میکاییل را از دیرباز می‌شناسم؛ صداپیشه‌ای قدر با وسعت صدایی حیرت‌آور و آن شور و جنم بزرگوارانه او که بر صحنه تئاتر هماره درخشیده است. او باید بداند که صدای اساطیری‌اش همیشه زنده و پابرجاست. به یاد نمایش مویه جم می‌افتم که با قلم وقاد قطب‌الدین صادقی و با اجرای سخت زیبای میکاییل بر صحنه‌های ایران درخشید.
چارسو پرس: آن چه در پی می‌خوانید نه بزرگداشت میکاییل شهرستانی است و نه خطبت و خطابتی برای یک هنرمند تئاتر که بی‌گمان جایگاهی ویژه و مکانتی بسزا در تئاتر معاصر این سرزمین دارد. از قدیم گفته‌اند شرف‌المکان بالمکین و نه شرف المکین بالمکان. میکاییل، مکانتی ممتاز در حال و هوای این سرزمین دارد و این خطبت و خطابت، ادای دینی و جشن‌ نامه‌ای است، باز هم می‌گویم نه برای وفیات معاصرین، بلکه آرزوی زندگی طولانی برای میکاییل شهرستانی است. کسی که وقتی نام آنتوان چخوف در تئاتر ما تداعی می‌شود، نام میکاییل نیز هم‌بند آن بزرگ می‌آید. 

میکاییل را از دیرباز می‌شناسم؛ صداپیشه‌ای قدر با وسعت صدایی حیرت‌آور و آن شور و جنم بزرگوارانه او که بر صحنه تئاتر هماره درخشیده است. او باید بداند که صدای اساطیری‌اش همیشه زنده و پابرجاست. به یاد نمایش مویه جم می‌افتم که با قلم وقاد قطب‌الدین صادقی و با اجرای سخت زیبای میکاییل بر صحنه‌های ایران درخشید. برای من نگارنده، مویه جم انگیزه و خاطره‌ای است برای نوشتن جزوه و کتاب و وجیزه‌ای که به اندازه کل این مطلب به شماره و شمارش نیاز دارد، اما ما درز می‌گیریم و در این حال و هوای بهاری، آرزوی هماره زنده‌اش را پاس می‌داریم. میکاییل باید بداند که آن صدای جادویی چیزی نیست که تنها از حنجره زخمی تغزل برآید. 

زنده‌یاد حسین منزوی همیشه می‌گفت نام کتابش را از صدای اساطیری میکاییل گرفته است و این را دست‌کم نگیرید، چرا که جایگاه منزوی یگانه و والا و بالاست. میکاییل از شاگردان دکتر قطب‌الدین صادقی است و توانسته است شاگردی باشد که از استادش آموخته‌ها و آموزه‌ها دارد. صادقی شاگرد بسیار دارد و نیز بخش عظیمی از تئاتر معاصر این سرزمین، مدیون معلمی او و تحویل چهره‌هایی مطرح و آگاه به صحنه‌های تئاتر ایران است. میکاییل یکی از این چهره‌هاست که در کار سی مرغ سیمرغ بسیار می‌درخشد و با مویه جم تصاحب می‌کند سهم و حصه خویش را از تئاتر صادقی، از شعر مولانا، از شعر عطار و از سرتاسر ادبیات کلاسیک ایران که با ذوق و قریحه صادقی بر صحنه زنده می‌شود.

 میکاییل نازنینم! هماره هستی و میمانی و حالیا در ایام خوش خیال‌انگیز امروز، هم معلمی هم متوجه. خط سرخ دلیری‌ات با فلک پهلو می‌زند و تو بی‌آنکه مجیز کسی را گفته باشی یا چیزی از جایی باری آری به وام گرفته باشی، یک تنه توانسته‌ای شاگردانی پر شور و حال را تربیت کنی و هم اینکه آنان تو را به عنوان استاد خود یاد می‌کنند به جامعه تئاتر این کشور هدیه کنی. نکته‌ای که همیشه برای من مطرح بوده این است که جایگاه و مکانت معلمی در تئاتر یک کاریزماست. آن قداست و بلندنظری‌ها و دقایق و حقایق کلاس‌های پر شور و حال میکاییل، چندان متوسع و زیباست که شاگردانش و به ویژه آنان که در آخرین کارش یعنی شب روی سنگفرش خیس و نیز باغ آلبالو دیدیم، برای گونه‌ای آشنایی با تئاتر لازم و ضروری بوده که اینچنین بر صحنه تئاترهای حرفه‌ای این سرزمین درخشیدند و توانستند نام بزرگت را تفاهم و تنویر دوباره و دیگر ببخشند.

 میکاییل عزیزم، به قول سعدی سخن از دوست است و هرجا که سخن از دوست است، هرچه هست از اوست. سخن من سخن یک دوست است، دوستی که سال‌ها شاهد افت و خیزهای تو بوده و دیده‌ام که بر چکادها و قله‌ها و اوجگاه‌های تئاتر چه ماهرانه درخشیده‌ای و توانسته‌ای متون تئاتری را حتی نجات بدهی. متونی که شاید نیاز به دستکاری‌هایی داشته باشند، تو یک تنه آنان را منجی بوده‌ای. سخن بسیار است، کوتاه باید گفت و والسلام، اما من تک بیتی از رهی معیری را که بیان حال توست به حضور عزیزت تقدیم می‌کنم، با این امید که هماره در صحت و عافیت باشی و همچنان معلم و متوجه: «نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیده‌ام / شاخه تاکم به گرد خویشتن پیچیده‌ام...»
 * عنوان یادداشت از روزنامه و برگرفته از نام رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» اثر محمدرضا صفدری است.
 
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: همایون علی‌آبادی