به یقین گروه‌های موسیقی و نوازندگان خودشان بهتر از بازیگران در این نمایش‌ها می‌توانند چند دیالوگ را بگویند و بعد سازشان را بزنند و به نظر خیلی هم واقعی‌تر می‌شود. اما روی سخنم با افرادی است که با زاویه‌ای جدید حقوق مادی و معنوی را زیر پا می‌گذارند، آقایان بازیگردان و بالاداری که تا چند سال پیش ترجمه نمایشنامه‌های غربی را به زحمت اجرا می‌کردند و به جایی نرسیدند، چرا سر از موسیقی در آورده‌اند.

چارسو پرس: از دست‌بوس میل به پابوس کرده‌ایم/خاکم به سر ترقی معکوس کرده‌ایم»؛ از دیرباز هنر تئاتر در لابه‌لای کوچه‌های لاله‌زار می‌زیست و هنر موسیقی در لابه‌لای کوچه‌های تجریش، آن در پیش پرده‌خوانی‌ها و نقش‌بازی‌ها و این در غزل‌خوانی‌ها و نغمه‌بازی‌ها. جوامع هر کدام جدا بود، درباره موسیقی باید بگویم که توجه غربی‌ها به موسیقی کلاسیک ایرانی و آثار فاخر و نوستالژیکش تا آنجا بود که چندین کمپانی صفحه پرکنی آمدند و در همان لاله‌زار و اطراف آن که مرکز تبادلات اقتصادی آثار هنری بود، دفتری زدند و نشر موسیقی را شروع کردند و در چند دهه بعد از آن استاد اسماعیل مهرتاش با تاسیس جامعه باربد هنرمندانی را با کارکرد میان رشته‌ای تربیت کرد که هم بازیگر باشند و هم خواننده که امثالهم محمدرضا شجریان و شهرام ناظری و جمال وفایی و محمد منتشری و مظفر شفیعی و عزت‌الله انتظامی و مرتضی احمدی و خیلی‌های دیگر از این مرکز به جامعه معرفی شدند و افتخارشان داشتن لوح جامعه باربد بوده و هست. در آن دوره طلایی هنرمندان یا مولف بودند یا مجری یعنی یا مثل حسین همدانیان خود می‌ساختند و روی صحنه می‌خواندند یا مثل مرتضی احمدی راوی و مجری آثار موجود در ماضی یا مضارع نسل خود می‌شدند و بدین‌گونه قانونمند بودند یا به قولی احترام امامزاده را متولیان نگه می‌داشتند تا هنرشان زمین نخورد. 

در سال‌های گذشته، یک آسیب مهم به جریان فرهنگ و هنر وارد شد که به واسطه آن احترام و قانونمندی مخدوش شد و هر چه جلو آمدیم این خدشه حیثیت موسیقی ایران را بیشتر لکه‌دار کرد و همه تعجب می‌کردند چرا این همه آثار موسیقی سخیف و مبتذل می‌شنویم و یادمان رفت که «میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت/  می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت» و کم کم دریافتیم اگر هر کسی یک آشنای بالاتر از مدیران دفاتر موسیقی و ارشاد داشته باشد، حل است و هر کاری بخواهد با هر کیفیت و هر محتوایی می‌تواند انجام دهد؛ بیچاره بی‌بالا‌ها که روز به روز در چرخه اقتصادی ضعیف‌تر شدند و محکوم به زوال. پس به راحتی می‌توانیم جریان‌های فرهنگی و هنری را به دو دسته تقسیم کنیم، کسانی که با بالایی‌ها(!) ارتباط دارند و کسانی که ندارند! حالا ببینیم چه بر سر این موسیقی آمد.

اپرای ایرانی که به دلیل بحث عدم مجوز صدای زن به نیستی سپرده شد در دهه هشتاد با ترفندهایی مانند همخوانی و جمع‌خوانی کم‌کم راه افتاد و همه می‌دانیم و می‌دانند که روز بازبینی و مجوز باید صدای زن پایین باشد و روز اجرا اگر بالاداری صدا هم می‌تواند بالا برود! البته دسته‌ای از بالادارها هم که به ‌کل بازبینی ندارند و اکثر توافقات و مجوزها در منزل بین چایی اول و دوم توقیع می‌شود.

