اولین فیلم فمینیستی ایران، می‌تواند "خشت و آیینه" (۱۳۴۴) به کارگردانی ابراهیم گلستان باشد که در پیشینهٔ سینمای فمینیستی ایران محسوب می‌شود. این فیلم به طور ضمنی به مسائل جنسیتی و نقش زنان در جامعه می‌پردازد و در زمانی که مفاهیم فمینیسم در ایران هنوز به طور رسمی شناخته نشده بود، بیان‌کنندهٔ اهمیت این مسائل در سینما بود

چارسو پرس: فیلم "خشت و آیینه"، کارگردانی ابراهیم گلستان، در سال ۱۳۴۴ اکران شد. این فیلم یکی از آثار مهم سینمای ایران در دهه 40 است.

از زمان اکران فیلم "خشت و آیینه" تا کنون، این اثر به عنوان یکی از فیلم‌های مهم در تاریخ سینمای ایران شناخته می‌شود. تأثیر این فیلم بر روی نمایشنامه‌نویسان، کارگردانان و فعالان فمینیستی ایرانی بسیار بوده است.

تمرکز ابراهیم گلستان بر نقش‌های زنانه و تلاش برای نمایش واقعیت‌های زندگی زنان در جامعه به نوعی به ترویج ایده‌ها و ارزش‌های فمینیستی کمک کرده است.

علاوه بر این، این فیلم از لحاظ فرهنگی و تاریخی نیز اهمیت دارد. در زمان تولید این فیلم، جامعه ایران در حال تغییرات عمیقی بوده که از جمله آنها می‌توان به جریان‌های مدرنیزاسیون و تحولات اجتماعی اشاره کرد. "خشت و آیینه" تصویری از آن دوران از تاریخ ایران را به تماشاگران ارائه می‌دهد و بازتابی از چالش‌ها و تبدیلاتی است که زنان در آن زمان با آنها مواجه بودند.

در نتیجه، فیلم "خشت و آیینه" با تمرکز بر نقش‌ها و تحولات جنسیتی در جامعه ایران، به عنوان یک آینه برای فهم بهتر مسائل فمینیستی و تغییرات اجتماعی در دهه 40 ، تأثیرگذاری داشته و همچنان نقش مهمی در تاریخ سینمای ایران ایفا می‌کند.

سینمای فمینیستی ایران، جریانی در سینما است که به تأکید بر مسائل زنان، تجربه‌های زنانه، تبیین نقش‌های جنسیتی و مبارزه برای برابری جنسیتی می‌پردازد. این جریان به طور خاص در دهه‌های اخیر در سینمای ایران تقویت یافته است و بسیاری از کارگردانان و تهیه‌کنندگان سعی کرده‌اند تا از طریق سینما، مسائل فمینیستی را به تصویر کشیده و در تفکر جامعه تأثیر گذاشته باشند.

این سینما به تمرکز بر داستان‌ها، شخصیت‌ها و تجربیات زنان، به ویژه تجربیات مرتبط با تبعیض‌ها و نابرابری‌های جنسیتی، می‌پردازد. این اثرها با نشان دادن چالش‌ها، محدودیت‌ها و تجربیاتی که زنان در جامعه با آنها مواجه هستند، به بررسی عمقی مسائل فمینیستی می‌پردازند.

سینمای فمینیستی ایران نه تنها به ارائه نقدها و توصیف مشکلات زنانه می‌پردازد، بلکه به تشویق تفکر و تحول در جامعه نیز اهمیت می‌دهد. این اثرها باعث تحول در نگرش‌ها و دیدگاه‌های اجتماعی نسبت به نقش زنان در جامعه می‌شوند و برای ایجاد برابری و عدالت جنسیتی تلاش می‌کنند.

اولین فیلم فمینیستی ایران، می‌تواند "خشت و آیینه" (۱۳۴۴) به کارگردانی ابراهیم گلستان باشد که در پیشینهٔ سینمای فمینیستی ایران محسوب می‌شود. این فیلم به طور ضمنی به مسائل جنسیتی و نقش زنان در جامعه می‌پردازد و در زمانی که مفاهیم فمینیسم در ایران هنوز به طور رسمی شناخته نشده بود، بیان‌کنندهٔ اهمیت این مسائل در سینما بود. این اثر به عنوان یکی از فیلم‌های مهم سینمای ایران در دهه میلادی شناخته می‌شود.

فیلم "خشت و آیینه" در دوره‌ای از تاریخ سینمای ایران منتشر شد که تفکرات فمینیستی هنوز به طور رسمی در جامعه شناخته نشده بود و جامعه در مراحل اولیه‌ای از تغییرات اجتماعی و فرهنگی بود.

نظر احمد شاملو درباره «خشت و آینه» در مصاحبه با مجله فردوسی، فروردین 1345:

«خشت و آینه» فیلمِ بسیار کثیف و مبتذلی است و نماد و نمایش محرومیتِ جنسی ابراهیم گلستان است. عشق یک حمال و آب‌حوضی انسانی‌تر از عشقی است که در این فیلم ارائه‌شده است. هماغوشی قوی‌ترین غریزه هر حیوانی است. اما انسان می‌آید و این غریزه را تلطیف می‌کند و از این غریزه، عشق را به وجود می‌آورد و از عشق استنباطاتی از این نوع می‌کند:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

اما وقتی می‌بینیم که کسی با اصرار با همه مقدوراتی که یا به عاریه گرفته یا در دسترسش است سعی می‌کند چنین مفهومی را با اصطلاح آبگوشتی و بازاری «گوشت‌کوب تو بادیه‌ات باشه» بازگو کند، نمی‌توانیم جز این حکمی‌کنیم که این انسان از این شعر مولوی:

به همه بام درآیم به همه دام درآیم

چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

و به عبارت دیگر از مقامی که امروز انسان به آن رسیده است، به دوران غرایز برهنه‌ی حیوانی سقوط کرده است. عشقی که من از آن حرف می‌زنم اصلاً ربطی به عشق با مارکِ گلستانی ندارد. این شاهکارِ یک مستراح بود. کثیف‌ترین چیزی که من باید سالها تلاش کنم تا آن را از یاد ببرم صحنه‌ای بود که مرد پس از معاشقه با زن در جای خود دراز می‌شود. این صحنه برای من درست و بی‌هیچ کم و کاست یادآور این جانورهایی است که به مستراح‌های عمومی می‌روند ولی آن‌قدر ادب و نزاکت ندارند که پیش از خروج دکمه‌های شلوارشان را ببندند. اگر استنباط آقای گلستان از عشق همین است که در «خشت و آینه» ارائه‌شده بی‌تعارف باید بگویم حیف از شعرهای فروغ فرخزاد.

