فرامرز قریبیان از دهه شصت که ستاره فیلم‌های پرتحرک بود تااکنون و درآستانه ٨٢ سالگی که در سینما فعالیتی ندارد برایم مصداق یک بازیگر تمام‌عیارست. حفظ دیسیپلین مورد نیاز یک بازیگر مطرح در زندگی شخصی، اجتماعی، حرفه‌ای و دوری از حواشی دنیای پر رنگ و لعاب بازیگری، از او ستاره‌ای پرفروغ ساخته که جذابیت حضورش را تا این سن حفظ کرده است.

چارسو پرس: فرامرز قریبیان از دهه شصت که ستاره فیلم‌های پرتحرک بود تااکنون و درآستانه ٨٢ سالگی که در سینما فعالیتی ندارد برایم مصداق یک بازیگر تمام‌عیارست. حفظ دیسیپلین مورد نیاز یک بازیگر مطرح در زندگی شخصی، اجتماعی، حرفه‌ای و دوری از حواشی دنیای پر رنگ و لعاب بازیگری، از او ستاره‌ای پرفروغ ساخته که جذابیت حضورش را تا این سن حفظ کرده است. البته این به آن معنا نیست که همه کارهایش درجه یک بوده، فیلم‌های ضعیف کارنامه‌اش هم کم نیست اما شخصیت دوست‌داشتنی‌اش چه در فیلم‌ها و چه بیرون از سینما به دل می‌نشیند، ترکیبی از غرور وجدیت توام با افتاده حالی و عطوفت. با ورزش و پرهیز، بدن و ذهنش را روی فرم نگه داشته است. پس از مدت‌ها درچشم نبودن، در مراسم تشییع دوستان و همنسلان قدیمی‌اش احمدرضا احمدی و داریوش مهرجویی که آمد با آنکه لاغرتر از گذشته شده است، هنوز تناسب اندام و شیک‌پوشی‌اش را دارد و (به قول سید در گوزن‌ها) در چشمانش عشق موج می‌زند هرچند در مراسمی اندوه‌بار و هرچند پنهان شده در پشت سیاهی عینک. عشقی که از سینما می‌آید و در فیلم‌های خوبش رنگ و بویی دوچندان دارد.

او همچون روزرویسی در نمایشگاه اتومبیل‌های قدیمی می‌ماند که اگرچه خاموش است اما کماکان می‌درخشد و تماشایی است. قدر اینگونه ماشین‌ها را ماشین‌بازها می‌دانند. کیمیایی یکی از این ماشین‌بازهاست که از رضا موتوری تا خائن‌کشی، این عشق در آثارش دیده می‌شود هرچند گاهی در آثار اخیرش به جای روزرویس، پرایدها در حرکت باشند. پیش او که می‌نشیند، نگاه و نفسشان به هم گره می‌خورد و رفاقتی هفتادساله دوباره پا می‌گیرد. در تونل خیال ذهنم فیلم‌های‌شان به حرکت در می‌آیند و جان می‌گیرند.

قریبیانِ ۵٢ ساله که برای اثبات خود و دوستانش به حرفه‌ای‌ها، چنان جدی گریبان احمدرضای ۶٢ ساله را می‌گیرد و با او بحث می‌کند که دیدنی‌ست. چهره تازه‌اش به کلارک گیبل می‌ماند هرچند در فیلم اصلی فقط نقشی فرعی نصیبش شود. با خاک اعلام حضوری نوید بخش داشت و جانش را به پای برادر و عِرقِ به زمین گذاشت. با گوزن‌ها پا به پای سید (وثوقی) می‌آید و انگیزه‌ای می‌شود برای بازگشت دوباره او به زندگی و در غزل دلبستگی‌اش به یک زن را به احترام برادر بزرگ‌تر قربانی می‌کند. در هر سه فیلم غرور و ناسازگاری و اعتراضش به چشم می‌آید.

او که نقش‌هایش در تعدادی از فیلم‌های قبل از انقلاب زیرسایه بازیگران مطرح آن سال‌ها قرار داشت با سایه‌های بلند باد و یکی، دو فیلم تجاری نامش در ابتدای اسامی بازیگران به عنوانِ نقش اول قرار گرفت و ماند. با انقلاب و جنگ، ستاره فیلم‌های جنگی و پرتحرک شد از سناتور و پایگاه جهنمی گرفته تا کانی مانگا وترن. در آن سال‌ها کافی بود نام و چهره‌اش در پوستر فیلمی بیاید تا تماشاگران را به دیدن چندباره فیلم ترغیب کند. در ردپای گرگ دوربین از روی تقویم که پایین می‌آید و به چهره میانسالی‌اش می‌رسد که به تدریج وضوح می‌یابد، سال‌هایی را یادآور می‌شود که میان او و کیمیایی فاصله افتاده بود و به قول دیالوگِ خودش در فیلم میگه «یه بیست سالی میشه که نبودم» (البته درواقعیت 15 سال) ولی این‌بار نیز از پس سال‌ها برای رفاقت و دوستی می‌آید.

