چارسو پرس: مهران مدیری به گفته خودش فرزند تلویزیون است. اما او با مجموعه «قهوه تلخ» شبکه نمایش خانگی را به سطح دیگری برد؛ حالا در دورهای که بازار شبکه نمایش خانگی، به دلایل آشکار و نهان، دوباره داغ شده است، نمیشود که او حضور نداشته باشد. البته او پیش از این، به جز «قهوه تلخ»، با مجموعههای «ویلای من»، «شوخی کردم» و «عطسه» (زمانی که شبکه نمایش خانگی محدود به پخش دیویدی بود) و بعد با «هیولا» و «دراکولا» در شبکه نمایش خانگی حضور داشت؛ اما تازهترین کار او «اسکار» (ظاهراً) یک رئالیتی شو/ گیمشو است. نقد رئالیتی شو «اسکار» را در این مطلب میخوانید.
همه میدانیم که این روزها بازار رئالیتی شو هم داغ است. سعید ابوطالب که سالها در شبکه نمایش خانگی در حال ساختن رئالیتی شو و گیمشو بود، بالاخره با رئالیتی شو «شبهای مافیا» موفق شد نظر تماشاگران را به خود جلب کند. این چنین شد که قطاری از دنبالهها و نسخههای مختلف بازی مافیا را اول خودش ساخت، بعد دیگران هم با توجه به اقبال عمومی این بازی به این موج پیوستند. نتیجهاش یک دو جین رئالیتی شو/گیمشو مبتنی بر این بازی است (هرچند با عناوین متفاوت)، با یک دو جین بازیگر تکراری که اتوبوسی از این رئالیتی شو به آن رئالیتی شو میروند. «مافیا»، «ناتو»، «جوکر» و … فرقی نمیکند؛ فعلاً پول و مخاطب اینجاست. بنابراین، بازیگرانی که ستاره نیستند و در بازار کساد سینما طبعاً جایی روی پرده سینما و سریالهای شاخصتر شبکه نمایش خانگی ندارند، در این برنامهها حضور پیدا میکنند. این چنین است که هر طرف نگاه میکنیم، اینها را میبینیم. (ناگفته نماند که خود ستارگان سینما هم به خاطر تعطیلی عملی سینما ناگزیر به شبکه نمایش خانگی کوچ کردهاند.)
حالا مهران مدیری اولین رئالیتی شو خود را در شبکه نمایش خانگی ساخته است؛ «اسکار». حالا چرا چنین عنوانی برای چنین برنامهای انتخاب شده است، پرسشی است که باید خود آقای مدیری پاسخش را بدهد. احتمالاً دهانپرکن بودن واژه اسکار یکی از دلایلش باشد. برنامه چون گیمشو است و به شرکتکنندگان جایزه داده میشود، پای یک تندیس در میان است که تهیهکنندگان این برنامه تشخیص دادند اسکار عنوان مناسبی برای آن است. بماند که اسکار شاخصترین و مهمترین جایزه سینمایی امریکاست و هیچ ارتباطی با رئالیتی شو یا هر برنامه مجری/شرکتکنندهمحور دیگری ندارد. در ینگه دنیا، جوایز دیگری به این جور برنامهها تعلق گرفته میشود، مثل «امی» یا «گلدن گلوب». اما خب اسکار راحتتر در دهان میچرخد و نامش بین مخاطبان ایرانی شناختهشدهتر است، و صد البته دهانپرکن. مثل «هیولا»، «دراکولا» و …
در طراحی صحنه و جزو آکسسوار صحنه هم حتی مجسمه طبعاً تقلبی اسکار در ابعاد بزرگ و کوچک است که یعنی در نهایت به برنده هر فصل اعطا میشود. از نام منحرفکننده برنامه که بگذریم، خود برنامه کپی یک رئالیتی شو/گیمشو بریتانیایی است که آقای مدیری در همان قسمت اول برنامه به آن اشاره میکند. مدیری پیش از این هم در برنامههایش مثلاً در «دورهمی» از مجموعههای غیرایرانی دیگری کپیبرداری کرده بود اما رسماً خودش تأیید نکرده بود. تا اینکه با اعتراض مخاطبان مواجه شد و بعد از آن، هر برنامه کپی دیگری که ساخت، همان ابتدای امر کپی بودنش را اعلام کرد. امروز ما در جهان ارتباطات گسترده زندگی میکنیم؛ دیگر نمیشود چیزی را به راحتی از کسی پنهان کرد. این سنت اعلام کپیبرداری در برنامههای دیگری مثلاً در «جوکر» هم رعایت شد که نشان از احترام سازندگان به شعور مخاطب دارد. حالا اینکه چرا برنامهسازان ما خودشان یک برنامه، مسابقه یا بازی تازه طراحی نمیکنند، خود مسئله دیگری است که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد.