خلاصه‌ای از نقد شمیم بهارمجله اندیشه و هنر – اردیبهشت 1345:

«خشت و آینه»، فیلم بسیار بدیست؛ با همه‌ی عیب‌ها و تظاهرهای هنرمندانه‌ای که اکثراً در فیلمِ اول يك فيلمسازِ متوسط به چشم می‌خورد. يك کل نیست. تواناییِ گفتن حرف‌هایش را ندارد. کارِ فیلمسازی اش خیلی بدیهی ست و پُر است از دقیقه‌های زائد طولانیِ خسته‌کننده و غلوهای بیهوده و توضیح واضح‌ترین چیزها. به این ترتیب درباره‌ی «خشت و آینه (با همه‌چیزهای خوبی که گاه‌به‌گاه دارد) حرف زیادی نیست که گفته شود. «خشت و آینه» یک تجربه است. اما یک تجربه ناموفق.

«خشت و آینه» روی کاغذ خوب اندیشیده شده است. این را در تمامیتی که در طرح داستان فیلم هست می‌توان دید. داستان فیلم از هم پاشیدن رابطه‌ی يك مرد و زن را تعریف می‌کند. مرد با يك مشكل روبرو می‌شود (یافتن بچهﯼ بی‌صاحب) و متزلزل می‌گردد و بالاخره يك راه گریز می‌یابد (سپردن بچه به پرورشگاه و – در چشم زن – فرار از زیر بار مسئولیت) و زن که از آغاز کوشیده بود از بچه، پیوندی به وجود بیاورد سرانجام با این واقعیت روبرو می‌شود که مرد تکیه‌گاه خوبی نیست.

در طول فیلم کوشش مرد برای حل مشکلی که پیدا شدن بچه برایش به وجود آورده، او را به سفری در جامعه‌ی امروزی ما می‌کشاند. پنهانی‌ترین احساس مرد به شکل فرار از مسئولیت در دیگران نمایان می‌شود و بسط می‌یابد. يك مایه‌ی ساده تبديل به يك حرف کلی درباره‌ی اجتماع می‌شود و فیلم می‌کوشد این واقعیت را بنمایاند که چگونه در همه‌ی آدم‌هایی که با مرد برخورد می‌کنند حس مسئولیت وجود ندارد. البته این حرف اساسیِ فیلم بدون تردید بسیار باارزش است. اما چیزی که هست داستانِ ساده‌ی مرد هم همین‌قدر باارزش بود و گویاتر. اما حرف‌های کلی آرام‌آرام روی داستان مرد و زن و بچه سنگینی می‌کند و همین باعث می‌شود تا موجودیت قصه و تمامیت آن به خطر بیفتد.

می‌شود البته “نقال” نبود، سینمای نو- همین‌طور تئاتر نو و يك طرف سکه‌ی ادبیات نو – این را نشان داده است که می‌شود اساساً پای بند به قصه نبود. «خشت و آینه» نقال هست و نیست. به این معنا که با يك قصه سروکار دارد اما مجال این را که به قصه‌اش برسد نمی‌یابد و درنتیجه‌ی این طرز کار دو مشکل اساسی پدید می‌آید: اول اینکه فیلمساز مرتباً قصه را بسط می‌دهد تا امکان زدن حرفش را به وجود بیاورد و درعین‌حال از یاد می‌برد که هر قصه شامل یک حد است. دوم آنکه بی‌اهمیت شمردن قصه ناتوان انگاشتن قصه را به دنبال دارد. ازاین‌روست که در فیلم، تمامیت و تداوم قصه در هم می‌شکند.
به این ترتیب «خشت و آینه» از اینکه خوب اندیشیده شده است بهره‌ای نمی‌برد. تمامیتش را از کف می‌دهد. قصه‌اش را از کف می‌دهد. حرکت و شکل‌پذیری آدم‌هایش را از دست می‌دهد و درنتیجه امکان حرف زدن را از کف می‌دهد. آنچه باقی می‌ماند قسمت‌های مجزایی است که هرچند همچنان خوب اندیشیده شده است اما بد روی پرده می‌آید و اکثراً سینما نیست. چنین به نظر می‌رسد که فیلم در تاریکیِ – به قول تی. اس. الیوت- بین conception و Creation درمانده است. «خشت و آینه» نمایشگر فاصله ایی است بین آنچه کارگردان قصد گفتنش را داشته و آنچه توانایی گفتنش را دارد و به تماشاچی می‌رسد. به این معنا «خشت و آینه»، يك خلق سینمایی نیست.

«خشت و آینه» اما درهرحال یک تجربه است و نمایشگر همه مشکلاتی که سینمای مستقل ما در این لحظه گریبانگیرش است. این تجربه شاید بیشتر از هر کس برای سازنده‌اش آموزنده باشد. بااین‌همه اگر هدف صرفاً ارزش گذاشتن روی یک اثر هنری باشد و قصد بحث درباره‌ی یک تجربه‌ی سینمایی در کار نباشد باید گفت که «خشت و آینه» یکی از بی‌شمار فیلم‌های معمولی بسیار بدی است که مرتباً در همه‌جا ساخته می‌شوند و هیچ حادثه‌ای هم در کار نیست.

