نمایش دو دلقک و نصفی یک نمایش طنز است و می شود در آن خط و خطوط کمدی و تراژدی را مشاهده کرد. نمایشی که به ترکیب قدرت و زد و خورد آن بین عواملش می­پردازد. شاید هیچ یک از رضا آشفته: ما مخالفتی با قدرت نداشته باشیم اما همیشه این قدرت برای همه دست و پاگیر بوده است. نبودنش به نوعی برایمان رنج آور خواهد شد و بودنش مهارناپذیر و اسباب زحمت دیگران و شاید بانی نابودی و ویرانی فردی باشد.

 چارسو پرس: جلال تهرانی در انتزاع از واقعیت وضعیتی را نمایان می کند که در آن اتفاقات، رفتارها و گفتارها و حتا پندارهای غریب پیش روی مخاطب قرار می گیرد. با کمال خرسندی باید گفت که این وضعیت کشفی از واقعیت است؛ یعنی جلال تهرانی با درنگ و تاملی مکاشفه جویانه خواسته و توانسته به کشفی از قدرت برسد و بدون تردید این همان مساله ای است که می تواند گریبان هر کسی را بگیرد و این نویسنده ایرانی نیز از آن بی نصیب نمانده است. زیبایی خلق کردن ادبیات و هنر هم همین است که با نوشتن و آفرینش می­توان خود را در برابر این ناملایمات ذهنی و روانی مهار و حتا درمان کرد. برای همین مخاطب نیز مدام خودش را با ادبیات و هنر درمان و پیش گیری می کند. به همین دلیل ساده می شود جنبه های بارز و درمانی دو دلقک و نصفی را در آن به شکل مشهود و کارسازی مشاهده کرد.
 

جلال تهرانی از چند منظر- فلسفی، اجتماعی، سیاسی، دینی و عارفانه، عاشقانه و فردی و...- توانسته نقبی به درون قدرت بزند و در این لایه­ های چندگانه کشفی بزرگ و تودرتو را پیش رویمان قرار دهد. هزارتویی معماوار که درون مان را از هم می گشاید و هر سرفصلی درنگی به بی نهایت و این خود آغازگر مهار شدن آدمی است. قدرت شاید بودنش لازم باشد برای تداوم زندگی و مهار شدن یکدیگر اما پیش از هر چیزی نیاز به شناخت و مهار آن است. شاید شما هم دل خوشی از آن نداشته باشید؛ به ویژه اهل فرهنگ و هنر چندان میانه­ ای با آن ندارد. اما قدرت لازمه زندگی جمعی است و نمی شود بدون آن تصوری درست از روال عادی زندگی داشت. اما اگر این قدرت از چنگال افراد خارج بشود آن وقت نتیجه اش خشونت ها و ویرانگری ها و دزدی ها و مسائل فاجعه آمیز این چنینی خواهد بود.


جلال تهرانی کارش زیبایی شناسانه و هنرمندانه است. او نمی خواهد مقاله ای ارائه کند بلکه بر آن است که در همین فضای انتزاعی نقبی هم بر درون مخاطبانش زده شود. بخشی از این مورد در جریان بازی اتفاق می افتد. شیوه ای که از سال 83 و به شکل مقطع خوانی بازیگران را وامی دارد که طور دیگر دیالوگ بگویند. دیالوگ هایی که انگار در فازی غیرمعمول بین آدمهای نمایش­هایش رد و بدل می شود. آدمها مدام پرسش گرند و پاسخی هم انگار نددارند مگر پاسخی که خودش پرسشی دیگر است و در این رد و بدل شدن پرسش ها انگار کلیت نظام هستی زیر پرسش حقیقی می رود. اما از سوی دیگر فضایی مجازی و غیرواقعی شکل می گیرد که گویا هدف اش مواجهه آدمها برای همین طرح پرسش است. پرسش هایی که بی پاسخ می مانند اما به سادگی فضاسازند. این فضا به راحتی خودش تلقین گر آن چیزی است که بشود باورش کرد و حتا گاهی فراتر از این حرفها بشود با آن با رویکردی نزدیک به یقین زندگی کرد. یعنی تحول و دگرگونی بنیادین در مخاطب اتفاق بیفتد. هدف هم همین است. ما به تئاتر می رویم برای درمان و پیش گیری و کاتارسیس (تزکیه نفس و پالایش روان) با 2500 سال پیشینه همواره در تئاتر حضور پر رنگ و کارساز داشته است. امروز هم این رویکرد خواه ناخواه در تئاتر به وقوع می­پیونددو راه گریزی هم از آن نیست مگر ساختار اثر نمایشی ضعیف باشد و نتواند به شکلی پویا و کارساز زمینه ارتباط با مخاطب را ایجاد کند. اما جلال تهرانی در بیشتر آثارش در تلقین و فضاسازی موفق بوده و به همین دلیل هم همواره مخاطب پذیر بوده است. این مخاطب هم می داند بنابر چه نیازی به تالار می رود.


در دو دلقک و نصفی رییس مشغول کار است و درهای کارخانه و شرکت عظیم چند قفله است و هیچ راه نفوذی هم نیست اما بر خلاف میلش زیتوی نابالغ به این اتاق می آید. همه جا نیمه تاریک و شاید تاریک است و به سختی می شود راه رفت. رییس زیر نور آباژور کار می کند و در اتاق بغلی خانم منشی هم هست. زیتوی نابالغ از نظر رییس برای انجام مصاحبه و استخدام آمده است اما او برای گفتگویی آمده که در آن ده سال کار کردن این مرد در شرکت مرور می شود بی آنکه رییس بداند چنین اتفاقاتی در این سالها پیش رویشان بوده است. این نوع رفتار بانی دامن زدن به اختلافاتی است که شاید این رابطه را بی نتیجه بگذاد و شاید هم بشود شکل خطرناکی را برایش تصور کرد. یعنی زیتوی نابالغ مرتکب قتل رییس بشود. به هر حال این رابطه منجر به اتفاقات تلخی می شود که با خود لبخند گزنده ای هم به لب می نشاند. چقدر نامفهوم است اینکه آدمها در همجواری هم ناشناس بمانند و حتا از حال و روز هم ببی خبر باشند. انگار ماشین هایی هستند کوک شده که به دلایلی ناشناخته باید در کنار هم کار کنند بی آنکه در اینجا روابط انسانی عاملی برای دردمندی ها و بده بستان های حیاتی و اجتماعی کارساز باشد.


جلال تهرانی به بی ارتباطی خطرناک دامن می زند. به بیان دیگر این فضا خوفناک است و تراژدی و کمدی در آن رفت و آمد می کند. گروتسکی که انسان ویران شده در نظم ماشینی را نمایان می کند و به گونه ای نظام بورکراتنیک که ناخواسته بین آدمها با برقراری عناوین وو پست ها فاصله های نجومی ایجاد کرده است.



نویسنده: رضا آشفته