«خشت و آینه» اگرچه جاهایی در قاب و میزانسن به نورئالیسم ایتالیایی نزدیک، مستندگونه و بی‌چیدمان می‌شود، اما در جاهایی هم گویی هیچکاک با آن وسواس مثال‌زدنی کارگردانی کرده و سکانس کافه چنین است.

چارسو پرس: یکی از معروف‌ترین سکانس‌های «خشت و آینه»، سکانسی است که هاشم با کودک جامانده در ماشین، به کافه می‌رود و داستان زنی را که نوزادی در تاکسی‌اش جا گذاشت، با دوستان خود در میان می‌گذارد؛ به‌نظر آن سکانس کلاژی است از جامعه دیروز و حتی امروز ایرانی و می‌توان بسیار درباره آن گفت و نوشت.

اگر «خشت و آینه» را دارای اوج و افت‌هایی در میزان سن، کادر و حرکت دوربین در نظر بگیریم، سکانس کافه به این لحاظ هم بهترین سکانس‌های فیلم است و در اوج قرار دارد. امروز که کیفیت خوب «خشت و آینه» در دسترس است، می‌توان به شاهکار گلستان در آن برهوت سینمایی پی برد. «خشت و آینه» اگرچه جاهایی در قاب و میزانسن به نورئالیسم ایتالیایی نزدیک، مستندگونه و بی‌چیدمان می‌شود، اما در جاهایی هم گویی هیچکاک با آن وسواس مثال‌زدنی کارگردانی کرده و سکانس کافه چنین است.

دوربین پشت در کافه قرار دارد، هاشم (با بازی ذکریا هاشمی) با نوزاد در دست وارد می‌شود، صدای خواننده زنی را می‌شنویم که در حال خواندن «واسونک»ی شیرازی است. هاشم بعد از آن فضای شب شهر، وهمی که در سیاهی تپه‌های عباس‌آباد داشت و سرگشتگی بازار، به یک جای روشن قدم گذاشته است؛ گویی جان‌پناهی است بعد از آن سرگشتگی و تاریکی. دوربین در موازات هاشم و در تعقیبش وارد کافه می‌شود، سراغ زنی می‌رود که بعدتر می‌فهمیم «تاجی» است و با پریشانی سراغ کسی را از او می‌گیرد. دوربین باز همراه با هاشم، سر یکی از میزهای کافه می‌رود، سوئیچ تاکسی را به صاحب ماشین می‌دهد، بحثی بین‌شان پیش می‌آید و همدیگر را فحش‌کش می‌کنند و مختصر کتک‌کاری‌ای. دوربین بالا می‌آید و نمای عریض‌تری از کافه به ما نشان می‌دهد، زن خواننده کمامان مشغول خواندن است و در هنگامه دعوا دارد تحریری در «دشتی» اجرا می‌کند. در نمای لانگ، محیط کاملا مردانه و پر ازدحام را می‌بینیم، همه مشغول کاری هستند، یکی محو اجرای خواننده زن که همراه تاجی تنها زن‌های کافه هستند، شده است، یکی با دوستش مشغول گپ‌زدن است و دیگری دارد گیلاس نوشیدنی‌اش را بالا می‌برد. هیچ‌کس اضافه و سیاهی‌لشکر نیست. انگار تابلوی نقاشی‌ای می‌بینیم که نقاش یک‌اثر سال‌ها وقت گذاشته تا با جزئیات تمام نقاشی کند. باری زن‌خواننده از دعوا کلافه می‌شود و میانه آواز، سن را ترک می‌کند. یکی سراغ هاشم می‌آید و او را به‌سمت میزی می‌برد که مثل بقیه کافه چند مرد مشغول می‌گساری و کشیدن سیگار هستند.

