چارسو پرس: فریال آذری کارگردان تئاتر، پژوهشگر و منتقد ادبی و هنری در یادداشتی درباره ویژگی های نمایش «در انتظار گودو» به کارگردانی مازیار لرستانی که دور دوم اجراهای خود را در خانه نمایش دا آغاز کرده، توضیحاتی ارائه داده است.
در این یادداشت آمده است:
نمایش «در انتظار گودو» که این روزها به کارگردانی مازیار لرستانی روی صحنه می رود تئاتری است در اصل ابزورد که با مفاهیم پوچی در هم آمیخته شده است. لرستانی اما با خوانشی نو از این اثر آن را با مفاهیم ایرانی در هم آمیخته و اجرایی نو و مفاهیمی جدید را پدید آورده است. او از ابزورد فاصله گرفته و به نمایش نگاهی ساتیر داشته است.
این نمایش در نگاه اگزیستانس خود به رنج های بشری می پردازد و راهکارهای برون رفت و معنا بخشی به زندگی را اگر چه به نظر می آید با شادمانی اما عمیقا مورد کاوش قرار می دهد. اما به راستی این رنج چیست؟ اگر بپذیریم شاید تنها وجه مشترک همه ما انسانها در طول هستی رنج کشیدن است و خلاف بسیاری از تجارب انسانی افراد فارغ از موقعیت و ثروت و سعادت همه در رنج کشیدن برابرند و بی هیچ تبعیضی هر کداممان رنجی را متحمل می شویم، می توانیم نگاهی متفاوت به معنای عدالت داشته باشیم و مفهوم عدالت را در اثر بکت بهتر درک کنیم.
عصر ماشینیزم آدمی را با بحرانهای جدیدی روبهرو ساخته و ساحتی برای اقلیم آسودگی وجود ندارد و آدمی با تمرکز بر روی احساسات مثبت به دنبال خوشبختی و اجتناب از درد و رنج است. پاسخ اجتنابی ما به رنج، موقعیتی ساتیر را در زندگی فراهم می آورد اما به راستی رنج چیست و درد کدام است؟ در مقوله رنج شاید باید آن را به ۲ دست رنج های ضرور و غیرضرور تقسیم بندی کرد. «رنج» عموما مفهومی برآمده از تمایلات، شرطیسازی، الگوهای تفکر و شیوه رفتاریِ یک فرد است و دیدگاه کلاسیک بر این باور است که «رنج کشیدن» نشانه این است که شما باید زندگی خود را متحول سازید.
در همین راستا، رواندرمانی و اعمال معنوی (در صورت اعتقاد فردی) میتوانند به فرد در راستای ایجاد تغییر و پاسخگویی به تاثیرِ اجتنابناپذیر رنج در زندگی کمک کنند و رنج جدا از ضرور یا غیر ضرور بودن خود در سه گروه رنج جسمانی، روانی و روحی دسته بندی می شود. اما درد کدام است. اگر چه در بسیاری موارد درد و رنج در معنای مترادف هم به کار می روند اما در اصل معنای متفاوتی دارند، چه بسیاری از رنج ها دردی ندارند همانند رنجی که از حس گمگشتگی آدمی متحمل می شود و دردهایی که رنجی با خود ندارند و همواره حس لذت جویی را در آدمی زنده می دارند، نمونه این دردها در بیماران مازوخیسم دیده می شود و همینطور تجربیات ژوئیسانس از همین دست دردها روایت می کند. اما عمیق ترین وجه رنج در شکل اضطراب وجودی یک نارضایتی برآمده از خودآگاهی است که با موجودیت و معنای زندگی ما مرتبط است و اساسا یک تلاش شناختی محسوب می شود که تفکرات احساسات پارادایم های فرهنگی و معنای زندگی ما را شامل می شود و نقش فرهنگ در آن به خوبی مشهود است.
