محتوا بیش از فرم مایوس کننده است. پیام نمایش حول مفاهیم قول، مسئولیت و وفای به عهد سامان یافته است و داستان در بستری از یک رویداد مهم سیاسی و بخشی محوری در تاریخ معاصر ایران روایت می‌شود. اما در نمایش از هیچ نماد یا ارزش سیاسی خبری نیست و امر سیاسی در بستر یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین رویدادهای تاریخ سیاسی ایران، به موضوع روابط عاطفی و خانوادگی تقلیل یافته است.

 پایگاه خبری تئاتر: «دکتر نون زنش را بیشتر از دکتر مصدق دوست دارد» نمایشی است برگرفته شده از رمانی به همین نام نوشتۀ شهرام رحیمیان که فروردین و اردیبهشت 1401 به کارگردانی هادی مرزبان در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه رفت. پیام محوری نمایش –فارغ از محتوای رمان که از آن بی اطلاع هستم– حول مفاهیم قول، مسئولیت و وفای به عهد است. دکتر نون که از اقوام و نزدیکان دکتر مصدق است و در دولت او سمت مشاور داشته، پس از کودتا دستگیر و شکنجه می شود و آنجاکه بیم آن می برد زنش که عاشقانه دوستش می دارد در معرض آزار و تجاوز شکنجه گران باشد حاضر به انجام مصاحبۀ رادیویی بر علیه دکتر مصدق می شود. اما او هیچگاه خود را بابت زیر پا گذاشتن قولش به دکتر مصدق و بی وفایی به او نمی بخشد. دکتر نون تا پایان عمر به انتقام گرفتن از خود با انزوا پیشه کردن، پناه بردن به الکل و محروم کردن آگاهانه از عشق به همسر محبوبش و حتی آزار ناخواستۀ وی می پردازد. او توان بخشیدن گناه خود را ندارد لذا با رنجی مستدام خود را تنبیه می کند.

این پیامی روشن است؛ زندگی همۀ ما به واسطۀ انسان بودنمان، عرصه ای مملو از خطاهای ماست؛ همۀ ما در پشت سر، دشتی پر از اجساد آرزوها و شکست ها حاصل از نبرد سهمگینمان با زندگی داریم. اما خواسته یا ناخواسته زندگی اکنون ما رو به آینده دارد و پلی در پشت سر برای بازگشت نیست. ما ناگزیریم که خطاهایمان را بپذیریم، ضعفهایمان را که ذاتیِ وجود مقهورمان در این هستی است بشناسیم؛ نجیبانه درد زخمهایی را که بر «خود» زدهایم تحمل کنیم و در صدد التیامشان بر آییم و از همه مهمتر، خودمان را ببخشیم. اگر نتوانیم ببخشیم امکانی برای ادامه دادن نخواهیم داشت همانطور که دکتر نون با نبخشیدن خود، تمام باقیماندۀ عمرش را به بستری برای مجازات خود و همسر محبوبش به گناه بدعهدی تبدیل کرد. اگرچه هر چه حس مسئولیت‌پذیری ما بیشتر باشد ظرفیت ما در بخشودن خطاهایمان کمتر است و دکتر نون احتمالا اگر به درستی شخصیت پردازی شده بود می توانست نمادی از مسئولیت‌پذیری در جامعه‌ای باشد که از فقدان آن در نزد نخبگانش رنجور است.

اما این پیام، که برای یک نمایش 100 دقیقه‌ای قلیل است، در عمل به این صراحتی که بیان شد در اجرا به مخاطب منتقل نمی شود. صحنه هایی شلوغ و پر بازیگر که در بسیاری از بخش‌ها بیهوده و گاه ملالآور به نظر می رسد در کنار تکرار مکرر مفاهیم محدودِ قول و وفای به عهد، تحمل نمایش را دشوار می‌کند؛ دقایقی طولانی می‌گذرند و تماشاگر پیام جدیدی نمی‌گیرد و یا از اکت آرتیستیکی به هیجان نمی‌آید و ناخواسته به ساعتش نگاه می‌کند که پس کی تمام می‌شود؛ به ویژه اینکه فرجام کار را کمابیش در پردۀ نخست دیده است و باقی ماجرا در قالبی از فلش بک، به نمایش در آمده است.

