در شروع فیلم دوربین، توریست‌وار گوردخمه‌های هخامنشی را به تصویر می‌کشد، بی‌هیچ کارکردی در قصه، بیرون‌افتاده از کلیت اثر و در بهترین حالت نمادین و شاید هم تبلیغاتی. عبور تاکسی از جلو ارگ کریمخانی و گنبد علی‌بن‌حمزه در پس‌زمینه، نشان می‌دهد که فیلم‌ساز تلاش می‌کند از واقعیت تاریخی شیراز بهره بگیرد و این همان جایی ا‌ست که فیلم‌ساز مخاطب را به بیرون از اثر می‌کشاند و هویت بیرونی شهر را با شهری که باید در درون اثر خلق می‌کرد، ادغام می‌کند.

چارسو پرس: شهری که یک فیلم‌ساز یا رمان‌نویس خلق می‌کند، برآمده از ذهن اوست و نباید آن را با دنیای بیرون از اثر مقایسه کرد. در یک رمان یا فیلم تمامی مکان‌ها ساخته می‌شوند تا در خدمت روایت باشند، چنان‌که شهر اُران در طاعون آلبر کامو با واقعیت اُران منطبق نیست. قهرمان ساختۀ اصغر فرهادی در شیراز ساخته شده است. شیراز بخش مهمی از فیلم است؛ چراکه قهرمان متولد یکی از محله‌های تاریخی شهر است، شخصیت‌ها همگی با لهجۀ شیرازی صحبت می‌کنند، شوهرخواهر قهرمان، دستی بر مرمت آثار تاریخی اطراف شهر دارد و حادثه اصلی که بهانۀ داستان است، دیدار عاشقانه، تصمیمات مهم، مصاحبۀ قهرمان‌ساز و جدایی سکانس آخر، همه در خیابان رخ می‌دهد.

فرهادی داستان مردمی متزلزل در انتخاب‌ها، ساده‌دل در شناخت، نیازمندِ قهرمان و بی‌رحم در مواجهه با حرمت انسان را روایت می‌کند؛ جامعه‌ای در راه زوال، ویرانی و سردرگم. طبیعی ا‌ست که بستر این داستان هم شهری رو‌به‌ویرانی و عقب‌مانده و کهنه باشد. شیرازِ فرهادی فرسوده و جامانده از توسعه است و نشانه‌های اندکی از جهانِ امروز دارد؛ برشی بدبینانه از بخش‌های کم‌برخوردار شهر. خانه‌ها در‌هم و بی‌نظم و ساختمان‌ها بیغوله‌مانند و بی‌رنگ. حتی اتومبیل‌ها و اتوبوس‌ها گویی از دهۀ 70 آمده‌اند و این همه به‌دقت انتخاب شده‌اند. انتخاب «بازار انقلاب» برای محل کسبِ شخصیت طلبکار را می‌توان به موقعیت ویژۀ دکان‌های چند‌بر و شیشه‌ای یا پس‌زمینۀ همیشگی صدای موسیقی سازفروشان نسبت داد، اما به گمانم بیشتر از اینها موقتی‌بودن، کهنگی و امروزی‌نبودنش فرهادی را جذب کرده است؛ بازاری که گویی برای چند هفته بنا شده است؛ همان‌طور که خانۀ خواهر و معشوقِ قهرمان، طلافروشی، بانک، محل پیدا شدن کیف و هرجا که دوربین از درون اتومبیل به تصویر می‌کشد، همه شهری عقب‌مانده و فرسوده را نشان می‌دهند. تا اینجا همه‌چیز درست به نظر می‌رسد و می‌توان پذیرفت که ماهیت داستان، چنین شهری را طلب می‌کند.

چند نکته اما یکدستی روند را زیر سؤال می‌برد. در شروع فیلم دوربین، توریست‌وار گوردخمه‌های هخامنشی را به تصویر می‌کشد، بی‌هیچ کارکردی در قصه، بیرون‌افتاده از کلیت اثر و در بهترین حالت نمادین و شاید هم تبلیغاتی. عبور تاکسی از جلو ارگ کریمخانی و گنبد علی‌بن‌حمزه در پس‌زمینه، نشان می‌دهد که فیلم‌ساز تلاش می‌کند از واقعیت تاریخی شیراز بهره بگیرد و این همان جایی ا‌ست که فیلم‌ساز مخاطب را به بیرون از اثر می‌کشاند و هویت بیرونی شهر را با شهری که باید در درون اثر خلق می‌کرد، ادغام می‌کند.

شیرازِ فرهادی دو وجه دارد؛ یک سمت فرسوده و کهنه، یک سمت تاریخی و کهن. وجه اول بستر داستان است و دومی اما هیچ کاربردی در اثر ندارد و به نظر می‌رسد در بیرون وجه تبلیغاتی و مردم‌پسند را یاری می‌کند. حالا دیگر نمی‌توان گزینش افراطی او از بخش‌های فرسوده شیراز و حذف تمامی نشانه‌های توسعه شهر را یک علت درونی اثر دانست؛ به‌ویژه آنکه فیلم به شکلی تبلیغاتی اولین اکران داخلی‌اش را در شیراز برگزار کرد و تیزر پخش جهانی فیلم با سکانس گوردخمه‌ها که نوعی استفاده (بدون ‌دلیل روایی) از تاریخ شهر است،‌ آغاز می‌‌شود.

در زندگی شهری، شهروندان از هر طبقه‌ای که باشند، از همه خیابان‌ها و محله‌ها می‌گذرند و محدود به محرومیت یا رفاه خود نیستند. شهر در هم‌نشینی تضادها و تفاوت‌ها هویت می‌گیرد، نه در برشی از کهنگی‌ها و چند نماد تاریخی. نه از هم پاشیدن بنیان‌های اخلاقی ویژۀ کالبد فرسوده شهر است و نه شهروند فرودست تنها در گوشه‌ای از شهر زندگی می‌کند.

شیراز درهم‌جوش‌تر، پیچیده‌تر، متضادتر و زنده‌تر از آن است که فرهادی به تصویر کشیده است. شهر آن‌قدر پیچیده است که تماشاگران قهرمان فرهادی را که داستانش در گوردخمه‌های هخامنشی آغاز می‌شود و در منجلاب دروغ و پنهان‌کاری و ساده‌لوحی از جامعه‌ای بی‌رحم و شهری بی‌روح به زندان پناهنده می‌شود، پاپ‌کورن در دست در سینما‌های تازه‌تأسیس و مدرن شیراز تماشا کردند و به اولین اکرانش در شهر خودشان افتخار کردند؛ همین‌قدر غریب و متناقض


منبع: روزنامه هم میهن
نویسنده: اشکان قشقایی