در نمایش «در انتظار گودو»، مازیار لرستانی نمودهای فرهنگی قومی را در نمایش به کار بسته و از اضطراب وجودی با جهان بینی اقوام ایرانی با تکیه بر اقوام لر بهره جسته است. او درنگاه خود به اثر بکت تلاش کرده تا با توانایی و قدرت انسان ایرانی پاسخی متفاوت برای رنج پیدا کرده و آیین هایی را زنده بدارد که از آبشخور فرهنگی و تمدنی پدید می آیند که او در آن بالیده شده است. لرستانی در پی معنا بخشی به رنج در پی کشف راز وجودی انسان، مفهوم جدیدی از زندگی را برای استراگون و ولادیمیر خلق می کند که دلیل ادامه حیات آنها می گردد که در ادامه همین مقاله به آن خواهیم پرداخت.
درباره نقش گودو باید به اساطیر سلتی و اقوام ایرلندی اشاره کرد و سر منشا این کلمه را در خدای فاسد ایرلندی یافت که با تغییر کلمه در زبان های نو به گودو تغییر می یابد. اینکه چرا خدای فاسد باید در کارکرد منجی متجلی شود به نگاه ابزورد بکت بر میگردد و در نگاه پوچ گرایانه اینکه خدای فاسدی بتواند نقش منجی را عهده دار شود امری عقلانی می نماید و این اوج معنا باختگی در آثار بکت را نمایان می سازد.
«در انتظار گودو» لرستانی را در ۲ پرده می توان مورد نقد قرار داد. پرده اول از سه دیدگاه مورد بررسی قرار می گیرد؛ در پرده اول مفهوم خاستگاه رنج ما را به سه نتیجه مهم می رساند. استیصال و انتظار بشرِ در انتظار گودو، اسارت نامرئی و نهایت اینکه نجاتدهنده در گور خفته است.
اما این همه آنچه که باید گفته شود، نیست و در اصل این نمایشنامه یک فراخوانی پُرشور برای نوعی ایمان جدید و از این نظر نمایشنامهای بسیار دینی است که این امر در انتهای قصه در پرده دوم خود را نمایان می سازد. «کوگیتو» پاسخی است که باید به پرده دوم این نمایش داده شود. اگر بپذیریم که کوگیتو هستهای در درون سوژه نیست و حاصل تولد سوژه در فانتزی و شکلگیری روایتی شخصی است که میان ۲ قطب امرِ نمادین و امرِ واقع در نوسان است، می توانیم بپذیریم آنچه که با گذر از مرحله شک دکارتی محقق میشود در پایان، نمایش رخ خواهد داد و به همین روی ولادیمیر و استراگون قادرند در حالت شک دکارتی، بر خلاف پوتزو و لاکی، کوگیتوی خود را پویا نگه دارند.
علیرغم اینکه آنها مدام در بیکنشی، تکرار و فراموشی به سر میبرند، دقیقاً به همین علت است که وضعیت خلاِ کوگیتو در دنیای فانتزیهایشان متولد و با بودنِ سوژه پُر میشود. پندارم بر این است آنچه همانند نشخوار فکری آزاردهنده درباره این که ما چرا اینجاییم، آهان چون منتظر گودو هستیم، تو میدونی گودو چه شکلیه، نه نمی دونم. بارها در نمایش تکرار می شود همان چرایی و دلیل زندگی استراگون و لادیمیر است و گودو نیز بخشی از همین فانتزی و ابژهای توخالی است که «به وجود آمدن» را برای آنها حفظ میکند.
در واقع اینگونه بخواهیم درباره کارکرد اسطوره ای و کهن الگویی منجی، کمی تامل کنیم باید بگویم از آنجا که باور به ظهور منجی در پایان دنیا و در اوج سختی های بشر، کارکردی برای تحمل مصائب بشری دارد و تفکری است زنده و پویا که تا زمانی که بشر نفس می کشد وجود خواهد داشت و همین امر آمدن گودو در این قصه داستان را به سمت آخر الزمانی سوق می داد. حال آنکه زندگی با تمام ناملایمات و شادی هایش همانگونه که لرستانی آن را ساتیر می داند همچنان جریان دارد و این باور به ورای قدرت بشری برای برپایی صلح و عدالت در قالب اسطوره حیات بخش منجی، ریشه در ناخودآگاه جمعی بشر داشته است و همین باور کهن الگویی است که در انتهای نمایش دلیل زندگی ولادیمیر و استراگون می گردد.