با احترام به همه تئاتری‌ها که دغدغه هنر دارند، متاسفانه در یک دهه گذشته دسته‌ای از تئاتری‌ها که دیگر از تکرار آثار شکسپیر و دیگران خسته شده بودند و گودوی ایشان نیز قرار نبود بازگردد، البته بعضی‌های‌شان بالادار هم بودند، ناگهان متوجه میراثی ارزشمند در آثار فاخر و نوستالژیک ایرانی شدند که با تعدادی نوازنده و خواننده مشهور و معروف شروع به ژانگولرهای قصه‌های تهران و شهرستان و ترانه‌های قدیمی و قصه ترانه‌ها و امثالهم کردند که یک راوی یا چند بازیگر داستان یک ترانه را بازی می‌کردند، این البته به خودی خود بد نیست اما نباید چند نکته را از نظر دور نگه داشت؛ اول اینکه این بازی‌ها خیلی یخ و سطحی بودند. دوم یک خواننده از همان معروف‌ها و مشهورها روی صحنه می‌آمد و ترانه آن داستان را می‌خواند و جالب بود که نمی‌دانست بعد از اجرا کجا برود و این شد داستان اولین اپراهای ایرانی معلول و منگل در دهه 80 که اسمش را کنسرت-نمایش هم گذاشتند تا بتوانند به روش شترمرغی مراحل اخذ مجوز را بین دفتر شعر و موسیقی و دفتر نمایش به قول فوتبالیست‌ها یه پا دو پا کنند و لایی کشیده و با استفاده از غفلت مدیران هر دو دفتر در آفساید هنری عجیبی، گل بزنند که البته همان دسته بالادار بودن هم در ندیدن آفساید توسط کمک‌ها در سایر طبقات تاثیر بسزایی داشت. این در حالی است که کنسرت-نمایش تعریف خودش را دارد و هر چیزی را که نمی‌توان عنوان «کنسرت- نمایش» و... داد...

فارغ از قلم طنز و طنازی قلم که شاید بیدارگر مدیران فریب‌خورده هر دو دفتر باشد، به جد می‌گویم که موسیقیدان‌ها باید یکصدا بپا خیزند و خانه موسیقی ایران هم باید کمک کند تا اجازه این حیف و میل آثار فاخر موسیقی ایران به تئاتری‌های بلاتکلیف واگذار نشود. وقتی می‌توان این آثار را درست و در جای خود و با پژوهش درست انجام داد چرا این‌گونه عمل می‌کنیم.

وقتی پروسه معیوب است، همین می‌شود که با گول زدن دفتر موسیقی و شعر کارشان را نمایش معرفی می‌کنند و آثار را بدون داشتن مجوزهای لازم از خانواده مولف و صاحبان اثر، دورشان می‌زنند و در دفتر نمایش هم با درخواست یک کارشناس موسیقی، فقط با معرفی یک یا چند ساز همراهی کننده، موسیقی‌شان را موسیقیِ متن نمایش معرفی می‌کنند و آن کارشناس حاضر هم نمی‌داند که اثری که اینها در یک سرقت مدرن و به ظاهر متمدنانه، تنها با پشتوانه بالادار بودن‌شان اجرا می کنند نیاز به اخذ مجوز از مولف و صاحب اثر دارد و متن شعر اصلا متن نمایشنامه نیست که به راحتی از آن بگذرند.

بارها در برنامه‌هایم گفتم شهامت داشته باشیم و اپرای ایرانی بنویسیم و اجرا کنیم و نگوییم کنسرت-نمایش تا به روش شترمرغی مجوز بگیریم و کارگردانان تئاتر هم شهامت داشته باشند برای نمایش‌های خودشان که موزیکال هستند، آهنگساز استخدام کنند و اگر هم لازم شد اثری قدیمی بازاجرا شود. باید مجوزهای لازم اخذ و حقوق خانواده و صاحبان اثر هم پرداخت شود که البته این روال ارزشمند باید مشمول فیلم‌ها و سریال‌ها هم بشود. تلفیق هنر و ترکیب هنرها به ذات یک اتفاق میمون است، اما نباید با ترکیب بی‌محتوا یا با بی‌اخلاقی خوراک ناسالم به مخاطب تحویل داد، خوراکی که نه محتوا و پژوهش آن درست است نه فرم و شکل آن.

