مصطفی رستگاری معتقد است: مشکل ادبیات و سینمای ما نشناختن انسان امروز ایران است. نویسندگان ما در برخورد با انسان ایرانی بخشی از آن را در اثرشان می‌بینند و به آن توجه دارند اما بخش دیگر آن را از روی عصبانیت سانسور می‌کنند و نادیده می‌گیرند.

چارسو پرس: در سال‌های اخیر با نگاهی به فیلم‌های سینمایی و سریال‌های مطرح دنیا می‌توان به لیست بلندی از آثار اقتباسی دست پیدا کرد که اکثر این آثار نیز از رمان‌ها و داستان‌های کوتاه مدرن اقتباس شده‌اند. رونق اقتباس در دنیای سینما نشان‌دهنده تأثیرپذیری سینما و ادبیات از یکدیگر است که می‌تواند این دو مدیوم را نیز تقویت کند. در سینمای ایران نیز می‌توان چند فیلم و سریال موفق را نام برد که از آثار ادبی اقتباس شده‌‌اند و در سال‌های اخیر نیز چندین فیلم و سریال اقتباسی موفق در سینما و تلویزیون ایران ساخته‌ شده‌اند اما در قیاس با سینمای روز دنیا می‌توان اقتباس در ایران را بسیار کمرنگ‌تر دانست.

در گفتگو با مصطفی رستگاری (فیلمنامه‌نویس، شاعر،‌ مدرس و پژوهشگر) رابطه سینما و ادبیات را در ایران مورد بررسی قرار دادیم که در ادامه مشروح این گفتگو را می‌خوانید:

چرا اقتباس در سینمای ایران نسبت به دیگر کشورهای صاحب سینمای دنیا کم‌رنگتر است؟

همه داستان‌ها و رمان‌ها برای اقتباس مناسب نیستند و می‌توان گفت که شاید نهایتاً ۳۰ درصد آثار ادبی باشند که برای اقتباس سینمایی مناسب هستند و ۷۰ درصد رمان‌ها و داستان‌ها با مناسبات مدیوم ادبیات تطبیق دارند و نمی‌توان آن‌ها را با زبان سینما تعریف کرد.

داستان‌هایی برای اقتباس مناسب هستند که به نوعی یک لاگ لاین یا یک‌خطی دراماتیک داشته باشند و در واقع به شدت قصه‌گو باشند. آثاری که در فرم ادبی نوشته شده‌اند یا رمان‌های روانشناختی یا رمان‌هایی که بخش اعظمشان به تحلیل مسائل مختلف می‌پردازند برای اقتباس سینمایی مناسب نیستند چراکه برای سینما قصه اهمیت دارد و شخصیت‌پردازی در سینما هم با رمان متفاوت است.

از آنجا که ادبیات در ایران معمولاً‌ تحت تأثیر جریان‌های روشنفکری بوده و نویسندگان این جریان بیشتر به فرم توجه دارند اکثر آثار را نمی‌توان برای اقتباس مناسب دانست. به عنوان مثال از زمان صادق هدایت به بعد تا رسیدن به نویسنده‌هایی چون هوشنگ گلشیری با توجه به تأثیری که این نویسندگان داشتند ادبیات ما به سمت فرم رفت و تاریخ روشنفکری ایران به ادبیاتی که اصطلاحاً به آن داستان یا رمان ژانر می‌گویند به دیده تحقیر نگاه کرد. اتفاقاً نقطه ضعف ادبیات ما در همین است که تعداد خیلی کمی که نخبه بودند توانستند به عنوان نویسنده در آن ظهور کنند و به همین دلیل است که تیراژ آثار ادبی ما بسیار پایین است.

اتفاقاً زمانی که نویسنده حرف مهمی برای گفتن داشته و در کنارش دغدغه فرم و قصه‌گویی هم وجود داشته به خوبی توسط مخاطب دیده شده و در این مورد تفاوتی ندارد که نویسنده متعلق به کدام طیف است؛ چه داستان‌های دینی و مذهبی، چه داستان‌هایی که منتقد و معترض بودند یا داستان‌هایی که دغدغه‌های انسانی را دنبال می‌کردند و به طور کل همه داستان‌هایی با این ویژگی به خوبی دیده شده‌اند. برای مثال می‌توان به آثار نویسندگانی چون رضا امیرخانی، مصطفی مستور، محمدحسن شهسواری و... اشاره کرد که توانستند مخاطبان خود را پیدا کنند چراکه در کنار دغدغه‌های فرم، دغدغه‌های فکری و محتوایی، آثارشان قصه‌گو است و می‌تواند نظر مخاطب معمولی را هم به خود جلب کند.

