی کند و ما را به این چالش بیندازد که ما هیچ نمی‌دانیم و باید حالا تلاش کنیم زجر زبانی زنان را در تکاپویی ویتگنشتاینی، براساس یک بازی زبانی درک کنیم.

حالا بازیگر و کارگردان باید زبان را برای ما به نوعی بازآفرینی کنند که در نهایت ما در مقام مخاطب با شخصیت‌ها به یک زبان مشترک دست یابیم که اسمش انسانیت می‌شود. در بچه ما با این همه فارسی در میان صحنه، آن هم با آن وضع جز سانتیمانتالیسم چیزی درو نمی‌کنیم. باد هم که بوزد، واژگان فارسی را با خودش نمی‌برد. اگرچه به‌نظر می‌رسد این نمایش اساسا نه برای مخاطب ایرانی که برای مخاطب غربی ساخته شده است. او که در گناه سیاستمدارانش شریک است، حالا در جدال زبان‌هایی که نمی‌فهمد، با شکنجه 3زن شریک می‌شود.



نویسنده: احسان زیورعالم