اینکه یک کارگردان یا یک تهیه‌کننده با ارتباطات خود بخواهد از علاقه‌مندی مخاطب به موسیقی استفاده کند، دلیل نمی شود دست کج به آثار موسیقی ایرانی بزند، چون این آثار به خانواده موسیقی و موسیقیدانان تعلق دارند و اگر هم بناست در شکل تئاتر ظاهر شود باید با حضور یک مشاور موسیقیدان یا پژوهشگر موسیقی همراه شود و اصلا حضور این افراد شرط باشد تا اجرا قانونمند شود و باز اجرا اتفاق بیفتد و دفتر موسیقی و خانه موسیقی موظف به ساماندهی این تئاترهای بلاتکلیف و کارگردانان درمانده هستند که حق ندارند بدون رعایت حقوق مادی و معنوی خالقان آثار به سفره موسیقی ایران دست‌اندازی کنند و با اجرای تعدادی ترانه‌های مهم ایرانی مانند «مرا ببوس» و غیره که مجوز اجرای‌شان برای کنسرت به ما موسیقیدانان داده نشده است (در این باره اسناد موجود است) بازار کار خود را گرم کنند و مردم را با این تله‌های نوستالژیک  و طعمه‌هایی موسیقیایی به سالن بکشند تا بلیت‌های نمایش‌های تهی از محتوای‌شان را بفروشند و مردم بیایند که در اصل کنسرتی ببینند که بینش چند دیالوگ هم هست. در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی کاملا مشخص است وقتی موضوع سریال یا فیلم سینمایی مرتبط با مسائل حقوقی یا مذهبی یا انتظامی است، عوامل سازنده موظف هستند که مشاوران حقوقی یا انتظامی یا مذهبی بگیرند، سوال اینجاست چگونه و با چه حقی تئاتری با عنوان «کنسرت-نمایش» برای جمعیت انبوهی اجرا می‌شود بدون آنکه مشاور موسیقی‌ای داشته باشد که به درستی انجام وظیفه كند. 

به یقین گروه‌های موسیقی و نوازندگان خودشان بهتر از بازیگران در این نمایش‌ها می‌توانند چند دیالوگ را بگویند و بعد سازشان را بزنند و به نظر خیلی هم واقعی‌تر می‌شود. اما روی سخنم با افرادی است که با زاویه‌ای جدید حقوق مادی و معنوی را زیر پا می‌گذارند، آقایان بازیگردان و بالاداری که تا چند سال پیش ترجمه نمایشنامه‌های غربی را به زحمت اجرا می‌کردند و به جایی نرسیدند، چرا سر از موسیقی در آورده‌اند. موسیقی‌ای که اقتصاد فعالانش دیگر مرده است. هنرمندان موسیقی ما در فشار شدید هستند، مجوز کنسرت نمی‌گیرند، خانه‌نشین شده‌اند بعضی‌های‌شان در همین شهرستان‌ها از فقر جان باخته‌اند که گزارش‌هایش در همین رسانه‌های خودمان بارها منتشر شده است؛ با این وجود چرا باید مجوز به کنسرت داده نشود ولی به کنسرت-نمایش داده شود. موسیقی و فعالان این حوزه چرا باید این همه مهجور باشند که حتی روایت‌های غلط هنر‌های دیگر مجوز بگیرد، اما خودش نه! من اینجا از مدیر دفتر شعر و موسیقی و مدیریت خانه موسیقی ایران مستدعی هستم که همت کنند و این بالادار کارگردانان را مجبور کنند که یا نمایش‌شان بدون موسیقی باشد یا در صورت داشتن موسیقی موظف باشند که یک آهنگساز، پژوهشگر یا مشاور موسیقیدانی برای نمایش خود معرفی کرده و مجوز آثار را نیز اخذ کنند نه اینکه آثار موسیقی اصیل ایرانی و روایت آنها را این‌طور سخیف عرضه کنند. امید است همین قلیل بیدارگر باشد و تداوم قلم به مهر بدوانیم.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: علیرضا امینی