یعنی عدم شکل‌گیری این ارتباط را به عملکرد نویسنده‌ها و ادبیات مربوط می‌دانید یا سینما هم در عدم شکل‌گیری ارتباط سینما و ادبیات نقش دارد؟

سینمای ایران کارگردان محور است و فیلمنامه‌نویس از اهمیت بالایی برخوردار نیست در حالیکه نباید اینگونه باشد و باید فیلمنامه‌نویس در سینمای ایران اعتبار بالاتری پیدا کند. هر وقت که فیلمنامه‌نویس به اعتبار بالاتری رسید، دستمزدش افزایش پیدا کرد رکن مهم ساخت یک فیلم شد، می‌توان به شکل‌گیری ارتباط و گفتگوی ادبیات و سینما و خلق آثار اقتباسی امیدوار بود.

در سینمای ما همه علاقه دارند که مولف باشند و خودشان همه چیز را خلق کنند در حالیکه در همه جای دنیا امروز اقتباس مهم‌تر از تألیف است. سینماگران مختلف دنیا هنوز هم از داستایوفسکی و حتی نویسندگان قدیمی‌تر اقتباس می‌کنند و به این آثار نگاه معاصر دارند. به نظر من ضعفی که در این مورد سینمای ایران دارد کم‌اهمیت بودن فیلمنامه‌نویس است و در ادبیات هم ضعفی که وجود دارد نادیده گرفتن رمان‌ها و داستان‌های ژانر است.

ما ادبیات کهن غنی داریم که سینماگران ما برای اقتباس به آن توجهی ندارند.

ادبیات داستانی ما در حیطه حکایات بوده، ما ادبیات داستانی کهن داریم اما بیشتر این آثار در حیطه ادبیات تمثیلی و فکری قرار می‌گیرند و در برخی موارد حتی این ادبیات به نظم درآمده‌اند که می‌توان به آثار عطار یا یکی از مهم‌ترین قصه‌گوهای دنیای ادبیات ما نظامی که بسیار در این حوزه قدرتمند است اشاره کرد. اما قصه این نویسنده‌ها مربوط به جهان قدیم می‌شود و ارتباطی با جهان مدرن ندارند. جهان مدرن مصائب و دغدغه‌های خودش را دارد و به طور کل انسان مدرن متفاوت است. کار ما به عنوان نویسنده‌ای در فرهنگ ایرانی و اسلامی و مواجهه این جامعه با جهان غرب خیلی سخت‌ است؛ اساساً قصه و رمان هنر غربی است، میلان کوندرا در یکی از آثارش تأکید دارد که هنر رمان ذاتاً یک هنر اروپایی است و هر کس در هر جای دنیا غیر از اروپا که مشغول نگارش یک رمان است، مشغول مشارکت در تاریخ هنر اروپایی است.

وقتی داستان کوتاه و رمان مثل سینما در دنیای غرب به وجود آمده به شکل طبیعی این هنر با مختصات فرهنگ غرب آمیخته است و ما همانطور که سینما را از غربی‌ها گرفتیم، رمان و داستان کوتاه را هم از آن‌ها گرفتیم. امروز اگر وارد هر کتابخانه شوید با انبوهی از رمان‌ها و نویسندگان جدید مواجه می‌شوند که می‌توان گفت بالای نود درصد آن‌ها رمان نیستند؛ مثل فیلم‌ها و سریال‌هایی که به صورت انبوه ساخته می‌شوند اما از هیچ‌یک از قواعد فرمی مربوط به مدیوم خود پیروی نمی‌کنند. در واقع یک اثر هنری در هر مدیومی باید اول یک داستان یا رمان یا فیلم کوتاه یا فیلم بلند و... باشد و بعد اگر حائز ویژگی‌های یک اثر هنری بود می‌توان به محتوا و مضمون آن پرداخت. ما نباید خودمان را در این مورد با غربی‌ها مقایسه کنیم چراکه آن‌ها در حوزه ادبیات داستانی و سینما تاریخی گرانبار و انبوه است و ما به تازگی با این دو مدیوم برخورد کرده‌ایم.

با این فاصله چگونه می‌توانیم حداقل به غربی‌ها نزدیک‌تر شویم و سینما و ادبیاتمان را رونق دهیم؟

مشکل ادبیات و سینمای ما نشناختن انسان امروز ایران است. نویسندگان ما در برخورد با انسان ایرانی بخشی از آن را در اثرشان می‌بینند و به آن توجه دارند اما بخش دیگر آن را از روی عصبانیت سانسور می‌کنند و نادیده می‌گیرند.

انسان ایرانی پیش از اسلام هم انسانی دین‌دار بوده، حتی وقتی اسلام را می‌پذیرد و مسلمان می‌شود هم رنگ جهان‌بینی خود را به قرائتش از دین اسلام می‌زند و از آن معماری و انواع و اقسام هنرها و سنت‌ها را به وجود می‌آورد. وقتی به ادبیات و فرهنگ رجوع می‌کنیم متأسفانه انسان ایرانی دچار گزینش و فضای دو قطبی می‌شود و این فقط مربوط به بعد از انقلاب نمی‌شود، پیش از انقلاب هم همین بوده؛ به عنوان مثال عده‌ای گرایشات چپ داشتند و فقط همین گرایشات را در فرهنگ و وجود انسان ایرانی می‌دیدند و اینگونه دست به گزینش می‌زدند. به همین دلیل است که این آثار ادبی معمولاً فراگیر نشدند و نهایتاً در دوره‌ای تا حدی مورد توجه قرار گرفته‌اند.