و اما «اسکار» آقای مدیری؛ روال برنامه به این شکل است که چهار شرکتکننده کمدین (در نسخه بریتانیایی هم کمدینها شرکتکنندگان برنامه هستند) مقابل آقای مدیری که پشت میز و نیما شعبانزاده (که کشف رامبد جوان بود اما از جایی به تیم مدیری پیوست) که کنارش نشسته، روی صندلی مینشینند و یک سری پرسش را پاسخ میدهد و در جای دیگری که مشخصاً در زمان دیگری ضبط شده، یک سری چالش را انجام میدهند. عنوان نسخه بریتانیایی «Taskmaster» است که یعنی کارفرما. آنجا هم روال تقریباً همین است؛ چهار شرکتکننده مقابل یک مجری و دستیارش، یک سری پرسش و یک سری چالش که جای دیگری و در زمان دیگری انجام و ضبط میشود؛ و خبری از مجسمه «اسکار» هم در صحنه نیست.
البته در طراحی صحنه و لباس تلاش شده شباهتهای وجود داشته باشد. مثلاً گریم و لباس نیما شعباننژاد طوری است که خیلی شبیه دستیار آن برنامه درآمده است. به لحاظ حضور و بازی هم در نگاه اول برایت سؤال میشود که او چرا اینقدر ساکت است و اگر قرار بود این چنین باشد، اصلاً لزوم حضورش چیست؟ ولی وقتی برنامه اصلی را ببینی متوجه میشوی که دستیار آنجا هم همینقدر ساکت است و کارش بیشتر پیش بردن چالشهای بیرونی است، مثل نیما شعباننژاد. البته او یک وظیفه دیگر هم در «اسکار» دارد؛ معرفی حامی برنامه «اسنوا» که تا پیش از این خود مدیری انجامش میداد، اما حالا دیگر زشت است خود ایشان در میانبرنامه بایستد و تبلیغ یک برند را بکند. بنابراین، این وظیفه به نیما شعباننژاد محول شده است.
در طراحی صحنه هم با اینکه بهخصوص در چیدمان سعی شده است شباهتهایی وجود داشته باشد، فضا با آن قابهایی که از بزرگان و مشاهیر سینما به دیوار است، بیشتر یادآور آخرین سری مجموعه «دورهمی» مدیری است؛ که درک ارتباطش با برنامه هم کمی سخت است. درست است که آقای مدیری و شرکتکنندگان برنامه، بازیگر و کمدیناند و طبعاً متعلق به خانواده سینما (بیشتر تلویزیون) و چند چالش برنامه هم سینمامحور است (که در ادامه به آن اشاره خواهد شد)، اما حقیقتاً چرا تصویر عباس کیارستمی باید در چنین برنامه/مسابقهای روی دیوار باشد یا حتی چهرههای شاخص کمدی جهان؟
شرکتکنندگان برنامه به جز سحر ولدبیگی از دسته همان مهمانان اتوبوسی برنامهها هستند. البته توهینی به ایشان نباشد؛ به هر حال این اشخاص بازیگرند و این روزها درآمدشان را به این شکل میتوانند دربیاورند. این مشکل آنها نیست که سینما و تلویزیون ما به چنین روز و در تله تکرار و سیاستهای پشتصحنهای افتاده است. اما در کمال احترام به این بازیگران، کمی خستهکننده میشود وقتی هر طرف را نگاه میکنی الیکا عبدالرزاقی را میبینی یا رضا نیکخواه یا نصرالله رادش. اما در هر حال اینها بازیگرانی هستند که بهکرات با مدیری کار کردهاند و وقتی او قرار است برنامهای مسابقهمحور بسازد، طبیعی است به سراغ آنها برود. هر چهار بازیگر فصل اول این برنامه این قابلیت را دارند که فضای سرگرمکنندهای را به وجود بیاورند. اینکه سعی شده است در انتخاب جنسیت شرکتکنندگان تساوی رعایت شود هم نکته قابل توجه و تحسینی است.