خلاصه‌ای از نقد امیر پوریا- مجله گزارش فیلم –سال 1380:

«ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ» طبعاً اﺛﺮى رﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ. وﻟﻲ در ﻃﻮل زﻣﺎنِ رواﻳﺖ، از محدوده‌ی دﻧﻴﺎى ﻇﺎﻫﺮاً واﻗﻌﻲ ﭘﻴﺮاﻣﻮن شخصیت‌ها ﺗﺨﻄﻲ نمی‌کند و ﻣﺮزﻫﺎى رؤیا ﻳﺎ ﺟﻬﺎنِ ﻧﺎواﻗﻊ را درنمی‌نوردد. ﺑﻪ اﻳﻦ اﻋﺘﺒﺎر قصه‌ی ﻓﻴﻠﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن در دﻧﻴﺎى واﻗﻌﻲ می‌گذرد: ﺟﺎﻳﻲ در ﺗﻬﺮان اواﻳﻞ دهه‌ی ﭼﻬﻞ، ﻳﻚ راﻧﻨﺪه ﺗﺎکسی ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه رﻓﻴﻘﻪاش می‌کوشد ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻳﻚ شبانه‌روز درباره‌ی ﻛﻮدك چندماهه‌ای ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ در ﺗﺎﻛﺴﻲ او جامانده ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﮕﻴﺮد. ﻫﻤﻴﻦ! و همه‌ی ﻧﻜﺘﻪ در این «ﻫﻤﻴﻦِ» ﻓﺮﻳﺒﻨﺪه ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ. ﮔﻠﺴﺘﺎن ﻧﺸﺎﻧﻤﺎن می‌دهد ﻛﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ در ﭘﺲِ ﻃﺮحِ این داﺳﺘﺎن ﻳﻚ ﺳﻄﺮى، آمیزه‌ای ﻏﺮﻳﺐ و بی‌پایان از اﻧﺒﻮه دلالتگری‌های رواﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻲ، اﺧﻼﻗﻲ و ﺣﺘﻲ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻗﺮار دارد. به‌گونه‌ای ﻛﻪ در اﻧﺘﻬﺎ به‌راستی درمی‌مانیم، در این‌که ﺑﺘﻮان ﺑﻪ ﺟﺮﺋﺖ قصه‌ی ﻓﻴﻠﻢ را ﻫﻤﻴﻦ جمله‌ی ﻳﻚ ﺳﻄﺮى ﭘﻨﺪاﺷﺖ و آن را ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎزﮔﻔﺖ ﺗﺮدﻳﺪ می‌کنیم

ﻛﻮدﻛﻲ چندماهه ﺑﺮاى ﻣﺪﺗﻲ ﻛﻤﺘﺮ از ﻳﻚ شبانه‌روز وارد زﻧﺪﮔﻲ زن و ﻣﺮد ﺟﻮاﻧﻲ می‌شود وﻟﻲ ﺗﻨﺶ ذﻫﻨﻲ ﻳﻜﺒﺎره اى در آن‌ها ﭘﺪﻳﺪ می‌آورد ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ از مدت‌ها ﭘﻴﺶ، در روزﻣﺮﮔﻲ اﻳﺴﺘﺎ و درﺟﺎ زدن‌های ﻣﺪاوم و ﺑﺎرى ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺖ ﮔﺬراﻧﺪن ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﺧﻮاﺳﺘﻪ آن‌ها ﻫﻤﺘﺎ و ﻣﺸﺎﺑﻬﻲ ﻧﺪاﺷﺖ و ﻧﺸﺎﻧﻲ از ﻣﻜﺚ و ﻓﻜﺮ دﻳﺪه نمی‌شد. ﺑﺎ ﻛﺸﻴﺪه ﺷﺪن ﺑﺤﺚ ﺑﻪ شخصیت‌هاى دﻳﮕﺮ، داﻣﻨﻪ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع گسترده‌تر ﻫﻢ می‌شود. ازآنجاکه ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ ﺑﺮ بنیان‌های رواﻳﺘﮕﺮى ﺳﻴﻨﻤﺎى ﻛﻼﺳﻴﻚ اﺳﺘﻮار ﻧﻴﺴﺖ، در اﻧﺘﻬﺎى اﻳﻦ آمدورفت ﻛﻮدك ﻧﻴﺰ «ﺗﺤﻮل» ﻣﺸﺨﺼﻲ در درون آدم‌ها روى نمی‌دهد؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﭽﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻣﻠﻲ می‌شود ﺑﺮاى اﻳﺠﺎد ﻫﻤﺎن ﺗﻨﺶ. ﺑﺮاى واداﺷﺘﻦ آدم‌ها ﺑﻪ تأمل ﺑﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ریشه‌ها، بازایستادن از ﻣﺴﻴﺮ ﺣﺮﻛﺖ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻃﻞ روزﻣﺮه و اﻧﺪﻳﺸﻴﺪن ﺑﻪ ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ اﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ، این‌که ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮده، و ﻛﺎش ﭼﮕﻮﻧﻪ می‌بود. بدین‌سان ﻫﻨﮕﺎم ﭘﻴﮕﻴﺮى ﻫﺮﻳﻚ از ﺧﻄﻮط ﺗﻤﺎﺗﻴﻚ ﻓﻴﻠﻢ، ﺑﺎ اﻳﻦ واﻗﻌﻴﺖ اﻧﻜﺎر ﻧﺎﺷﺪﻧﻲ ﻣﻮاﺟﻪ می‌شویم ﻛﻪ ﻧﻘﻄﻪ آﻏﺎز ﺗﻤﺎم آن‌ها و ﻋﻨﺼﺮ ﻣﺤﺮك ﺗﻤﺎم کنش‌ها و رﺧﺪادﻫﺎى اﺛﺮ، ﻧﻪ صرفاً ﺣﻀﻮر ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ و ﻋﻴﻨﻲ بچه‌ای ﻛﻪ در ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻫﺎﺷﻢ جامانده، ﺑﻠﻜﻪ اساساً ﻣﺎﻫﻴﺖ وﺟﻮدى ﻛﻮدك، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﺸﺎﻧﻲ از ﻣﻔﻬﻮم ﺑﺎرورى و ثمربخشی زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ: ﻛﻮدك، صرفاً بهانه‌ای اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺨﺶ ﻧﺎﭼﻴﺰى از ﺧﻼء ﻋﻤﻴﻖ ﻧﻬﻔﺘﻪ در ﺣﻴﺎت راﻛﺪ و ﺳﺎﻛﻦ آدم‌هاى ﻓﻴﻠﻢ را -دست‌کم در ﺧﻴﺎل ﺧﻮد آن‌ها- ﭘﺮ می‌کند و آن را ﺑﻪ ﻫﺴﺘﻲ بامعنایی که در اﺻﻞ می‌بایست داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، اﻧﺪﻛﻲ ﺷﺒﻴﻪ و ﻧﺰدﻳﻚ می‌نمایاند.

