ترافیک اجراهای مختلف در تئاتر پایتخت کشور کمابیش با حضور خیل جوانان مشتاق و گاهی نابلد در این عرصه، امکان‌پذیر شده است. این شب‌ها و در آغاز پاییز نه چندان سرد و پربارش، سالن‌های تئاتر میزبان نسل جدید تئاتری‌های است که بعضی از آنان تحصیلات مرتبط با هنرهای نمایشی نداشته و از سر حادثه، ماجراجویی و یا شاید کنجکاوی، گذرشان به وادی تئاتر افتاده و یحتمل مثل تمام این سال‌ها، بعد از یکی دو اجرای ناموفق، عطای تئاتر را به‌ لقایش بخشیده و برای همیشه از این اقلیم ناپدید خواهند شد

چارسو پرس: ترافیک اجراهای مختلف در تئاتر پایتخت کشور کمابیش با حضور خیل جوانان مشتاق و گاهی نابلد در این عرصه، امکان‌پذیر شده است. این شب‌ها و در آغاز پاییز نه چندان سرد و پربارش، سالن‌های تئاتر میزبان نسل جدید تئاتری‌های است که بعضی از آنان تحصیلات مرتبط با هنرهای نمایشی نداشته و از سر حادثه، ماجراجویی و یا شاید کنجکاوی، گذرشان به وادی تئاتر افتاده و یحتمل مثل تمام این سال‌ها، بعد از یکی دو اجرای ناموفق، عطای تئاتر را به‌ لقایش بخشیده و برای همیشه از این اقلیم ناپدید خواهند شد. به هر حال این واقعیتی است که بر کیفیت اغلب اجراها اثر گذاشته و حتی آثار بزرگان و باتجربه‌های تئاتری را گرفتار روزمرگی و میان‌مایگی کرده است. چراکه وقتی صحنه پر است از اجراهای کم‌رمق، چرا باید کار جدی تئاتر کرد؟ نهاد اجتماعی تئاتر این روزها درگیر اجراهایی است که ضرورت بر صحنه آمدن‌شان چندان آشکار نیست و چیزی به مخاطبان خویش نمی‌افزایند. حتی با جستجوی ساده در سایت تیوال و نیم‌نگاهی به این حجم از اجرا، می‌توان حدس زد که مخاطب چندانی وجود ندارد و بسیاری از اجراها بجز زیان مالی برای گروه اجرایی و تهیه‌کننده، نصیب چندانی از این وضعیت اسف‌بار نخواهند برد. 

 این هفته و بنابر سنت این چند هفته، به تعدادی از نمایش‌های شهر تهران می‌پردازیم که حاصل کار و زیباشناسی جوانان است و با اندکی تساهل و تسامح، نشانه‌ای از سلیقه هنری این نسل پرحاشیه.

نمایش اول-  آنتیگون

مهم‌ترین نکته‌ای که در خوانش محمدرضا آگاه از متن آنتیگونه سوفکل مشهود است، غیاب آنتیگونه بر صحنه و این‌همانی با «لیدی مکبث» و «اوفلیا هملت» است. اجرا در تمنای باوراندن این مسئله است که گویی تن زنانه در طول تاریخ و تا اینجا و اکنون ما، به شیوه‌های مختلف حذف شده است. اما اجرا با رویکردی که دارد به ما نمی‌گوید که از قضا این حذف زنانگی در این مورد بخصوص و در رابطه با نمایش آنتیگون، بیش از آنکه امری تاریخی باشد و محصول سیستم مردسالارانه، انتخاب کارگردان است در استفاده نکردن از بازیگر زن و برساختن یک غیاب دستوری جهان زنانه. به دیگر سخن، اگر کارگردان اجازه می‌داد یک بازیگر زن نقش آنتیگونه را بازی کند، این غیاب ساختگی که ربطی به حذف تاریخی زنان ندارد، به راحتی حل‌وفصل می‌شد. وقتی هر شب یکی از تماشاگران، امکان می‌یابند بر صحنه حاضر شده و این «آنتیگون‌شدگی» را بدون هیچ مشکلی بر صحنه اجرا ‌کنند بی‌شک دلیلی وجود ندارد یکی از بازیگران زن، این آنتیگون بودن را بر صحنه اجرا نکند. به هر حال نمایش آنتیگون محمدرضا آگاه، شبیه اغلب اجراهایی است که تلاش دارند از روایت آثار کلاسیک فراتر رفته و حرف تازه بزنند اما در نهایت، شیوه اجرایی‌شان توان این گذار را ندارد و حضورشان زیر سایه سنگین غول‌های نمایشنامه‌نویسی جهان، ناپدید شده و به فراموشی سپرده می‌شود. اجرایی که نمی‌خواهد بازنمایانه باشد و مدام بر وقفه، دخالت نیروهای بیرون از صحنه و اجرانشدگی خویش تاکید می‌کند اما در نهایت هر شب، کمابیش با همان فرم تدارک دیده همیشگی بر صحنه می‌آید.