در دو قسمتی که تا این لحظه از رئالیتی شو «اسکار» پخش شده است، این چهار بازیگر شرکتکننده یک سری کادو برای هم آوردهاند، که این چیزی مشابه آنچه در نسخه بریتانیایی اتفاق میافتد است. با این تفاوت که آنجا شرکتکنندگان یک چیز بامزه عجیب و غریب با خود به برنامه میآورند و مجری بر اساس میزان خلاقیتشان بهشان امتیاز میدهد. در «اسکار» هم همین است؛ خود مدیری امتیاز میدهد. فقط به گفته او برنامه ایرانیزه شده است؛ ما اهل مهر و محبت به یکدیگریم! بنابراین، به جای شیء عجیب و غریب به هم کادو میدهیم. این هم البته چیز جدیدی نیست؛ در برنامه دیگری از مدیری هم شرکتکنندگان هدیهای با خود به همراه میآوردند.
جز بخش رمانتیک هدیه دادن، در مرحله اول، مدیری یک سری سؤال از شرکتکنندگان میکند که آدم را یاد سؤالهای میاندازد که فیبی سریال «دوستان» در یک قسمت طرح میکند. (همان قسمتی که ریچل و مونیکا آپارتمانشان را از جویی و چندلر پس میگیرند و پیش از این در «پاورچین» مدیری هم از کل این ماجرای تعویض خانه الهام گرفته شده بود!). در مسابقهای که قرار است بین شخصیتها برای بازپس گرفتن آپارتمان برگزار شود، مثلاً فیبی از خود مونیکا میپرسد: «چرا درخت را دوست داری؟» و بعد همان سؤال را از جویی میپرسد. بنابراین، بخش سؤالها با تمام شوخیهایی که مدیری با شرکتکنندگان بهخصوص آقایان و بیشتر رضا نیکخواه میکند، خیلی بیحال و بیمزه تمام میشود و مدیری هم معلوم نیست بر چه اساسی امتیاز میدهد. دقیقاً مثل فیبی. با این تفاوت که فیبی از مخاطب خنده میگیرد، اینجا با خودت میگویی: «خب، بعد از این قرار است چه شود؟»
بعد از این نوبت به چالشها میرسد. یکی چالش پارودی کردن بخشی از یکی از شاهکارهای تاریخ سینما با جاگذاری شرکتکنندگان برنامه در سکانسی معروف است. باز هم ایدهای تکراری که البته خوب اجرا شده ولی به هزار و یک دلیل به جای خندهدار و سرگرمکننده بودن، مضحک است. بعید میدانم این چالش در نسخه بریتانیایی برنامه باشد. اینجا در قسمت اول رضا نیکخواه در سکانسی از «پدرخوانده» در برابر مارلون براندو قرار گرفته و در قسمت دوم، الیکا عبدالرزاقی در نقش اینگرید برگمان در «کازابلانکا» در مقابل همفری بوگارت در یکی از ماندگارترین، مهمترین و محبوبترین سکانسهای تاریخ سینما، یعنی سکانس پایانی «کازابلانکا» که اینجا به جای عاشقانه بودنش، ماجرا را به خان داداش و آبجی (همان کلیشهایترین کلیشهها) تقلیل داده شده است. و مدیری اینجا هم معلوم نیست بر چه اساسی به شرکتکنندگان امتیاز میدهد. چون قاعدتاً بازیگران که این کلیپها را ننوشته و نساختهاند، بنابراین، به بازیشان امتیاز داده میشود. اما کل ساختار این بخش به گونهای طراحی شده است که آدم را دچار شرمساری دست دوم میکند (یعنی شرمساری به جای کسانی که اینها را ساختهاند و بازی کردهاند). باید دید در قسمتهای بعدی قرار است چه بلایی سر رادش و سحر ولدبیگی بیاید.
در بخشی دیگر که باز هم چالشی بیرونی است، شرکتکنندگان باید با کسی تماس بگیرند و درخواستی عجیب و غریب داشته باشند. این چالش هم پیش از این در برنامه «شبآهنگی» حامد آهنگی یا حتی پیشتر در برنامهای از خود مدیری استفاده شده است. اینکه با نزدیکی تماس بگیرند و از او خواستهای فیالفور محال داشته باشند. مثلاً پولی بخواهند یا چیزی شبیه به این. در «اسکار» چون سوژه تکراری است طبعاً اتفاق خاصی در این قسمت نمیافتد. حتی وقتی الیکا عبدالرزاقی به خاطر بخشنده و مهربان بودن فامیلش در ازای خواسته ناگهانی او به گریه میافتد. بماند که احتمالاً این تماسها از پیش هماهنگشده است و این خود کل سوژه را خراب میکند. اگر نباشد هم هیچ خلاقیت و نکته جالبی ندارد که بخواهد سرگرمکننده باشد.