نقد نمایش دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

«دکتر نون...» در سطح فرم بسیار پایینتر از حد انتظار است. شاید به جز سه‌گانه سازی از شخصیت ملکتاج در سنین مختلف یا دوگانه‌سازی از دیالوگ‌های دکتر نون با تصاویر ذهنی دکتر مصدق و ملکتاج که البته در اجرا بسیار مغشوش از کار درمی‌آید، خلاقیت چشمگیری در دراماتورژی اثر دیده نمی‌شود. بیشترین آسیب از بابت انتخاب بازیگر متوجه کارشده است. گویی گروهی از پیش حاضر، در اختیار کارگردان بوده‌اند و وی نیز نقش‌ها را بین آنها توزیع کرده است؛ بی‌توجه به ویژگی‌های ظاهری یا توانایی‌های هنری آنان. در اختصاص نقش پرسوناژهای گمنام به بازیگران، کمترین توجهی به ویژگی‌های ظاهری صورت نگرفته است. در پردۀ اول سربازی به دستور فرمانده وارد می‌شود تا دکتر نون را به بازداشتگاه ببرد که جسّه، شیوۀ لباس پوشیدن و اکت او  در چسبیدن به حامد کمیلی و کشان‌کشان بردنش، تماشاگر را شوکه می‌کند؛ یا دو کلاه مخملی اصلی داستان، جوانانی با حدود 60 کیلو وزن هستند که تناسبی با کلیشۀ تیپیکال کلاه مخملی‌ها ندارند. در اغلب تیپ‌های پرسوناژهای گمنام عدم تناسب نقش با ویژگی‌های ظاهری و نیز در برخی ضعف در اجرا توی ذوق می‌زند و این جدای از این نقص آشکار است که اغلب این تیپ‌ها زائد هستند یا در جای درستی جانمایی نشده‌اند؛ به عنوان مثال بانوی سرخپوش که احتمالا قرار بوده میل به  دنیا و زندگی را نمادپردازی کند، کاراکتری گنگ و مبهم است که برای درک چرایی و معنای حضورش در صحنه، تماشاگر ناگزیر از خیال‌پردازی است چرا که نمایش به او کدهای نمادین مشخصی ارائه نمی‌کند تا در پردازش ذهنی به تحقق معنا بیانجامد. اما در اختصاص نقش پرسوناژهای شناسنامه‌دار به بازیگران، یک فاجعه رخ داده است. در مورد شخصیت‌های واقعی و تاریخی در سینما و تئاتر، حساسیتی مضاعف در موضوع تطبیق ویژگی‌های ظاهری بازیگر با اقتضائات نقش وجود دارد و هنر گریم در عالی‌ترین سطح به کار گرفته می‌شود تا بازیگرانی که بیشترین تناسب ظاهری را با شخصیت واقعی دارند، به مدد گریم در حدی به او شبیه شوند که بی مقاومت مورد پذیرش تماشاگر قرار گیرند.

نقد نمایش دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

اما واقعا هادی مرزبان چرا تصور کرده که می‌تواند بهنام تشکر را بدون ذرهای گریم، حتی بدون کوتاه کردن یا سفید کردن مو، فقط با دادن یک عصا به دستش و پوشاندن یک پالتو به جای دکتر محمد مصدق جا بزند؟! آن هم بهنام تشکر، بازیگری که زهرخند دائمی بر گوشۀ لبش، در ناخودآگاهِ تماشاگر نقش‌های کمدی و البته موفق وی را تداعی می‌کند. هادی مرزبان چه قرابت و شباهتی بین بهنام تشکر و دکتر مصدق دیده که دست به چنین انتخابی دست زده است؟! اگر کارگردان کسی جز هادی مرزبان، چهرۀ محترم و شناخته شدۀ تئاتر نبود، مخاطب گمان می‌کرد که کارگردان به هدف تحقیر دکتر مصدق و یا پیروی از گرایش سیاسی خاصی دست به چنین انتخابی زده باشد. این انتخاب نامناسب سبب می‌شود علیرغم تلاش بهنام تشکر، تماشاگر وی را تا پایان صرفا مردی با عصا و پالتو در خیالات دکتر نون بشناسد نه آن چهرۀ سیاسی بسیار آشنا و مهم در تاریخ ایران. مرزبان برای نقش فضل اله زاهدی، جوانی با سبیل پرپشت و حداقل چهل کیلو اضافه وزن را انتخاب کرده است! بعید است که چنین انتخابی ناشی از ناآگاهی نسبت به ویژگی‌های این چهرۀ مهم تاریخ معاصر ایران باشد چرا که به سادگی و به لطف جستجوی اینترنتی میتوان به اطلاعات و تصاویر زیادی از وی دست پیدا کرد؛ اطلاعاتی که نشان می‌دهد وی در زمان کودتا 61 ساله است، یک نظامی و سناتور با سوابقی درخشان که همواره تناسب اندام یک نظامی را داشته و البته هیچ وقت هم با سبیل دیده نشده است. اما شاید بدترین انتخاب به نقش اصلی مربوط باشد. حامد کمیلی در سینما بازیگر محترمی است اما در تئاتر حداقل برای این نقش گزینۀ نامناسبی بوده است. او نقش یک دائم الخمرِ افسرده که پایی آسیب دیده دارد را شبیه به یک مبتلا به فلج مغزی اسپاستیک بازی می‌کند که از شدت انقباض عضلات، مچ و انگشتان دستش از فرم خارج شده و در راه رفتن تعادل ندارد! به نظر می‌رسد کارگردان تیمی از بازیگران نیمه مبتدی در اختیار داشته که نقش‌های میانی را بی‌توجه به اقتضائات آن، میان آنها توزیع کرده و برای جلب مخاطب نیز از دو چهرۀ محبوب سینمایی و تلویزیونی برای نقش‌های اصلی استفاده کرده است. البته در این میان برخی از بازیگران عملکرد قابل قبولی دارند از جمله بازیگر نقش ملکتاج در جوانی که بسیار پرانرژی و گیرا ایفای نقش کرده یا مردی که نقش پدر دکتر نون را هر چند کوتاه اما استاندارد بازی می‌کند.