اما وﻗﺘﻲ ﻓﻴﻠﻤﻲ درزمانی ﺑﻴﺶ از دو ﺳﺎﻋﺖ، ﺗﺮدﻳﺪ بیست‌وچهارساعته ﻳﻚ زوج ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻳﻚ ﻛﻮدك را ﺑﻪ ﺗﻤﺎم تردیدهای ازﻟﻲ/ اﺑﺪى ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﭘﻴﻮﻧﺪ می‌زند، آﻳﺎ می‌توان ﻣﺘﻮﻗﻊ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ اﺟﺰا و ﻋﻨﺎﺻﺮ ﺳﺎﺧﺘﺎرى آن ﻣﺘﻌﺎرف و ﻣﻠﻤﻮس و ﻃﺒﻴﻌﻲ و «رﺋﺎﻟﻴﺴﺘﻲ» ﺑﺎﺷﺪ؟ می‌توان ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﻨﻄﻖ ﺟﻬﺎن واﻗﻌﻲ، اﺻﻞ ﺳﺒﺒﻴﺖ در رواﻳﺖ ﺳﻴﻨﻤﺎﻳﻲ، ﺳﻴﺮ و ﺗﺮﺗﻴﺐ وﻗﺎﻳﻊ، رواﺑﻂ ﻋﻠﺖ و ﻣﻌﻠﻮﻟﻲ پدیده‌ها و رخدادها، ﺳﻴﺮ و ﺗﺮﺗﻴﺐ وﻗﺎﻳﻊ، ﻧﺤﻮه ﻧﻤﺎﻳﺶ کنش‌ها و موقعیت‌ها و ﮔﻔﺘﺎر شخصیت‌ها در آن، سویه‌ای واﻗﻌﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟ اﻳﻦ ﻳﻜﻲ از ﻣﻮارد اﺳﺘﺜﻨﺎﺋﻲ در ﺗﺤﻠﻴﻞ آﺛﺎر ﻫﻨﺮى اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﻣﺸﻬﻮر «اول ﻣﺮغ ﺑﻮد ﻳﺎ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ؟» ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﺴﻴﺎر دارد: در دﻧﻴﺎى ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ، دیالوگ‌نویسی آﻫﻨﮕﻴﻦ و واﻗﻊ ﮔﺮﻳﺰى ﺳﻴﻨﻤﺎﻳﻲ، ﮔﻮﻳﻲ ﻻزم و ﻣﻠﺰوم ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ. نمی‌توان اﻳﻦ را ﻣﻮﺟﺪ آن دﻳﮕﺮى ﺧﻮاﻧﺪ، ﻳﺎ ﺑﺮﻋﻜﺲ. ﺑﺎورِ ﻣﺨﺎﻃﺐ در محدوده‌ی زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎى ﻓﻴﻠﻢ می‌نشیند، از ﺑﺎورﻫﺎى ﻣﺮﺳﻮم او در ﺟﻬﺎن ﭘﻴﺮاﻣﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺑﺮﻳﺪه و ﺟﺪا ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ آن، ﺑﺎور داﺷﺘﻦ ﺑﻪ دﻧﻴﺎى ﻧﺎواﻗﻌﻲ اﻣﺎ ﺣﺲ ﺷﺪﻧﻲ و ﻏﺮﻳﺒﻲ اﺳﺖ که ﮔﺎه ﺣﺘﻲ ﺻﺪاﻫﺎى دوردستش ﻫﻢ واﺿﺢ و ﻧﺰدﻳﻚ و آﺷﻜﺎر ﺑﻪ ﮔﻮش می‌رسند.

صرف‌نظر از ﺑﻴﺎن آﻫﻨﮕﻴﻦ، دیالوگ‌های ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ در ﺑﺴﻴﺎرى از ﻣﻮارد نکته‌ها و ایده‌ها و اندیشه‌هایی را در بردارد ﻛﻪ ﺑﺎز به‌سادگی در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻔﺘﺎر روزﻣﺮه ﻣﺮدم ﻋﺎدى نمی‌گنجد؛ ﻣﮕﺮ آﻧﻜﻪ ﺳﺨﻦ از دﻧﻴﺎى ﺳﻨﺠﻴﺪه و «ﻣﺼﻨﻮع» یک اثر ﻫﻨﺮى در ﻣﻴﺎن ﺑﺎﺷﺪ. در اﺻﻞ می‌توان ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ اﻓﺮاد جامعه‌ی ﺑﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮ درآﻣﺪه در ﻓﻴﻠﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن، ﻧﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻧﻲ از اﺷﺨﺎص واﻗﻌﻲ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭘﻴﺮاﻣﻮن و هم‌عصر او، ﻛﻪ اﻓﺮادى ﺧﺎص، اﻧﺘﺨﺎب ﺷﺪه و ﻧﻪ ﭼﻨﺪان معمولی‌اند ﻛﻪ ﻫﺮﻳﻚ پیچیدگی‌های ﻓﻜﺮى و ذﻫﻨﻲ و اﺣﺴﺎﺳﻲ و رواﻧﻲ ﺧﻮد را دارﻧﺪ و اﻏﻠﺐ، آن‌ها را در گفت‌وگوهایشان ﺑﺮوز می‌دهند. و اساساً ﻳﻜﻲ از مهم‌ترین ﻋﻮاﻣﻠﻲ ﻛﻪ «ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ» را از داﺳﺘﺎن یک‌خطی‌اش ﺟﺪا می‌کند و جلوه‌ای دیگرگونه ﺑﺪان می‌بخشد، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻼم ﮔﺎه ﻓﻠﺴﻔﻲ شخصیت‌هاﺳﺖ. ﺑﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آوردن ﻋﺒﺎرات و ﻣﻀﺎﻣﻴﻦ ﻧﻬﻔﺘﻪ در اﻳﻦ دیالوگ‌ها دﻳﮕﺮ روا نمی‌بینیم ﻛﻪ ﻓﻴﻠﻢ را درﺑﺎره ﻣﺮدم ﻛﻮﭼﻪ و ﺑﺎزار ﺑﭙﻨﺪارﻳﻢ؛ ﻳﺎ مایه‌های اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﭘﻨﻬﺎن و پس‌زمینه‌ای آن را عمده‌تر و کلیدی‌تر ازآنچه ﻫﺴﺖ، ﺑﺪاﻧﻴﻢ. اﻳﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﭘﻴﺪاﺳﺖ ﻛﻪ ﻓﻴﻠﻢ آﺷﻜﺎرا از ﺻﺮاﺣﺖ ﺑﻴﺎﻧﻲ و واقع‌گرایی ﻓﺎﺻﻠﻪ می‌گیرد و ﺑﺴﻴﺎرى از پیچ‌های ﺗﻤﺎﺗﻴﻚ آن، ﺑﻪ واﺳﻄﻪ تک‌گویی‌های پرمعنای آدم‌ها ﺣﺎﺻﻞ می‌شود.

در ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ ﮔﻠﺴﺘﺎن ﺑﺎ بهره‌جویی از ﻓﺮم رواﻳﻲ ﻧﺎﭘﻴﻮﺳﺘﻪ، ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺗﺠﺮﻳﺪ و اﻧﺘﺰاع خودخواسته دﺳﺖ می‌یابد ﻛﻪ درنهایت، رگه‌هایی از ﻳﻚ ﻧﻮع آشنایی‌زدایی ﺳﻨﺠﻴﺪه و انکارناپذیر را ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﻓﻴﻠﻢ او می‌افزاید. ﻓﻴﻠﻢ عملاً از ﺑﺮآورده ﻛﺮدن اﻧﺘﻈﺎرات ﻗﺎﺑﻞ پیش‌بینی ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺎز می‌زند، از اﻳﺠﺎد تنش‌ها و گره‌ها و اوج و فرودهای دراﻣﺎﺗﻴﻚ ﺑﻪ ﺷﻴﻮه ﻣﺮﺳﻮم ﻃﻔﺮه می‌رود. بارها ﻣﻮﺿﻮع اﺻﻠﻲ را ﺑﻪ ﻛﻠﻲ رﻫﺎ می‌کند و موضوع‌های ﻓﺮﻋﻲ را در ﻧﻈﺮ ﺑﻴﻨﻨﺪه ﭼﻨﺎن ﻣﻬﻢ و ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺮرﺳﻲ ﺟﻠﻮه می‌دهد ﻛﻪ ﺣﺘﻲ ﺗﻮﻗﻊ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮع اﺻﻠﻲ ﻫﻢ از ﻳﺎد او می‌رود؛ و درنتیجه ﻳﻜﺎﻳﻚ اﻳﻦ تمهیدها، ﮔﻠﺴﺘﺎن ﺳﻮداى ﺑﺎزﻧﻤﺎﻳﻲ دو ﺧﻂ ﻣﻮازى را در ﺳﺮ می‌پروراند ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ بی‌نهایت ﻣﻴﻞ می‌کنند. ﺑﺪون اﺳﺘﻔﺎده از رواﻳﺖ ﻣﻘﻄﻌﻲ و بریده‌بریده، و ﺑﺪون اﻳﺠﺎد ﺧﺪﺷﻪ در ﺳﻴﺮ داستان‌پردازی ﺑﻪ روش ﻣﺘﺪاول، ﻫﺮﮔﺰ نمی‌شد این‌گونه بیننده‌ی -ﺣﺘﻲ ﻋﺎدى- ﻓﻴﻠﻢ را ﺑﻪ ﻣﻜﺚ، ﺳﻜﻮت و تأمل در اتفاق‌هایی واداﺷﺖ ﻛﻪ زﻧﺪﮔﻲ واقعی‌اش را در برگرفته‌اند و ﻳﻜﺴﺮه ﺑﻪ ﻧﺎﺧﻮدآﮔﺎه او واردشده‌اند و ﭼﻨﺪان ﺗﻮﺟﻬﻲ را در او برنمی‌انگیزند.