انسان ایرانی به هر حال ذهنیتی دارد و آن ذهنیت را زبان فارسی حمل می‌کند و حتی کسانی که خواندن و نوشتن هم بلد نیستند و به زبان فارسی صحبت می‌کنند به تعبیر هایدگر در تاریخ این زبان مشارکت می‌کنند. وقتی ما می‌خواهیم قشری را نادیده بگیریم، فقط گرایشات خود را ببینیم، مسئله‌های انسان ایرانی را نمی‌شناسیم طبیعی است که کسی آن را نبیند. این اثر حتی اگر هزار جایزه دریافت کند هم هیچ ارزشی ندارد.

اجازه دهید از سینما مثال بزنم،‌ اتفاقاً در جاهایی سینمای ایران موفق شده که انسان ایرانی توانسته خود را در آن سینما ببیند؛ چه آثار عامه‌پسند و چه آثاری که بن‌مایه فکری و اندیشه‌ای با فرمی مناسب داشتند. فیلم‌های آقای مهرجویی که خود فلسفه خوانده، قبل و بعد از انقلاب را تجربه کرده و ادبیات داستانی را می‌شناسد از آن دست آثاری هستند که همه توانستند با آن‌ها ارتباط برقرار کنند. شناخت این کارگردان از سینما و ادبیات باعث شده تا آثار ادبی خوب و مناسبی هم برای اقتباس انتخاب کند. فیلم‌های اصغر فرهادی هم به همین شکل هستند، او مسئله دارد و انسان ایرانی را می‌شناسد یا حتی فیلم‌های مسعود کیمیایی که معمولاً از محیطی می‌آیند که او در آن مناطق زیست کرده، فیلم‌هایی هستند که می‌توان آن‌ها را موفق دانست. اما این گزینه‌ها محدود هستند، نه در ادبیات و نه در سینما نمی‌توان مثال‌های زیادی مطرح کرد؛ همه می‌خواهند همه مسیرها را دور بزنند.

تاریخ نزاع در این کشور، نزاع مدرنیست‌ها با سنتی‌ها و مذهبی‌ها که این قشر را نادیده می‌گیرند یا قشر مذهبی که فرم و اندیشه ایرانی را نادیده می‌گیرد، باعث شده تا هر دو نتوانند نگاهی جامع، دقیق و کامل به انسان ایرانی داشته باشند اما وقتی نگاه جامع به وجود آمده نویسنده‌هایی چون سیمین دانشور و جلال آل احمد ظهور کرده‌اند. حتی صادق هدایت که سوگیری منفی و بسیار تندی نسبت به دین و مذهب دارد وقتی که هم فرم را رعایت می‌کند و مسائل انسان ایرانی را به درستی در قالب فرم درست مطرح می‌کند، دیده می‌شود.

همه مثال‌هایی که مطرح کردید مربوط به نسل‌های قبل می‌شد. چرا از نسل امروز مثال نزدید؟

کسانیکه داستان می‌نویسند تجربه‌های زیستشان محدود است، ایران را نمی‌شناسند، قشرها و طبقات مختلف اجتماعی را نمی‌شناسند. وقتی رمان‌هایی که از جوانان و میانسال‌ها منتشر می‌شوند را می‌خوانیم مسائلی را مطرح کرده‌اند که دغدغه قشر بسیار کوچکی به حساب می‌آیند؛ به همین دلیل است که در بهترین حالت این رمان‌ها در تیراژ نهایتاً ۲۰۰۰ جلدی منتشر می‌شوند.

اتفاقاً وقتی یک اثر اندکی حائز کیفیت لازم است به سرعت مورد توجه قرار می‌گیرد، دیده می‌شود و نامش را بارها می‌شنویم. کافی است فیلمی بتواند حائز ویژگی‌هایی که مطرح کردم، باشد قطعاً مورد توجه قرار می‌گیرد. به همین دلیل به نظر من بهانه‌هایی که گرفته می‌شود بیشتر به دلیل تنبلی است. هر کس می‌خواهد دست به قلم ببرد باید بداند که در اوایل قرن بیست‌ویکم نویسنده شدن کار بسیار سختی است؛ وقتی که همه قصه‌ها گفته شده و همه موقعیت‌های نمایشی تجربه شده شما باید حرفی داشته باشید که بیننده بگوید انبوهی از این فیلم‌های سینمایی و پلتفرم‌های داخلی و خارجی این حرف را مطرح نمی‌کنند. قطعاً در این شرایط کار نویسنده چه در حوزه فیلمنامه‌نویسی و چه در حوزه ادبیات داستانی بسیار سخت است ولی نسل جوان به نظر می‌رسد که دیگر حوصله این سختی را ندارد. به نظرم نسل جدید سعی دارد همه چیز را دور بزند، کار خاصی انجام ندهد و همه اعتبارات را هم به دست بیاورد.


منبع: خبرگزاری ایلنا