در قسمت دوم این چالش به شکل دیگری، با تماس با یک رستوران و سفارش یک خوراک بی آنکه به خود نام خوراک اشاره شود (این دیگر چه چالشی است؟) انجام میشود. مثلاً قرار است این چالش خلاقانه باشد اما نتیجه با اجرای بیحال و بِت نیما شعباننژاد و خود بازیگران که انگار به زور دارند همه این کارها را میکنند، باز هم ممکن است شما را دچار شرمساری دست دوم کند، یا هر احساس دیگری که باعث شود زودتر بخواهید این مرحله هم به پایان برسد.
در نسخه بریتانیاییها بخش چالشها عملی است. مثلاً شرکتکنندگان باید یک هندوانه را کامل بخورند، یا کارهایی از این قبیل. نه که نسخه بریتانیایی برنامه شاهکار باشد؛ از اساس، این برنامههای واقعنما و بازیمحور سخت بتوانند جالب و سرگرمکننده باشد و طنز بریتانیاییها هم همه را نمیخنداند. اما وقتی قرار است این برنامهها به قول سازندگانشان ایرانیزه شوند، محدودیتهای موجود و خط قرمزها همان اندک سرگرمکنندگیای که برنامههای اصلی میتوانند داشته باشند، ندارند و نتیجه میشود تمام این برنامههای اخیری که در شبکه نمایش خانگی میبینیم؛ که در آنها، فقط خودشان به خودشان میخندند. یعنی مجبورند بخندند. آقای مدیری هم همانی است که همیشه از او بر صفحه نمایش سراغ داریم. در سالهای اخیر هر وقت در نقش مجری در برنامه خودش حضور داشته است، دیگر به خودش زحمت هم نمیدهد که نشان دهد، برنامه کاملاً کارگردانی نشده است و تقریباً همه بدون تمرین سر صحنه میآیند. البته، رئالیتی شو است و قرار است همه چیز واقعی و دست اول باشد. اما اینکه آقای مدیری یک تبلت به دست بگیرد و کنداکتور برنامه را با صدای بلند بخواند و اعلام کند که باید همه اینها را تیک بزند و بعد خودش و بقیه به این شوخی بخندند، نه تنها بامزه نیست که دستکم گرفتن سلیقه و میزان درک مخاطب است.
بله، آقای مدیری برند است و شوخیهایش بامزه است. او هر جا باشد و قدم به هر جا بگذارد، مخاطبانی خواهد داشت. اصلاً به همین خاطر رئالیتی شو میسازد و مجریاش میشود؛ البته اگر این را ساختن و مجریگری در نظر بگیریم. حالا اینقدر قدرت دارد که بهراحتی با بازیگران قدیمیاش شوخیهای پشتصحنهای بکند و از مخاطب خندهای بگیرد. یا مخاطب فقط به تماشای خود او که عملاً و آشکارا به عدم خلاقیت برنامه و بیخبری خودش از روند برنامه اعتراف میکند، اکتفا کند. اما عاشقترین و پر و پاقرصترین مخاطب مهران مدیری هم بعید است به این برنامه علاقهمند شود و آن را دنبال کند. مگر اینکه فقط دلش بخواهد خود مدیری را تماشا کند که یک تشر به نیما برای ساکتیاش میزند، چند شوخی با رضا نیکخواه به خاطر خساستش میکند، که پیش از این هم در برنامههای دیگر کرده است، و چند شوخی هم با راداش به خاطر «رادش» بودنش.
آقای مدیری ما هم میدانیم که نام شما بزرگ است و نیازی به بزرگتر شدن ندارید و هم میدانیم برایتان مهم نیست، برنامهای سراسر مقلدانه، آن هم نه از نوع خوب و باکیفیتش، و بدون کارگردانی بسازید و اصلاً با این کارها دارید به کسانی طعنه میزنید و محدودیتها را دست میاندازید، اما آیا باید قبول کنیم که معروفترین کمدین و شومن بعد از انقلاب ما کفگیر خلاقیتش به ته دیگ خورده است؟ یا صرفاً برای حضور و ارتزاق این برنامهها را میسازید؟ (که بعید است نیازی داشته باشید)، یا شما مدیر پروژه به تمسخر گرفتن و بیمعنا کردن همه مفاهیم زیبا و باارزش هستید؟ این برنامه «اسکار» نیست، «تمشک طلایی» است.
///.
منبع: دیجیمگ