احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر سیاسی باور دارد، صداوسیما بیش از آنکه دستگاه توزیع آگاهی باشد، به یک رسانه برای توزیع جهل تبدیل شده است.

چارسو پرس: کتاب‌خوان‌ها احمد زیدآبادی را با مجموعه کتاب‌هایش می‌شناسند، سیاسیون او را با نقدهای سیاسی‌اش به خاطر می‌آورند و مطبوعاتی‌ها و روزنامه خوان‌ها او را با مطالبش می‌شناسند. نویسنده‌ای که داستان زندگی‌اش را در چند جلد نوشته، منتقد سیاسی که کمتر از یک هفته پیش، از عرصه سیاسی خداحافظی کرد و روزنامه‌نگاری که کماکان یادداشت‌ها و مطالبش را می‌خوانیم.

شما به عنوان یک نویسنده سال‌هاست که می‌نویسید، تا چه اندازه درونتان خودسانسوری دارید؟

البته من هم در نوشتن ملاحظات زیادی انجام می‌دهم،نمی‌توان جوری نوشت که این شرایط حفظ نشود و آن‌گونه که باید انتقاد کنیم انتقاد نمی‌کنیم، به هر حال ماهم مجبوریم که شرایط را بسنجیم.

مرجعیت رسانه‌ را در شرایط فعلی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

درباره مرجعیت رسانه، داستان مشخص است، در کشورهایی که دموکراسی نهادینه شده، ما بنگاه‌های خبری و اطلاع رسانی داریم که آن‌ها سابقه طولانی ۱۵۰ساله دارند و با تحولات تکنولوژی در حوزه ارتباطی، خودشان را تطبیق داده‌اند، روزنامه‌هایی مانند کیهان و اطلاعات که دولتی هستند و از قدیم در ایران وجود داشتند، کماکان باقی مانده‌اند، اما در دوره‌های مختلف به دلیل تحولات سیاسی مدیرانشان عوض شده و محدودیت‌هایشان هم روشن است، این افراد نتوانستند مرجع باشند. صداوسیما هم به طریقی نتوانسته و نمی‌تواند چنین موقعیتی پیدا کند.

چرا نمی‌تواند به این موقعیت برسد؟

اول از همه به این خاطر که استقلال ندارد، دوم اینکه حتی به عنوان یک رسانه دولتی، پارامترهای حرفه‌ای را در هیچ سطحی رعایت نکرده و بیشتر به دستگاه توزیع جهل تبدیل شده، تا دستگاه توزیع آگاهی. در این میان یک سلسله روزنامه خصوصی داریم که در دوره‌ای، یعنی اواسط سال ۱۳۷۷تا اوایل ۱۳۷۹ مرجعیت پیدا کردند و به دوسال نکشید که تعطیل شدند و مرجعیتشان به پایان رسید. در ادامه چند روزنامه بودند که مرجعیت نسبی داشتند، اما دیگر جریان‌ساز نبودند.

با این حساب بسیار طبیعی بود که ذهن‌ها به سمت خارج از مرزهای ایران حرکت کند. در ابتدا شبکه بی‌بی‌سی بود که در دوره‌ای بسیار شنیده می‌شد و وقتی هم که شبکه تلویزیونی آن و رادیو فردا راه‌اندازی شد، مردم اخبار را از آن‌ها پیگیری کردند، در همین میان افرادی در خارج از مرزها از این موقعیت استفاده کردند، تا دیگر همان چهارچوب‌های حرفه‌ای را هم رعایت نکنند و نیروهای سیاسی مخالف این حکومت، رسانه‌هایی را تاسیس کردند تا از طریق آن روی افکار عمومی تاثیر بگذارند وچندان هم به اصول حرفه‌ای پایبند نیستند؛ نهایتا هرچه بگویند پذیرفته می‌شود.

همزمان با این مسائل دنیای مجازی هم وارد شده و آنجا هم به دلیل سطح نارضایتی‌ها، کسانی فعال و پررنگ شدند. فضای مجازی در دسترس عموم قرار دارد، در واقع همگانی است و از طرفی جمعیت زیادی ایرانی داریم که در این فضا حضور پیدا کردند و به تعبیری فعال فضای مجازی شدند. از طرفی هم فضای مجازی در دست مخالفان این سیستم قرار گرفته است، موافقانش هم می‌خواهند تلاشی انجام دهند، اما نه درست وارد می‌شوند، نه کارهایشان اعتباری دارد.

بنابراین ما با یک وضعیتی مواجه شدیم که کل مرجعیت یا به فضای مجازی است که کلا در اختیار مخالفین سیستم است، یا در اختیار شبکه‌های تلویزیون است که کاملا موافق این سیستم هستند، یک مورد هم روزنامه‌ها، سایت‌ها و خبرگزاری‌های داخلی است که به صورت پراکنده، تعدادی را تغذیه می‌کنند.

