خماری» همانند بسیاری از آثار مشابهش که عموماً در قالب مونولوگ روی صحنه اجرا می‌شوند از هرگونه کنشگری اجتناب می‌کنند. می‌توان برای این کنش‌زدایی از تئاتر دلایل جامعه‌شناختی و روانشناختی برشمرد؛ اما در وهله نخست حذف کنش محصول ضعف است در دراماتیزه کردن داستان.

 پایگاه خبری تئاتر: یکی دور روز اول احساس غربت می‌کردم تا اینکه یک روز صبح مردی که تازه‌واردتر از من بود مرا کنار جاده متوقف ساخت و با درماندگی پرسید:
«دهکده وست‌اگ از کدوم طرفه؟»
به او گفتم. بعد که دنباله راه خود را گرفتم دیگر تنها نبودم. راهنما شده بودم.
***
متن بالا بخشی از فصل نخست رمان مشهور «گتسبی بزرگ» است. رمانی که راوی آن شخص اول است و در مقام شاهد تمام ماجراهای داغ داستان، در مقام راوی صادق به ما می‌گوید چه بر گتسبی می‌آید و میان او و دیگر شخصیت‌های داستان چه رخ داده است. نیک کاراوی، برای ما نقش نقالی دارد که هر از گاهی شخصیت‌ها را احضار می‌کند تا بخشی از داستان را در قالب دیالوگ‌ها بیان کنند. او گویی در برابر ما ایستاده است و چشم‌درچشم ما، می‌گوید چگونه گتسبی در انتهای داستان دیگر آن مرد جذاب بزرگ نیست.
حالا تصویر کنید کل رمان را روی صحنه براساس همان متن کتاب اجرا کنیم. یعنی فردی در نقش نیک کاراوی، روبه‌روی شما بایستد و همان بخش انتخاب شده را بلند بلند نقل کند، ناگهان مردی وارد شود و رو به نیک بگوید «دهکده وست‌اگ از کدوم طرفه؟» و نیک در ادامه بگوید «به او گفتم. بعد که دنباله راه خود را گرفتم دیگر تنها نبودم. راهنما شده بودم.» دقت داشته باشید در این میزانسنی که برای شما طراحی کردم هیچ کنشی وجود ندارد. فقط نیک شخصیت‌های صاحب دیالوگ در رمان را احضار می‌کند، آنها دیالوگ را می‌گویند و می‌رود. مثلاً اگر لحظه مواجهه تام بیوکنن با جرج و مرتل ویلسون را روی صحنه داشتیم هیچ خبری از آن وضعیت عجیب میان آنها نخواهیم بود. خبری از نگاه‌های شهوانی توأم با قدرت تام به مرتل نیستیم. آنها خیلی مکانیکی دیالوگ‌ها را می‌گویند و عنان روایت را به نیک می‌سپارند.

اینها افکاری است که در حین تماشای نمایش «خماری» اثر تازه امین بهروزی به ذهنم خطور می‌کرد. در زمان تماشای نمایشی که اساساً روایتی صرف از چند خرده‌روایت و معلق نگه داشتن روایت اصلی است، هیچ کنشی ندارد و قصدی هم برای بازنمایی کنش‌های ممکن ندارد، مدام با خودم می‌اندیشیدم که تفاوت درام و رمان در چیست. بی‌شک هردو واجد روایت هستند و تلاش می‌کنند حتی در ضدداستانی‌ترین وضعیت خود، چیزی را روایت کنند. اما در نهایت کنش‌مند رمان، خواننده‌ای است که آن را می‌خواند؛ اما در درام اجرا شده روی صحنه، روایت از دل کنشگری بازیگران روی صحنه جان می‌گیرد. وگرنه بدون کنش می‌شد متن نمایشنامه را در خانه و روی مبل و جایی گرم‌ونرم مطالعه کرد و افتخار کنشگری را نیز به نام خودمان سکه بزنیم.