ﺑﻪ اﻳﻦ اﻋﺘﺒﺎر «ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ» دقیقاً ﻫﻤﺎن اﻟﮕﻮى ﺳﺎﺧﺘﺎرى ویژه‌ای را دارد ﻛﻪ در آﺛﺎر ﻣﻬﻢ ﺳﻴﻨﻤﺎى ﻣﺪرن دهه‌ی ﺷﺼﺖ اروﭘﺎ می‌بینیم: ﻣﺘﻜﻲ ﺑﺮ ﻋﻨﺼﺮ اﺑﻬﺎم و ﺑﺪون تأکید و گره‌افکنی ﭘﻴﺶ می‌رود. اﻫﻤﻴﺖ اﻳﻦ اﻣﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﺑﺮ ﻣﺎ آﺷﻜﺎرﺗﺮ می‌گردد ﻛﻪ زﻣﺎن ﺳﺎﺧﺖ ﻓﻴﻠﻢ را ﻧﻴﺰ در ﻧﻈﺮ آورﻳﻢ: ﺳﺎل 1344 ﻳﺎ همان 1965 ﻣﻴﻼدى، ﻳﻌﻨﻲ درﺳﺖ در میانه‌ی ﺟﺮﻳﺎن ﺳﻴﻨﻤﺎى اﺑﻬﺎم ﮔﺮاى اروﭘﺎ و ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ اوج‌گیری ﻣﻮج آﺛﺎر ﻧﻮﻳﻦ و ﺑﺪﻳﻊ ﻣﻴﻜﻞ آﻧﺠﻠﻮ آﻧﺘﻮﻧﻴﻮﻧﻲ ، ﻓﺪرﻳﻜﻮ ﻓﻠﻴﻨﻲ ، آﻟﻦ رﻧﻪ، ژان ﻟﻮك ﮔﺪار و دﻳﮕﺮان. اﻳﻦ «ﻫﻤﺰﻣﺎﻧﻲ» خودبه‌خود و بی‌آنکه ﻧﻴﺎز ﺑﻪ اﺳﺘﺪﻻل ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﻮان ﻃﺮح ادﻋﺎى «تأثیرپذیری ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﮔﻠﺴﺘﺎن از ﺳﻴﻨﻤﺎى ﻣﺪرن اروﭘﺎ» را ﺗﺎ ﺣﺪ ﻗﺎﺑﻞ ملاحظه‌ای از ﻣﺎ ﺳﻠﺐ می‌کند. وﻗﺘﻲ ﮔﻠﺴﺘﺎن ﺳﺮﮔﺮم ﻧﮕﺎرش و ﻓﻴﻠﻤﺒﺮدارى و ﺗﺪوﻳﻦ ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ ﺑﻮد، از زﻣﺎن ﺳﺎﺧﺖ «ﻣﺎﺟﺮا»، زﻧﺪﮔﻲ ﺷﻴﺮﻳﻦ، ﻫﻴﺮوﺷﻴﻤﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ و از ﻧﻔﺲ اﻓﺘﺎده (ﻳﻌﻨﻲ اوﻟﻴﻦ جرقه‌های ﺟﺮﻳﺎن ﺗﺎزه در اﻳﺘﺎﻟﻴﺎ و ﻓﺮاﻧﺴﻪ) ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻪ ﭼﻬﺎر ﺳﺎل می‌گذشت، آﻧﺘﻮﻧﻴﻮﻧﻲ ﺗﺎزه ﻛﺴﻮف را ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد، ﻓﻠﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﻮز واکنش‌هاى ﻣﻄﻠﻮﺑﺶ را از ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺷﺎﻫﻜﺎرش ﻫﺸﺖ و ﻧﻴﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد، ﺟﻮﻟﻴﺘﺎى ارواح را ﻓﻴﻠﻤﺒﺮدارى می‌کرد؛ جنجال‌های ﻧﺎﺷﻲ از اﻛﺮان و ﺗﺤﻠﻴﻞ جنبه‌های ﻧﺎﻣﺘﻌﺎرف ﻣﻮرﻳﻞ اﺛﺮ رﻧﻪ و ﮔﺬران زﻧﺪﮔﻲ اﺛﺮ ﮔﺪار ﻫﻤﭽﻨﺎن اداﻣﻪ داﺷﺖ؛ به‌رغم ارزش بی‌حدوحصر ﭼﺎﻗﻮ در آب ﻫﻨﻮز در ﮔﻮﺷﻪ و ﻛﻨﺎر ﺟﻬﺎن ﻛﺴﻲ به‌درستی روﻣﻦ ﭘﻮﻻﻧﺴﻜﻲ را نمی‌شناخت و اﮔﺮ ﻫﻢ می‌شناخت، نمی‌ستود؛ ﻟﻮﺋﻴﺲ ﺑﻮﻧﻮﺋﻞ از زﻣﺎن ﺳﺎﺧﺖ ﺳﮓ آﻧﺪﻟﺴﻲ در دﻫﻪ ﺑﻴﺴﺖ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮات ﻳﻚ ﻣﺴﺘﺨﺪﻣﻪ و ﻣﻠﻚ اﻟﻤﻮت در ﻫﻤﻴﻦ سال‌ها، ﻫﻤﭽﻨﺎن «روان‌پریش» و «ﺳﺎدﻳﺴﺖ» ﺗﻠﻘﻲ می‌شد و ﻛﺴﻲ ﺑﺎ او ارﺗﺒﺎط ادراﻛﻲ ﺑﺮﻗﺮار نمی‌کرد؛ و… سال‌ها ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﺗﺎ تأثیر ﻋﻈﻴﻢ و شگفت‌انگیز و دگرگون‌کننده‌ی اﻳﻦ ﻧﻮاﺑﻎ، در ذﻫﻦ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎزان ﻫﻤﻮﻃﻦ ﻳﺎ ﺳﺎﻳﺮ اروپایی‌های ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﻪ آن‌ها رﺳﻮب ﻛﻨﺪ؛ سال‌ها ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﺗﺎ اﻳﻦ تأثیر ﺧﻮد را در ﺟﻠﻮه ساخته‌های ﺗﺌﻮ آﻧﺠﻠﻮﭘﻮﻟﻮس، وﻳﻢ وﻧﺪرس، ﺟﻮزﭘﻪ ﺗﻮرﻧﺎﺗﻮره و ﭘﺪرو آﻟﻤودوار و امثال آﻧﺎن ﻧﺸﺎن دﻫﺪ. ﭼﻪ رﺳﺪ ﺑﻪ این‌که ﺑﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺗﻘﻠﻴﺪ از آﺛﺎر ﻣﺪرن دﻫﻪ ﺷﺼﺖ را ﺑﻪ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎز آﺳﻴﺎﻳﻲ هم‌عصرشان ﻣﻨﺴﻮب ﻛﻨﻴﻢ. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻛﻪ آشنایی‌زدایی او در ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻓﺮم رواﻳﻲ ﻓﻴﻠﻤﺶ ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ اﺳﺘﻔﺎده از رواﻳﺖ ﻏﻴﺮ ﺗﺪاوﻣﻲ و اﻳﺠﺎد پرسش‌های ﻣﺘﻌﺪد در ﻣﺴﻴﺮ ﭘﻴﺸﺒﺮد داﺳﺘﺎن، ﮔﺪار را در ذﻫﻨﻤﺎن ﺗﺪاﻋﻲ ﻛﻨﺪ؛ و از ﺟﻬﺖ روﻳﻜﺮد ﻛﻨﺎﻳﻪ آﻣﻴﺰش ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺑﻄﺎﻟﺖ ﻣﺤﺴﻮﺳﻲ ﻛﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﺟﺎرى در ﺳﺮاﺳﺮ ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ را در برگرفته، ﻓﻠﻴﻨﻲ را ﺑﻪ ﻳﺎدﻣﺎن آورد؛ و -مشخص‌تر از ﻫﻤﻪ- ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ، ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ، ﺗﺮدﻳﺪ، ازخودبیگانگی و ﺑﺤﺮان دروﻧﻲ ﺷﺪﻳﺪ شخصیت‌هاﻳﺶ ﺑﻪ آﻧﺘﻮﻧﻴﻮﻧﻲ شباهت‌های ﺑﺴﻴﺎر ﻳﺎﺑﺪ. ﺣﺘﻲ اﮔﺮ تأثیری ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ، ﮔﻠﺴﺘﺎن اﻳﻦ اﻗﺒﺎل و اﻓﺘﺨﺎر را داﺷﺘﻪ ﻛﻪ بی‌بروبرگرد ، ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﭘﻴﺮو اﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎن در اﻳﻦ ﺳﻮى دﻧﻴﺎ ﻗﻠﻤﺪاد ﺷﻮد. ﭘﺲ ﺑﮕﺬارﻳﺪ واﭘﺴﻴﻦ نشانه‌های ﺗﺮدﻳﺪ را ﻫﻢ ﻛﻨﺎر ﻧﻬﻢ و ﺻﺮاﺣﺖ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻢ: ﺧﺸﺖ و آﻳﻨﻪ ﺑﺨﺸﻲ از تجربه‌های ﻳﮕﺎﻧﻪ ﺳﻴﻨﻤﺎى دﻫﻪ ﺷﺼﺖ اروﭘﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺧﺎرج از اروﭘﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه است.