نقد نمایش دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

اما محتوا بیش از فرم مایوس کننده است. پیام نمایش حول مفاهیم قول، مسئولیت و وفای به عهد سامان یافته است و داستان در بستری از یک رویداد مهم سیاسی و بخشی محوری در تاریخ معاصر ایران روایت می‌شود. اما در نمایش از هیچ نماد یا ارزش سیاسی خبری نیست و امر سیاسی در بستر یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین رویدادهای تاریخ سیاسی ایران، به موضوع روابط عاطفی و خانوادگی تقلیل یافته است. تنها اکت سیاسی دکتر مصدق این است که به فامیل خود پست اجرایی نمی‌دهد که مبادا توده‌ای‌ها بهانه‌ای برای انتقاد پیدا کنند و تنها دغدغۀ دکتر نون هم این است که چرا به قولی که به دکتر مصدق داده عمل نکرده است و نهایتاً به روی امینی که برای دعوت دوباره به کار از وی به خانه‌اش رفته ادرار می‌کند! آیا حقیقتاً نهضت ملی شدن صنعت نفت که تجلی ناسیونالیسم مدرن ایرانی بوده و کودتای 28 مرداد که نمودی از صف‌آرایی استبداد سیاسی کهن در مقابل میل به جمهوریت نوین است تا این حد تهی از معنا و ارزش سیاسی است که بتوان آنرا به امری رمانتیک یا در سطح اخلاق فردی تقلیل داد؟! این فروکاستن بستر سیاسی در سطحی از ابتذال، شخصیت دکتر مصدق را نه تنها از معنا و هویت تهی کرده است بلکه در برخی پرده‌ها از وی شخصیت مجنونی را تصویر می‌کند که از احساس عاشقانۀ دکتر نون به ملکتاج در رنج است. اگرچه تصویر دکتر مصدق یک تصور ذهنی برای دکتر نون است اما اجرای این دوگانۀ تصویرسازی به قدری مغشوش است که در کمال تعجب در برخی از دیالوگ‌ها که ماهیتاً می‌بایست تراژیک باشند از تماشاگر خنده می‌گیرد! در مورد رمان نمی‌توانم داوری کنم چون آنرا نخوانده‌ام اما در مورد نمایش، هیچ دلیلی برای انتخاب چنین بستری برای روایتی با پیامی در خصوص اخلاق مسئولیت نمی‌بینم. شان پن وقتی فیلم درخشان «قول» (The Pledge) را با بازی تحسین برانگیز جک نیکلسون با اقتباس از داستانی به همین نام از فردیک دورنمات حول مفاهیم اخلاق مسئولیت و وفای به عهد ساخت بستری سیاسی را با حضور آبراهام لینکلن یا جان اف کندی انتخاب نکرد، بلکه جک نیکلسون یک پلیس معمولی در مناطق روستایی یکی از ایالت‌های آمریکا بود. به داوری من، رویکرد تقلیلگرایانه به بسترهای سیاسی که دغدغۀ عموم ایرانیان است در حال تبدیل شدن به نوعی سوء استفادۀ ابزاری در حوزه‌های مختلف هنری برای جلب مخاطب است.

برای ما دهه پنجاهی‌ها، هادی مرزبان چهره‌ای محترم و نوستالژیک است که الفبای تئاتر را در کارگاه تلویزیونی «ما می‌توانیم» در سالهای محرومیت دهۀ شصت، با او آموختیم. کارگاهی که در آن داستان‌هایی ساده در لحظه میزانسن شده، نقش‌ها به سادگی بین هنرجویان جوان توزیع شده و بلافاصله اجرا می‌شدند. «دکتر نون ...» از نگاه من چیزی شبیه به همان نمایش‌های سادۀ کارگاه «ما می‌توانیم» بود، با این تفاوت که در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شد.

 ///. 


منبع: -
نویسنده: غلامرضا حداد