نقد نمایش خماریخماری» یکی از بی‌نهایت نمایش‌های چند سال اخیر تئاتر تهران و یا شاید ایران است که میل شدیدی به کشتن کنش دارد. شخصیت اصلی با بازی سهیلا گلستانی – فیگور مناسبی برای اضمحلال کنش- روبه‌روی تماشاگران می‌ایستد و بدون هیچ دلیل منطقی – در بستر یک داستان روانکاوانه که از قضا باید مبنایش یک منطق سفت و سخت باشد – شروع به روایت مواجهه‌اش با سه بیمار اخیرش می‌کند که هر یک به نوعی دچار اختلالاتی است. اختلالاتی که بیش از همه مانع از ایجاد رابطه آنان با دیگران می‌شود و از قضا شخصیت اصلی در مقام روانشناس – یا روانپزشک – خود نیز از این اختلال رنج می‌برد و حالا در این وضعیت تلاش می‌کند با ما ارتباط بگیرد؛ اما نه با کنشگری، که با روایت کردن، با نقالی، با چیزی که درام ایران به زعم من در دامش افتاده است. حذف کنش، نوشتن چیزی که بیش از آنکه درام باشد، همانند متن مشهور فیتزجرالد رمانی با راوی اول شخص است و قصدش نه بازنمایی یک وضعیت یا روایت، که بازگویی داستان‌های شخصی هنرمند است.
در چنین نمایشی همچون «خماری» شما با خودتان به این فکر می‌کنید که اساساً چرا تئاتر می‌بینیم و پاسخی از قِبَل دیدن «خماری» جز سردرگمی نصیبتان نمی‌شود. به‌خصوص آنکه روایت رمان‌گونه اول شخص چنین نمایش‌هایی حتی به قالب خود نیز پایبند نیستند. در «خماری» روایت اصلی با این مسأله آغاز می‌شود که شوهر یکی از بیماران شخصیت اصلی، از قدرت سیاسی خود استفاده کرده است و مطب او را بسته است! خُب بعدش!؟ همه چیز رها و وامانده روی صحنه می‌ماند و بدون آنکه حتی بدل به یک مک‌گافین شود در انتهای نمایش ناگهان شخصیت اصلی می‌گوید درگیر مصرف مواد مخدر است! خُب، کی؟ چطور؟ بدون هیچ زمینه‌سازی مناسب، بدون هیچ نشانه‌ای جذاب در کل نمایش و حالا اسم نمایش هم شاید به واسطه خماری ناشی از مصرف مواد شده است «خماری». اما این تخطی نهایی نیست، ما که با یک اجرا راوی اول شخص روبه‌روییم ناگهان با مردی طرفیم که بدون هیچ دلیل و منطقی ناگهان از مثبت بودن ایدز خود می‌گوید و در پایان راوی اول را با خودرویش زیر گرفته است! خُب، چرا!؟ بیشتر حس می‌کردم راوی باید خودکشی کند، طبق همان منطق چنین آثاری.

نقد نمایش خماری

خماری» همانند بسیاری از آثار مشابهش که عموماً در قالب مونولوگ روی صحنه اجرا می‌شوند از هرگونه کنشگری اجتناب می‌کنند. می‌توان برای این کنش‌زدایی از تئاتر دلایل جامعه‌شناختی و روانشناختی برشمرد؛ اما در وهله نخست حذف کنش محصول ضعف است در دراماتیزه کردن داستان. شما شاید یک شخصیت جالب‌توجه برای روایت داشته باشید؛ اما نمی‌توانید این جلب‌توجه را تبدیل به جذب توجه هم کنید. شاید یکی بگوید این وضعیت بی‌کنشی سرد و بی‌روح چیزی نیست جز بازنمایی وضعیت کنونی ما در ایران و بی‌شک تئاتر در مقام هنری بازنمایانگر، انگشت خود را روی این وضعیت می‌گذارد؛ اما با این فرض هم می‌توان نمایش‌هایی از جنس «خماری» را تصویری بی‌واسطه از وضعیت دانست. از قضا بیشتر این گونه نمایش‌ها بیش از اینکه بازنمایی وضعیت جامعه باشند، بازنمایی وضعیت مؤلف است. از طبقه اجتماعی مدنظر او – اینکه در نمایش «خماری» هم شخصیت‌ها، حتی آن مرد همین جوری وسط متن پریده که شخصیت اصلی را می‌کشد – از طبقه متوسطند یا تلاش می‌کنند خود را بخشی از طبقه متوسط نشان دهند. مهم‌تر آنکه امر روانشناسی نیز ملهم از یک امر درونی است دربرابر جامعه‌شناسی به مثابه رویکردی بیرونی.

شاید شما به عنوان یک طبقه متوسط تنها بدون هیچ ابزاری برای ایجاد ارتباط با آدم‌ها، با دیدن «خماری» نوعی احساس نزدیکی یا هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌های نمایش کنید؛ اما نشستن و دیدن درد خود و حسرت خوردن از زمان‌های از دست رفته چه حاصلی دارد!!؟ این حجم از انفعال منتج به چه چیزی می‌شود!!؟ مگر نه آنکه وضعیت کنونی ما در جامعه محصول رویکرد انفعالی تک‌تک اعضای جامعه است که از قضا مشکلات روانی نیز مزید بر علتش شده است. امین بهروزی نویسنده تیزبینی است و کافی است صفحه شخصی او را در اینستاگرام دنبال کنید، امینی که خودش است کنشگر و از قضا تقبیح‌گر انفعال است، پس «خماری» به قول شیرازی‌ها «تو کت من نمی‌ره.



نویسنده: احسان زیورعالم