تئاتر در تسخیر جوانان و اجراهای کم‌رمق

نمایش دوم- مسلخ

مسلخ را می‌توان یکی از همان اجراهای بی‌جهت و غیرانضمامی این اواخر دانست. یکی از انبوه اجراهایی که معلوم نیست چرا بر صحنه آمده و قرار است با تماشاگران چه کند. کارگردان این اجرا گویا اولین تجربه‌اش در زمینه تئاتر است و درواقع نتوانسته به مرز یک اجرای استاندارد نزدیک هم بشود. مسلخ روایتی است کمابیش عرفانی و سوبژکتیو از زنی که با نیروی شر مواجه شده و میل آن دارد که به رهایی و رستگاری برسد. در این مسیر او همه چیز را قربانی کرده و در نهایت به دست دخترش نابود می‌شود. فضای شبه‌شاعرانه اجرا، با بازی‌های نه چندان دلچسب، فاقد فضاسازی و امر دراماتیک است. از همان اجراهایی که دانشجویان تازه‌وارد رشته نمایش، برای کارهای پایان ترم آماده می‌کنند. یک شبه‌رمانتیسم جعلی که زیاده از حد برای مناسبات حرفه‌ای همچون فروش بلیت و اجرا در یک سالن خصوصی چون نوفل لوشاتو، نابلد است. 

تئاتر در تسخیر جوانان و اجراهای کم‌رمق

نمایش سوم-  انباشت

نمایش انباشت مبتنی است بر مرور خاطرات. وارد شدن یک دختر جوان به یک سازمان عریض و طویل و اجبار به یادآوری خاطرات گذشته. مهسا اکبرآبادی در مقام بازیگر و کارگردان، با نگاهی به نمایشنامه «والس تصادفی» ویکتور هائیم، تلاش دارد یک فضای علمی-تخیلی بیافریند. در این سیر و سلوک با زندگی گذشته که همراه است با یک سیستم پاداش‌دهی میان صفر تا صد، شخصیت مهسا این امکان را می‌یابد که هویت خویش را بار دیگر به میانجی مرور خاطرات از نو بازآفرینی کند. حاصل کار در نهایت ملاقات با پسری است که گویا روزگاری او را دوست داشته و این روزها در این سیستم کافکایی مشغول کار است. 

   انباشت پروژه پایان‌نامه دوره کارشناسی این کارگردان جوان است. فضای هیبریدی و التقاط‌گرایانه اجرا، گاهی ملال‌آور و پیچیده است، اما با ریتم مناسب و طنزی ملایم، تلطیف می‌شود. نمایش انباشت اگر نیروی خود را در یک جهت به کار برده و از این شاخه به آن شاخه نپرد، می‌تواند تماشایی‌تر باشد. اما با تمامی نکات ذکر شده این نمایش محصول تئاتر دانشگاهی است و واجد حداقلی از استاندارد بودن. سالن کوچک تئاتر مولوی این شب‌ها میزبان این اجرای جمع‌وجور و تاحدودی تماشایی است.