خلاصه‌ای از نقد پرویز دوایی در مجله فردوسی- بهمن 1344:

«خشت و آینه» فیلمِ این مردم نیست. همان‌طور که «گنج قارون» نیست. که «دلهره» نیست، که «دزد بانک» و «شمسی پهلوون» نیستند. البته مقایسه این آثار و فیلم آقای گلستان مقایسه درستی نیست ولی در یک قیاس کلی فیلم «خشت و آینه» جماعت روشنفکر را همان‌قدر نزد تماشاچیِ عادی فیلمفارسی بدنام می‌کند که «گنج قارون» تماشاچی عادی را نزد روشنفکران. تماشاچیِ نگران فیلمفارسی در این وسط حیران است و «ولگرد قهرمان» و «خشت و آینه» در دو قطب، در دو نهایت از او و زندگی او فاصله دارند.
«خشت و آینه» فیلمی است مملو از سمبل. آن‌چنان‌که تماشاچی (تماشاچی عادی را می‌گویم) در جنگل انبوه نشانه‌ها گیج و گم می‌شود. در اینجا دو موضوع پیش می‌آید، یکی موضوعِ فیلم از نظر تماشاچی و دیگر فیلم به عنوان حرف فیلمساز (بی‌هیچ اعتنایی به سیل تماشاچی!)
اولاً فکر نمی‌کنم آقای گلستان این فیلم را صرفاً برای خاطر دل خود ساخته باشد، که اگر چنین بود آن را در مجلسی با شرکت «کریس مارکر» و «جلال مقدم» و «فروغ فرخزاد» و بقیه دوستان وابسته نشان می‌دادند و آنها هم مهر تصدیق و تائید بر آن می‌زدند و کار می‌گذشت.

و حالا این فیلمی که قرار بوده برای مردم باشد، آن‌قدر پرت از روابط و آدم‌ها و حرف‌های این مردم است که نمی‌توان ارتباطی با آن برقرار کرد. همان‌طور که گفته شد فیلم سرشار از سمبل و گفتار سمبلیک است. بدیهی است که دیالوگ‌ها مفهوم «ویلیام فاکنر»ی دارند، اما از دهان یک پیرزن عامی این شهر بیرون می‌آیند. عیب کار گلستان این است که مردم ما آدم‌های این فیلم را دیده و می‌شناسند و می‌دانند که چنین مونولوگ های طویلی و حرف‌های نشانداری نمی‌گویند. گفتار آدم‌های فیلم که همه در زندگی کم‌وبیش با آنها سروکار داشته‌ایم به‌اندازه‌ای غریب و غیرعادی می‌نماید که اولین عکس‌العمل طبیعی‌مان در برابر چنین حرف‌هایی حیرت است، بعد ناراحتی و بعد تمسخر…کاری که تماشاچیانِ «خشت و آینه» کرده‌اند.

صحنه‌هایی مثل شستن بدن بچه (با آن تأکید زیاد) و یا سکانس پرورشگاه و صحنه‌ی زننده تزریق آمپول، فیلم را مدعی داشتن یک بیان رئالیستی معرفی می‌کند ولی ما شاهد سمبلیک ترین روابط بین افراد هستیم. این مردم کوچه و بازار، این آدم‌های بدبختِ عامی متأسفانه هیچکدام قالب خوبی برای ایده‌های بزرگ آقای گلستان نیستند و کاش ایشان سوژه را از میان زندگی خود و دوستانشان انتخاب می‌کرد و شوفر تاکسی را که با زندگی روشنفکرانِ مرفه ما هزاران فرسخ فاصله دارد، به حال خود می‌گذاشت.
مفهومِ این فیلم آن‌طور که ما استنباط می‌کنیم، حول محور معصومیت می‌چرخد که سمبل آن «بچه» است و پاسدار معصومیت که یک زن است و دنیای فضول (در و همسایه) و مزاحم؛ دنیایی که لگدمال می‌کند و جلو می‌رود. آقای گلستان این حرف را با سلیقه‌ی خاص خودشان با کمک جملات کوتاه فانتزی و قرار دادن آدم‌های عادی در دنیای پر از تباهی و پریشانیِ فاکنریِ «خشم و هیاهو» در فیلمی زده است که با هزینه‌ی فراوان ساخته شده است…حیف از این پول و وقت و انرژی.

نه، آقای گلستان! مردم بدبخت و کم‌سواد ما که شما روشنفکران یک عمر دماغ خودتان را گرفته و میان آنها راه رفته‌اید، از فیلم فارسی اثری آنتونیونی وار نمی‌خواهند (یا لااقل هنوز نمی‌خواهند). شما اگر می‌خواهید برای این مردم فیلم بسازید اول باید آنها را بشناسید که «خشت و آینه» در جزء جزء داد می‌زند که نمی‌شناسید.

آقای گلستان البته جوان فهمیده و باسوادی است. تحصیلات دارد، کتاب خوانده و ترجمه کرده است، چیز نوشته و به دنیای همینگوی و فاکنر خیلی نظر دارد، فیلم‌های مستند خوبی ساخته است اما این آقا متأسفانه با همه روشنفکری‌اش خالق خوبی در سینما نیست.

صمیمانه آرزو داشتیم که بتوانیم از این فیلم تعریف کنیم، که از خشت و آینه در برابر گنج قارون‌ها سنگری بسازیم اما حالا اگر آنها بگویند (که متأسفانه خواهند گفت): این هم از فیلم خوب فارسی شما، جوابی نداریم که بدهیم. لطمه‌ای که «خشت و آینه» به سینمای خوب می‌زند، لطمه‌ی کمی نیست. آقای گلستان ضمن حرف‌های خوبشان در کتابچه‌ی فیلم؛ ضمن تائید اینکه مردم برای سرگرمی به سینما می‌روند و ضمن اشاره به اینکه ” من خواسته‌ام با افکاری در مورد خودشان آنها را سرگرم کنم”، گفته‌اند که ” فیلمساز نمی‌تواند فیلم را به شماره‌ی تعداد تماشاچی و مطابق سلیقه‌های مختلف بسازد و بلکه باید با حداکثر شعور و توانایی، کار خود را بکند.”