مفهوم دیگری که در نمایش به چشم می خورد مرتبط با درخت بی بری است که در نگاه کهن الگویی خود با درختان جاودانه در ارتباط هستند. در باورهای باستانی و کهن الگویی درختان بی بر معنای جاودانگی دارند بدین مفهوم که درختان همیشه سبز همانند کاج و سرو که میوهای ندارند در فرهنگ ایرانی - هندی و اروپایی با زندگی جاودانه مرتبط هستند. این یکی از بخش های فرافکنانهای است که در اگزیستانس آدمی وجود دارد بدین مفهوم که آدمی برای ترس از مرگ به عنوان مهمترین اگزیستانسی که با آن درگیر است، همیشه تلاش میکند تا چیزی از خود را روی زمین باقی بگذارد. فرزندآوری تلاشی برای پاسخ به همین حس جاودانگی است و از آنجا که بسیاری از مردم در طول زمان نابارور بودهاند ترس از مرگ آنها را بیش از سایر مردم در خود گرفته است. میدانیم که طبق بسیاری از باورهای کهن انسان ریشه در گیاه دارد، همان گونه که انسان ایرانی منشا خود را از ۲ شاخه ریواس مشی و مشیانه میداند، بنابراین این احساس جاودانگی در درختان بی بر نگاهی فرافکنانه به اختگی خود انسان است که او را به جاودانگی امیدوار می سازد و همین درخت است که در لاکی منشا الهام گردیده و سبب می شود تا او به اندیشه ای ژرف دست یابد و با مفهوم مرگ او را آشتی می دهد.
تبعیض نگاه دیگری است که در نمایش دیده می شود. چیزی که در جهان امپریالیسم بیشتر و پیچیده تر از روزگاران دور دیده می شود؛ درست همان جا که پوتزو، استراگون و ولادیمیر را با اغماض انسان می داند و با اغراق همنوع خطاب می کند و شهروندی را درجه بندی می کند و با نگاه ابزاری به طبقه کارگر سعی در تحقیر آنها دارد. او لاکی را به حیوانی بارکش مانند می سازد و همه نگاه جامعه سرمایه داری را به چالش می کشاند. پوتزو در این اثر نماد استعمارگر است و لاکی مستعمره پوتزو به شمار می رود. پوتزو به مالکیت سرزمینی اشاره دارد؛ سرزمینی که ولادیمیر و استراگون در آن زندگی می کنند و بعد جواز زندگی آنها را صادر می کند. این رفتار ریشه در نگاه امپریالیستی و سلطه ابرقدرت ها بر کشورهای جهان سومی دارد.
وجه دیگری که از مفهوم ظلم به خوبی دیده می شود رفتار ولادیمیر و استراگون با لاکی است، درست همانجا که امکان ظلم به او را دارند از این مهم دریغ ندارند گویا نمایش می خواهد به ما این واقعیت را گوشزد کند که همه ما در مقام قدرت، رنج های گذشته خود را فراموش کرده و بر دیگری ظلم روا می داریم. و اینکه همیشه کسانی هستند که ظلم پذیر بوده و ظالمانی جدید را پرورش دهند و این اتفاق درست تا پایان جهان و آمدن منجی ادامه خواهد داشت زمانی که نمی دانیم چه روزی خواهد بود. تا بر شبی که ولادیمیر واستراگون پایانش را انتظار می کشند نقطه روشنی بگذارد.»
نمایش «در انتظار گودو» با بازی افسر اسدی، امیرعباس توفیقی، رضا بهرامی، محمد آقامحمدی، مصطفی فرهادمهر و مهرزاد عسکری تا ۱۲ آبان در خانه نمایش دا روی صحنه است.
منبع: خبرگزاری مهر