مخاطب با نمایشنامه پست‌مدرنی سروکار دارد که در کنار بحث‌برانگیز بودن و رادیکال‌گرایی، فرم نگارشی غیرقراردادی به خود گرفته است. از طرف دیگر، شاید بتوان این نمایشنامه را «لولیتای تئاتری» قلمداد کرد که می‌خواهد علاوه بر ساختار تابوشکنانه‌اش، نگاه فمینیستی‌اش را به درونمایه‌اش محفوظ نگه دارد. 

چارسو پرس: مارتین کریمپ اگر در نمایشنامه «سوءقصدهایی به زندگی آن زن» هفده واریاسیون (تغییر) را معطوف به شخصیت داستانی غیرقابل تشخیص و ناشناخته‌اش که یک او (Her) بود، می‌کند، در نمایشنامه «وقتی آنقدری که باید همدیگر را زجر داده‌ایم» 12 واریاسیون را به کاراکتر پامِلا مرتبط می‌داند و سیر این دگردیسی‌ها را بر او وارسی می‌کند. البته که در دنیای دراماتیک «وقتی آنقدری که باید همدیگر را زجر داده‌ایم» در قیاس با دیگر اثر ذکرشده از نویسنده، مخاطب همچنان با نمایشنامه پست‌مدرنی سروکار دارد که در کنار بحث‌برانگیز بودن و رادیکال‌گرایی، فرم نگارشی غیرقراردادی به خود گرفته است. از طرف دیگر، شاید بتوان این نمایشنامه را «لولیتای تئاتری» قلمداد کرد که می‌خواهد علاوه بر ساختار تابوشکنانه‌اش، نگاه فمینیستی‌اش را به درونمایه‌اش محفوظ نگه دارد. 

مجتبی جدی که این روزها این نمایشنامه را در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان ایران روی صحنه برده است، صحنه تئاتری‌اش را جوری بخش و تقسیم‌بندی کرده است که مونتاژی از صحنه‌ها (واریانس‌ها)ی مختلف نمایشنامه در مرزی بین ثبات و بی‌ثباتی، درست مثل آن چیزی که در درون و بیرون شخصیت‌های اصلی نمایشنامه در حال رخ دادن است، پرده‌برداری می‌شود و حاصل آن کولاژی از چیدمان‌های متمایز و در عین حال در هم تنیده صحنه‌ای است که در آن شخصیت‌های نمایشی از موقعیتی به موقعیت دیگر شیفت پیدا می‌کنند. با این تفاسیر از هر تغییر صحنه‌ای (اپیزود) به تغییر صحنه‌ای دیگر، مولفه‌هایی چون تکثیر خشونت و جنسیت‌گرایی تعمیم‌یافته بین مرد و زن و فئودالیسم افراطی و دیکته‌شده طبقاتی، همراستا با تم نمایش بدون اینکه خاصیت پیش‌بینی‌گری برای مخاطب به همراه داشته باشد، به پیش می‌روند. بر همین منوال نمایش تلاش دارد که از شمایل جنون مدرن‌شده‌اش، فضای دراماتیک و چه بسا ملودراماتیک بین دو پرسوناژ زن و مرد رقم بزند که در این زمینه موفق عمل کرده است. این‌چنین طراحی صحنه‌ سیالی که در پرده‎های ابتدایی همراه با تابش نور موضعی بر کاراکترها بوده است، دلالتی مضاعف بر ابهام و پیچید‌گی‌های شخصیتی هر یک از این دو پرسوناژ را دارد. حتی تصویربرداری و برجسته‌سازی موکدانه بعضی از صحنه‌ها و نمایش آن بر مونیتور انتهای صحنه، گویای پررنگ‌سازی بعضی از عناصر اعم از بدن لحظه‌مند بازیگران یا اشیا در دل موقعیت‌ها دارد. گویی کارگردان نمایش با سینمایی کردن بعضی از صحنه‌ها، توجه نسبی مخاطب را به قاب‌های زوم‌شده‌اش جلب و اختلال‌های شخصیتی آزارخواه مرد را کادربندی‌شده ارایه نماید

درباره نمایش «وقتی آنقدری که باید همدیگر را زجر داده‌ایم» بندبازی میان مازوخیسم و سادیسم

 نمایش در پرده‌های مختلف تلاش داشته است تا پاسکاری بازی قدرت بین مرد به عنوان صاحب کار و دختر به عنوان خدمتکار را نشان دهد. کاراکتر مرد (با بازی پوریا شکیبایی) نماینده قشر اقتدارطلب اقتصادی و در عین حال مردسالار را یدک می‌کشد و در مقابل او، کاراکتر زن، یعنی پاملا (با بازی نازنین حشمدار) که نماینده زنی آزادی‌خواه و چموش را ایفا می‌کند، سرسختانه و غیرقابل تسلیم قد علم می‌کند که منجر به کنش و واکنش‌های خشن در بزنگاه‌های مختلف می‌گردد. رابطه این دو کاراکتر که آمیخته به عشق و نفرت و به‌طور کل یک بی‌توازنی محض است، در ترازوی نقش بازی کردن‌های جنسیتی طرفین مدام در حال بالا و پایین شدن است و هر یک سودای استعمار و استثمار دیگری را در سر می‌پروراند. ابزار کاراکتر لرد در این وادی عصبیت مردانه و ابزار کاراکتر پاملا در این عرصه انعطاف زنانه است که هر از گاهی منجر به سلطه‌گرایی و همچنین فریفتن توسط هر یک می‌گردد. نمایش با ترسیم اتاق آرایش زنانه پاملا و مکان ثبت ایده‌های این زن در لپ‌تاپ در امتداد وتر صحنه‌ای آن، این دو موقعیت را در دو سوی مخالف و دور از هم پیاده‌سازی کرده است تا از این طریق به بازنمایی مفاهیم فرمانبرداری و سرپیچی در دو مکان مختلف یاد شده اشارات و ارجاع داشته باشد.  اقتباس نمایشنامه‌ای مارتین کریمپ از رمان «پاملا» اثر ساموئل ریچاردسون با کارگردانی «مجتبی جدی» نیز به صورت درامی شخصیت‌محور و روانشناختی درآمده است که در آن کاراکتر زنی سرکش، تمام همت خود را به منظور پاسداری از زنانگی خویش از انواع و اقسام تهاجم‌های یک اشراف‌زاده به کار می‌بندد تا نخواهد به همسری با او در بیاید. پاملا که قربانی و محصور و شکنجه‌شده در دنیای مردانه شده است، تنها زن حاضر در این خانه است که ملبس به لباس مردانه (کت‌وشلوار مشکی) نشده است و ظرافت‌های پوشش او (دامن) نسبت به دو دختر صاحبخانه، کاملا مشهود و متمایز شده است. از طرفی این زن (پاملا) و مرد با رنج دادن و به رنج کشیدن مدام یکدیگر به نوعی به یکدیگر ماهیت و هویت و اجازه وجود می‌بخشند، تا جایی که مرد، با پوشیدن کلاه‌گیس بلوند زنانه‌ای از مازوخیسم رفتاری‌اش می‌خواهد به یک سادیسم در قبال زن دست یابد و این بندبازی میان مازوخیسم و سادیسم از طریق آزار رساندن به زن و زیر سوال بردن چرایی وجود زن، مدام تکرار و بسط می‌یابد.


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آریو راقب کیانی