صدای گفته‌های صادق خان در نامه به رضا (در فیلم)، شرح حالِ رفاقت و دوستی او و کیمیایی بود: «غرض از ورود به خلوت شما خواسته‌ای دارم که اگر برآورده کنی مردانگی کردی و بی‌راه نیست و در شما سراغ دارم...» و قریبیان این‌بار نیز برای کیمیایی سنگ تمام می‌گذارد و دست در دستِ دوست، بهترین نقش کارنامه سینمایی‌اش را به تصویر می‌کشد که حس و حال و رایحهِ عشقش همچنان به مشام می‌رسد. او با از میدان به درکردن اغیار با آن کفش سفید و سیاهی که بر آن خون می‌چکد بر اسب می‌نشیند و لابه‌لای ماشین‌های سرگردانِ شهرِ پرغبار می‌تازد و به سوی عشق قدیمی می‌رود. او همچون کرک داگلاس در شجاعان تنها هستند قواعد دنیای مدرن را نمی‌پذیرد و قواعد خودش را دارد. راه رفتن‌هایش در خیابان انقلاب با آن موسیقی پرضرب و موثرِ فریبرز لاچینی هنوز در ذهنم جریان دارد.

در تجارت نیز همراه دوست شد و با او به آلمان رفت و تصویرِ جدید قهرمان آشنا و قدیمی را این‌بار در کشوری دیگر به نمایش گذاشت. او٢٠ روزه به رضای این فیلم جان داد، چنانکه کیمیایی در یادداشتی که همان زمان نوشت، گفت که «همه توانم قریبیان بود و کلاری». این نوشته و اولین عکسِ قریبیان با صورتی زخمی که در هفته‌نامه سینما چاپ شد کافی بود که به عشق دیدار فیلم تا جشنواره سیزدهم صبر کنم حضور دو قهرمان یکی جلو و دیگری پشت دوربین آن هم پس از چندسال که زمزمه ساخت این فیلم در خارج از ایران بود به حد کافی کنجکاوی‌برانگیز بود (و هنوز هم). با چه مصائبی در سینما آفریقا چشمم به اولین دیدارش مشعوف شد هرچند کوتاهی زمان و محدودیت‌های فیلمبرداری (و بعدها دوبله برای نمایش عمومی) سبب شد تا فیلم انتظارها را برآورده نکند اما حضور قریبیان در نقش پدر چه آنجا که افتان و خیزان در شهرِ غریب زخم‌خورده و خونین با تکیه بر پسرش خیابان‌ها را می‌پیماید و چه پس از بهبودی که تنها به سراغ کیفش می‌رود، همچنان دیدنی بود.

موج فیلم‌های اکشنِ کم رمق و پر طرفدار (البته در شهرستان‌ها) از سال‌های ٧٢ تا ٧٧ قریبیان را با خود برد تا او و همتای بی‌حاشیه‌اش هاشم‌پور با سالی چند فیلم قهرمان‌هایی را به تصویر بکشند که اگر توسط فیلمسازان کاربلدتر و باکیفیت بهتری ساخته می‌شدند بیشتر می‌ماندند. او ١٣ سال بعد دوباره با کیمیایی این‌بار در رییس همراه شد. سکانس تاثیرگذار دیدار دو دوست قدیمی در سینما رکسِ متروک شده با صندلی‌هایی خاکی و پرده‌ای سوراخ، بی‌فیلم و آپارات، پیشگویی شرایط جدید سینما به نظر می‌رسید. با اقبال فیلم‌های جوانانه و سپس کمدی به تدریج فیلم‌های حادثه‌ای و قهرمان‌محور از سکه افتادند و فیلم ضعیف چشم عقاب پایان‌بخش این نوع فیلم‌ها در کارنامه‌اش شد. در دهه هشتاد نقش‌های متفاوتش در دو فیلم نخست اصغر فرهادی (رقص در غبار و شهرزیبا) چنان به چشم آمدند که جنبه‌های دیگری از توانایی‌اش را در بازیگری به یاد آورد و دو فیلم چشم‌هایش و گناهکاران برخلاف دو فیلم اولی که ساخت نشان از فیلمسازی کاربلد داشت. اما حضورهای گاه به گاهش در سایر فیلم‌ها تلالو آنچنانی نداشت.  در مراسم تشییعِ احمدی، به قریبیان که در چند قدمی کنارم نشسته بود، نگاه می‌کردم به انگشتان کشیده‌اش و چهره‌ای که با ریشی نامنظم و جوگندمی و موهای چین‌دارش که به سفیدی می‌زند و نشان از ردّ گذر زمان دارد. اما وقتی می‌خندد همان چهره دوست‌داشتنی نمایان می‌شود. دوباره تصویرهایی از فیلم‌هایش جان می‌گیرند و زنده می‌شوند: راننده کم‌حرف سایه‌های بلندباد با موهای سیاهِ کوتاه و سبیلی پرپشت، مبارز زخمی ریشه در خون که در رفاقت با شیرعلی (زنجانپور)، پیرمردی که در کلبه‌اش قایم شده با او مچ می‌اندازد. تکاور کم‌حرف کانی مانگا که برای نجات جان دو تکاور دیگر از هلی‌کوپتر پایین می‌پرد و برای یافتن نشانی از برادر گمشده، خود را به خطر می‌اندازد. لوکوموتیورانِ دل گنده فیلم ترن که با فراری دادن قطار سوختی تلاش می‌کند لوکوموتیو خاموش در حال حرکت را روشن کند.