تئاتر در تسخیر جوانان و اجراهای کم‌رمق

نمایش چهارم- در انتظار گودو

بار دیگر نمایش «در انتظار گودو» و این بار به شکل تاسف‌باری، یک اجرای کمابیش غیربکتی. کارگردان جوان نمایش که گویا علیرضا حاجی‌بابایی نام دارد اما «آلِین رزمارین» خود را خطاب کرده در این اجرا که این شب‌ها در سالن اصلی مولوی اجرا می‌شود دست به خوانشی مخاطره‌آمیز از متن بکت زده و با افزودن چند بازیگر زن، برای هر کدام از شخصیت‌های مرد، یک حضور زنانه در کنار شخصیت‌های مرد ساخته است. رویکردی مبتنی بر روانشناسی یونگی و کنار هم قرار دادن آنیما و آنیموس افراد. اگر بپذیریم که در انتظار گودوی بکت، پرسشی تاریخی و هستی‌شناختی است در رابطه با انسان معاصر و سیاست انتظار در عصر بلاتکلیفی و سرگردانی، خوانش این کارگردان جوان، تمامی ظرفیت‌های سیاسی و هستی‌شناسانه «در انتظار گودو» را کنار گذاشته و بدل به خوانشی بیش از حد شخصی و غیرخلاقانه شده است. انتزاع بکت اصولا بر حذف کردن تکیه دارد و انتظار کشیدن سویه سیاسی و رادیکال می‌یابد. اما اینجا نه انتظار مشاهده می‌شود و نه رادیکال بودن در تجربه زیست ویران. یک خوانش سترون و فاقد ایدئولوژی پیشرو که ملال‌ می‌افزاید و روح بکت بزرگوار را در قبر خویش به شدت می‌لرزاند. 

تئاتر در تسخیر جوانان و اجراهای کم‌رمق

نمایش پنجم-  نفرین رزالین

مسعود طیبی در نمایش «نفرین رزالین» به سراغ شکسپیر رفته و این بار خوانشی از نمایشنامه «رمئو و ژولیت» را به صحنه آورده است. روایت از انتها به ابتدا بیان شده و تمنای رزالین است در نفرین عشاق جوان، آن‌هم به کمک لوسیفر در اختلاف‌افکنی و ایجاد جدایی مابین رمئو و ژولیت. مسعود طیبی همچنان بر همان مداری گذشته می‌گردد که قبل از این در اجراهای دیگرش از جهان شکسپیری شاهد بودیم. دور شدن از مناسبات تاریخی جهان شکسپیر و برساختن یک جهان بیش از حد ذهنی و غیرتاریخی. بنابراین تماشاگران با آنکه تا حدودی از روابط این شخصیت‌ها آگاه خواهند شد، اما همچنان با روایتی نفوذناپذیر و الکن روبرو هستند که معلوم نمی‌کند چرا شخصیت‌ها این‌گونه بر صحنه حاضر شده و با یکدیگر این‌گونه کلام شاعرانه ردوبدل می‌کنند. بنابراین نمایش نفرین رزالین را می‌توان یکی از بیشمار اجراهایی دانست که با خوانشی نه چندان خلاق از یک درام عاشقانه کلاسیک بر صحنه می‌آیند و بعداز مدتی فراموش می‌شوند. اجرایی که در سالن چهارم بوتیک ایران پردیس شهرزاد اجرا می‌شود و دوست دارد تابلوهای زیبا خلق کند، اما نسبت این تابلوها را با امر اجرایی و جهان شکسپیری به اندازه توضیح نمی‌دهد. در نهایت بعد از تماشای نفرین رزالین و نقش‌آفرینی لوسیفر در موفقیت‌آمیز بودن نفرینی که رزالین در رابطه با عشاق جوانی چون رمئو و ژولیت به‌دست می‌آورد، می‌توان حدس زد که جهان مورد نظر کارگردان، این لوسیفر و نیروهای شر هستند که جهان را به تسخیر خود درآورده و عشق و نفرت انسان را کنترل می‌کنند. 

///.



نویسنده: محمدحسن خدایی