اما آقای گلستان، حداکثر شعورش با حداکثر شعور این مردم، این هشتادوپنج درصد بی‌سواد و حتی اغلبِ آن پانزده درصد باسواد، خیلی فاصله دارد. هنر ایشان باید در این می‌بود که تلفیقی بین آنچه می‌خواهد بگوید و آنچه این مردم می‌خواهند و می‌فهمند، به وجود آورد. حیف…

پرویز جاهد: «خشت و آینه»، یکی از برجسته‌ترین آثار تاریخ سینمای ایران ساخته‌ی ابراهیم گلستان، اولین فیلم بلند داستانی کارگاه فیلم گلستان بود که بین فروردین ۱۳۴۲ و تیر ۱۳۴۳ در استودیوی گلستان (برای صحنه‌های داخلی کافه و خانه‌ی هاشم) و در خیابان‌های تهران و چند مرکز دولتی فیلمبرداری شد و یکی از معدود فیلم‌های سینما اسکوپ (پرده‌ی عریض) زمان خودش بود. به‌علاوه اولین فیلم داستانی تاریخ سینمای ایران بود که صدابرداری سر صحنه داشت و دوبله نشد.

درواقع می‌توان گفت که با فیلم‌هایی مثل خشت و آینه، شب قوزی (فرخ غفاری) و سیاوش در تخت جمشید (فریدون رهنما) سینمای روشنفکری و مدرن در ایران زاده شد و به عنوان سینمایی آلترناتیو در برابر فیلمفارسی و جریان غالب سینمایی در ایران عرض‌اندام کرد. در این میان «خشت و آینه»، اثری منحصربه‌فرد از نظر سبک تصویری و روایت در سینمای ایران است. این فیلم در دوره‌ای ساخته شد که سینمای ایران در تسلط محصولات عامه‌پسندی چون «گنج قارون»، «شیطون بلا»، «سه نخاله» و «موطلایی شهر ما» بود.

گلستان در خشت و آینه، با پرهیز آگاهانه از قواعد داستان‌گویی کلاسیک و توسل به شیوه‌ی مدرن روایت‌ گری، از سطح ظاهری یک ملودرام ساده با مؤلفه‌های آشنای یک زن، یک مرد و یک بچه فراتر رفت و به دنیای پیچیده‌ی فلسفی و چندلایه‌ی سینمای مدرن گام نهاد. خشت و آینه، تصویر ناامیدکننده‌ای از یک جامعه بحرانی و یک دوران را نشان می‌دهد. دورانی که ترس در جان مردمان عادی افتاده و روشنفکران نیز سرگرم بحث‌های پوچ و بی‌معنی خود در کافه‌ها هستند. در خشت و آینه آدم‌ها، دچار انفعال و فلج روحی و جسمی‌اند. مادران نازا، بچه‌های بی‌سرپرست که در خیابان‌ها رهاشده‌اند، روشنفکران سرخورده و یاوه‌گو، همسایه‌های فضول و خبرچین، زنانی که بچه‌های بی‌سر می‌زایند و مدافعان قانون (دادگستری) و نظم عمومی (پلیس) که انگیزه‌ای برای حرکت ندارند، درمجموع، فضای یأس‌آور و سیاهی را می‌سازند که در تضاد با شعارهای پرزرق‌وبرق حکومت وقت است.
خشت و آينه را به لحاظ سبکي مي‌توان برآيندي از چند مدل فيلمسازي مرسوم اروپايي در آن دوره به حساب آورد. تأثیر فيلم‌هاي اينگمار برگمان، فيلم‌هاي موج نوی سينماي فرانسه و نئورئاليستيِ ايتاليا و آنتونيوني (بيشتر به لحاظ مضموني) بر «خشت و آينه» مشهود است که گلستان با اضافه کردن کلام فاخر و ديالوگ‌هاي پرطمطراقش (همچون گفتار فيلم‌هاي مستندش) سعي مي‌کند سبکي مخصوص به خود را به وجود آورد.
اما بااین‌حال «خشت و آینه» در همان اکران محدودش در سینما رادیوسیتی تهران نه تنها مورد پسند تماشاگر عام قرار نگرفت، بلکه با بی‌توجهی یا انتقاد شدید اغلب منتقدان فیلم و حتی ادیبان غیر سینمایی آن دوره (مانند جلال آل احمد و احمد شاملو) مواجه شد. به این ترتیب در یک نظرخواهی از نویسندگان سینمایی دهه‌ی چهل که در 5 بهمن 1344 در مجله‌ی فردوسی درباره‌ی خشت و آینه صورت گرفت، از میان نویسندگان آن مجله، تنها فردی به نام پیرایه (که احتمالاً نام مستعار است) به فیلم گلستان یک ستاره داد و بقیه از جمله هوشنگ بهارلو، پرویز دوایی (با نام مستعار پیام)، پرویز نوری، بهرام ری‌ پور و بیژن خرسند با گذاشتن دایره‌ی سیاه، آن را “بی‌ارزش” ارزیابی کردند. تناقض داستان در اين بود که فيلمي که سال‌ها بعد، قرار بود به عنوان فيلمي مهم در ضديت با فيلمفارسي شناخته شود، دقیقاً توسط همان منتقداني طرد شد که خودشان در آن سال‌ها جزو سردمداران مخالفت با فيلمفارسي شناخته مي‌شدند و مدام بر سر آن مي‌کوبيدند.
اما با گذشت زمان، کم‌کم ستايش‌ منتقدانِ جدیدتر نسبت به فيلم افزايش پيدا کرد و زوایای مختلف فیلم و اهمیت آن در تاریخ سینمای ایران بیشتر مورد بررسی قرار گرفت. «خشت و آینه» در سال‌های اخیر نیز با حضور در فستیوال‌های مختلف توانسته نظرات مثبت منتقدان خارجی را جلب کند و امروز ديگر کار به جايي رسیده که در اغلب نقدها و نوشته‌ها از این فیلم با صفت “شاهکار” یاد می‌شود و حتی با همشهري کين هم مقایسه شده است.

///.