از همین‌جا معرفی شخصیت هاشم شروع می‌شود. مواجهه طلبکارانه‌اش با تاجی، زنی که با مهربانی از او استقبال می‌کند تا کلافگی و بی‌حوصله‌گی‌اش. داستان بچه را تعریف می‌کند، دوربین حرکت‌های بسیار درستی میان اعضای میز دارد که ترکیبی از قدرت فیلم‌برداری «سلیمان میناسیان» و تدوین گلستان است. اولین نفری که سر میز در برابر داستان هاشم موضع‌گیری مفصل می‌کند، مرد جوانی با بازی «جلال مقدم» است که نامش را هم نمی‌فهمیم. با حرکت دست همه را به سکوت و توجه خودش جلب و چنان رفتار می‌کند، که انگار به کشف بزرگی نائل شده است و مهم‌ترین سخن تاریخ را دارد. در مطمئن‌ترین حالت تفسیر خود را از جای گذاشتن بچه توسط مادر در ماشین ارائه می‌دهد، از این‌که فقر و گرسنگی باعث این کار شده است و الان مادر در چه وضعیت بدی قرار دارد. عاقله‌مردی در میان هم‌پیاله‌هایش می‌گوید که باید به کلانتری خبر بدهی تا آنها فکری کنند. همان مردحراف، باز با قاطعیت از خطراتی که در پی گزارش کردن بچه به کلانتری به وجود خواهد آمد، می‌گوید و از این‌که نباید به کلانتری برود. نکته قابل‌توجه این است که در سناریو ترساندن مرد از کلانتری، جای مادر نگران بچه، از زنی دغل‌باز می‌گوید، که جا گذاشتن بچه کلکش بوده برای گرفتار کردن هاشم. نقطه‌اوج شخصیت وقتی است که هاشم به مستراح می‌رود و شخصیت‌حراف در غیاب او به‌کل سناریو دیگری تعریف می‌کند و همه در همراهی او با این نکته که هاشم دروغ می‌گوید و کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه دارد، همراه می‌شوند. اگر از این وجه ریاکاری فردی و جمعی بگذریم، مهم‌ترین مولفه شخصیتی که جلال مقدم نقش‌اش را به زیبایی بازی می‌کند، «حرف مفت‌زنی» است. در تعریف حرف‌مفت که صورتبندی آن‌را «هری فرانکفورت» انجام داده، این‌ کار را حتی از دروغگویی هم خطرناک تر می‌دانند، چراکه دروغگو دست‌کم دغدغه حقیقت دارد؛ یعنی سنجیده و به این فکر کرده است که حقیقت چیست، حال برای رسیدن به مقصودی سعی می‌کند حقیقت را به‌گونه‌ای دیگر نشان دهد. درصورتی‌که حرف‌مفت‌زن نه دغدغه حقیقت دارد، نه قصدی از دروغ گفتن. قصد او چیز دیگری است که نه در نیت که در خود فعل حرف‌مفت‌ نهفته است. درواقع حرف‌مفت‌زن هیچ هدفی از حرفمفت‌زدن دنبال نمی‌کند، فقط می‌خواهد حرفی بزند، که نه نسبتی با صدق دارد، نه حتی با کذب. این حرف‌مفت‌زنی البته که فقط مخصوص جامعه ما نیست، ولی فارغ از قیاس نسبت به دیگر جوامع دائما با آن مواجه‌ایم، یا خودمان مشغول حرف‌مفت زدن هستیم یا مشغول گوش کردن به آن.

فیلم خشت و آینه

با پرتاب شدن کلمه حقیقت، بازیگر میز هم‌پیاله‌های هاشم عوض می‌شود. پرویز فنی‌زاده که در نقش روشنفکری با نام پرویز سر میز حضور دارد، کلمه حقیقت و وهم را می‌گیرد و شروع به صحبت کردن می‌کند. از حقیقت و وهم می‌گوید و خودش به‌سرعت دچار هذیان‌گویی می‌شود. لاطائلاتی می‌بافد که هیچ معنایی ندارند، همه هم مبهوت و با دقت در حال گوش کردن هستند و هیچ‌کس هم نمی‌پرسد که چه می‌گویی. تنها کسی که درنهایت جرئت می‌کند به او بگوید «چرت گفتن را بس کن» تاجی است. همین سکانس نشان می‌دهد، نقد گلستان به جریان روشنفکری در ایران حداقل از همان 60سال پیش برایش شروع شده است. روشنفکرانی که بدون نگاه به وضعیت و مخاطب در حال ارضای حس همه‌چیز‌فهمی خودشان هستند و با تبختر به دیگران از بالا، نگاه می‌کنند. در یکی مانده به آخرین پلان، پرویز روشنفکر به تاجی که پیشخدمت کاباره است و به او تشر زده، می‌گوید: «حیف من که اینجا با تو سر یک میز نشسته‌ام‌»، جالب این‌که تنها تاجی مشغول کار درست است و مشغول تهیه شیر برای کودکی است که احتمالا گرسنه است. درواقع فقط آن زن است که مسئله را درست تشخیص می‌دهد و در ادامه فیلم هم بارها از ترسویی، بی‌اراد‌گی و مذبذب بودن هاشم رنج می‌کشد. همان زنی که درنهایت راه را در رفتن و محو‌شدن پیدا می‌یابد.


منبع: روزنامه هم میهن
نویسنده: علی ورامینی