گفتید که فضای مجازی بیشتر دست مخالفین این سیستم است، فکر می‌کنید که همین سیستم با محدود کردن و فیلتر کردن فضای مجازی قصد دارد تا مرجعیت را دوباره به رسانه‌های داخلی بازگرداند؟ و آیا می‌تواند این کار را انجام دهد؟

مرجعیت با محدود کردن هرگز پیدا نمی‌شود و اتفاقا برعکس است. در حال حاضر اینستاگرام را مسدود کردند و تلگرام هم پیش از این مسدود بوده، اما آیا در مراجعه و استفاده از این رسانه‌ها محدودیتی ایجاد شده است؟ خیر، اتفاقا گرایش بیشتر شده و بازار فیلتر شکن فروش‌ها داغ‌تر شده است. اگر کسی در این دنیا فکر می‌کند با ایجاد محدودیت اینترنتی می‌تواند چنین کاری را انجام دهد، اصلا این‌گونه نیست. فرضا کل اینترنت‌ها را قطع کنند، می‌خواهند ماهواره‌ها را چه‌کار کنند؟ قصد دارند دوباره دیش‌ها را جمع‌آوری کنند؟ اینطور که بدتر است، چون اینگونه کمابیش خودشان هم حضور دارند و نیروهای میانه‌رو عاقل هم در عرصه هستند.

این یک تلاش عبث و بیهوده است و هیچ راهی ندارد جز اینکه کل سیاست خبری جمهوری اسلامی و نوع نگاهش به رسانه و حکمرانی تغییر پیدا کند تا این اتفاق رخ ندهد مرجعیت هم باز نمی‌گردد، به جز اینکه دست مطبوعات داخلی برای گسترش، بسط دادن و توسعه باز بگذارند که این هم بالاخره زمان‌بر است؛ اما بازگشت مرجعیت تنها از این طرق امکان پذیر است.

مسئله‌ای وجود دارد؛ برخی می‌گویند که روشنفکران از مردم عقب افتاده‌اند و برخی می‌گویند اگر آنچه را که مردم می‌گویند اگر کسی نگوید، متهم به این می‌شود که حامی حکومت است. در بسیاری از نقاط تاریخ، مردم به جاهای تاریکی رفتند. این مسئله که آیا روشنفکران عقب مردم ایستاده‌اند یا اینکه واقعا درست می‌گویند و مردم دوباره گوش‌هایشان سنگین شده است، تبدیل به یک معضل شده و اینکه الان کجا ممکن است که صدای روشنفکران را به عنوان مراجعی که صاحب ایده و نظر هستند، شنید؟

مردم یعنی ۸۵ میلیون جمعیت ایران، همه این افراد نه یک‌جور فکر می‌کنند، نه یک‌جورسبک زندگی دارند، نه یک گرایش سیاسی یکسانی دارند و هرکسی به ک بخشی از این افراد می‌گوید مردم. حکومت، مخالفین و معترضین هم به بخش دیگری می‌گویند مردم، به همین دلیل این پرسش همیشه وجود دارد که وقتی ما می‌گوییم مردم، درباره کدام مردم صحبت می‌کنیم؟ و اراده عمومی کجا متبلور می‌شود؟ دوم اینکه اتفاقا روشنفکران، به ویژه روشنفکران چپ، در ایجاد این فکر نقش اصلی و اساسی را دارند که همیشه دنبال بسیج کردن یک طبقاتی از جامعه بودند. در تمام این مدت‌ها، هر زمانی که حرکت‌های توده‌ای شکل گرفته است، همه مردم آنچنان احساس خودباختگی کردند که به دنبال آن دسته دویدند. در حال حاضر روشنفکران دو دسته شده‌اند یا از آنچه که مردم در کوچه و خیابان‌ها می‌گویند حمایت می‌کنند، یا برخی هم سکوت کردند و جرئت ندارند چیزی بگویند، یا از عواقب آن نگران هستند.

در واقع یک فرهنگی شکل گرفته که آن استقلال واقعی روشنفکران را از آن‌ها گرفته است، استقلال فقط از دولت نیست، آن یک شرط است، اما لازم و کافی‌ نیست. فرد باید از توده مردم هم استقلال به دست بیاورد. همان ایرادی که مرحوم مطهری به روحانیت وارد می‌کند و می‌گوید روحانیت اهل سنت وابسته به دولت‌هایشان هستند. ما هنوز یک گروه‌های روشنفکری که یک حرف واحدی را بگویند، نداریم. معمولا پراکنده هستند و علیه هم صحبت می‌کنند، بنابراین در این‌جا هم ما چیزی به نام مرجعیت روشنفکری نداریم.

یک نوع تقدس‌زایی، یعنی قدسیت بخشیدن به بخشی از توده مردم و خواسته‌های آن‌ها همیشه اساس ماجرا بوده لذا روشنفکران هرچیزی که بگویند، دیگران معتقدند روشنفکر همیشه عقب افتاده است و روشنفکر جرئت نمی‌کند که مناقشه انجام دهد، چون همیشه آن جمعیتی که وارد می‌شوند، یک صاحبان سیاسی دارند که خود این ماجرا کار را خراب می‌کند.

به نظر من این نیروهای سیاسی همیشه مشکل اساسی هستند، مسئله مردم عادی، زندگی بهتر، شرایط مناسب‌تر، معیشت بی دردسرتر و عزت والاتر است اما مسئله سیاسیون دعوا بر سر قدرت است و مشکل من سر این است که روشنفکران جسور نیستند. ما کسی را نداریم که بگوید خشونت خوب است اما روشنفکران در مسئله نظری حتی جرئت نکردند بگویند خشونت خوب است و در نهایت متهم می‌شوند به اینکه حامی خشونت هستند در صورتی که علیه این ماجرا هستند؛ اما چون یک تعداد از نیروهای سیاسی موافق خشونت هستند و روشنفکران فکر می‌کنند اگر حرفی بزنند مورد هجوم این افراد قرار می‌گیرند می‌گویند چرا سری که درد نمی‌کند را دستمال ببندیم.

///.


منبع: خبرآنلاین