زندانی سیاسی فیلم تبعیدی‌ها که در برابر استوار زورگو مقاومت می‌کند. پلیس خوش‌پوش بندر مه‌آلود (امیر قویدل) که در بندر نوستالژیک انزلی به دنبال یافتن قاتل، به هر جا سر می‌زند و در پایان چنان به دنبال تریلی او (در تصویری اسلوموشن) می‌دود که هنوز در خاطرم مانده است. در می‌خواهم زنده بمانم (نخستین فیلم پس از رفع ممنوع‌الکاری ایرج قادری) در نقش وکیل مدافعی که درعین ناراحت بودن ازمرگ فرزند، تمام تلاشش را در دادگاه می‌کند تا با دفاعیاتش همسرش را از اعدام برهاند، شاهد حضور چشمگیرش در برخی از صحنه‌های دادگاه بوده‌ام. پیرمرد مارگیر تنها، کم‌حرف و مندرس رقص در غبار (اصغر فرهادی) که در بیابانی بی‌انتها در ماشین قدیمی‌اش زندگی می‌کند و گاهی در اثر زیاده‌روی بالا می‌آورد یا پلیس خشن و کارکشته فیلم خودش گناهکاران که با روش‌های خاصی پرونده‌هایش را به سرانجام می‌رساند هم نقش‌هایی بودند که در ذهنم امتداد یافته. او در نخستین همکاری‌اش با حاتمی‌کیا (فیلمسازی که قدر بازی خوب را می‌داند) در فیلم خروج با ایفای نقش کشاورزی سالخورده و یک دنده که با سگش در حالی که روی تراکتور نشسته و نگاهش به دشت پنبه در شب است سیگارش را می‌گیراند فعلا آخرین حضور خاطره انگیزش روی پرده سینما را شکل داده است. به راستی این اعجاز سینماست که دوره‌های مختلف سنی هنرمندان واقعی و ارزش کار آنها را ثبت و در زمان امتداد می‌دهد. اگر قریبیان در این سال‌ها همچون دو نیرو که در فیلم‌های جدید اسکورسیزی نقش‌هایی متناسب و خوب برای دوست قدیمی‌اش بازی می‌کند فرصت این را می‌یافت که در فیلم‌های اخیر کیمیایی، فرمان‌آرا یا فرهادی بازی کند قطعا با شناختی که آنها از هم و جنس کار هم دارند نقش‌ها و فیلم‌های خاطره‌انگیز دیگری شکل می‌گرفت و به این کارنامه پر و پیمان افزوده. 

می‌شد. دیدارهای پرمهر قریبیان و فرمان‌آرا در دو مراسم (تشییع احمدی و مهرجویی) و شروع پیش‌تولید سریال داستان جاویدِ فرمان‌آرا (با فیلمنامه‌ای از اسماعیل فصیح) شاید زمینه حضور و درخشش دیگری را برای قریبیان مهیا کند. امید سلامت و حضور پرفروغی دیگر برای این بازیگر خاطره‌انگیز و کاربلد دارم. او از نسلِ هنرمندان بی‌جایگزین متولد سال‌های ١٩ و ٢٠ است که همگی فخر فرهنگ و هنر معاصرند. 


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: امید جوانبخت